(سعدی، ۱۳۸۴ : ۴۱۷)
زهر از فبلِ تو نوشدارو فحش از دهنِ تو طیباتست
(همان : ۴۲۰ )
گر هزارم جواب تلخ دهی اعتقاد من آن که شیرین است
(همان : ۴۳۵)
هر آینه لبِ شیرین جواب تلخ دهد چنان که صاحبِ نوشند ضاربِ نیشند
(همان : ۴۹۷)
۴-۳-۱-۲- رضای تؤام با شکوه عاشق (=حافظ)
مرا به بندِ تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضایِ تو بست
(حافظ،۱۳۷۴ : ۳۶)
۴-۳-۱-۳- رضا به انعامِ معشوق
دلا منال ز بیداد و جورِ یار که یار ترا نصیب همین کرد و این ازو داد است
(حافظ،۱۳۷۴ : ۳۹)
۴-۳-۱-۴- رضا به قسمت ازلی(=رضای جبرگونه)
رضا به داده بده وز جبین گِرِه بگشای که بر من و تو درِ اختیار نگشاده ست
(حافظ،۱۳۷۴ : ۴۱)
«مفهوم رضا در برخی از ابیات حافظ با جبر عرفانی گره می خورد که خود جبر عرفانی هم ارتباط تنگاتنگی با قضا و قدر الهی دارد.این بیت حافظ دقیقاً با بیتی از مولوی در مثنوی به لحاظ معنایی تطبیق دارد. مولوی در بیتی می فرماید :
مرده باید بود پیشِ حکمِ حق تا نیاید زخم از رب الفلق
مفهوم هر دو بیت حافظ و مولوی ناظر به مقام رضای تؤام با تسلیم در برابر حق اند.
«جبرانگاری حافظ موافق با اشعری گری اوست. اشعریان و عرفا (که اغلب اشعری اند) هر اختیار و راده ای را برای خداوند قائلند و برای بشر حول و قوه ای نمی بینند. معتزله قائل به اختیار تام یا تفویض بودند ؛ اشعاره این تلقّی را نادرست و حتّی شرک آمیز می دانستند و بر آن بودند که بنده خالق افعال عادی و عبادی خود نیست بلکه «کاسب» یا فراگیرنده آن است و سلسله جنبان هر رویدادی که در جهان چه در حوزه حیات بشری و چه در طبیعت رخ می دهد خداوند است. شیعه طرفدار نظریه بینابین است.» (خرمشاهی،۱۳۶۸ ، ج۱ ، صص ۲۵۳-۲۵۲) اینک نمونه ای از اشعار حافظ که صراحت در جبر دارد :
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در کوی نیکنامی مــا را گـــذر نـــدادنــد گـــر تو نمـــی پســـندی تغـــییر کــن قضا را
(حافظ،۱۳۷۴ : ۹ )
مرا روز ازل کاری بجــز رنـــدی نفـرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
(همان : ۱۷۰ )
بارها گـــفته ام و بارِ دگــــر می گـــویم که مـــن دلشــــده ایـــن ره نه به خود می پویم
در پسِ آینه طوطـــی صفــتم داشـــته اند آن چه استـــاد ازل گفــــت بگــــو مـی گویم
من اگر خارم و گر گل چــمن آرایی هــست کـــه از آن دســـت کــه مــی پروردم می رویم
(همان : ۳۸۷ )
گناه اگرچـــه نبــود اختیـــار ما حـــافظ تو در طـــریق ادب بـــاش و گــــو گناهِ منست
(همان : ۵۷ )
عیبم مکن به رندی و بدنامـــی ای حـــکیم کاین بــــود ســـرنوشـــت ز دیـــوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار این مـوهبــــت رسیــــد ز مــــیراث فطــرتم
(همان : ۳۳۹ )
سکـــــندر را نــمــــی بخــــشند آبی بـــه زور و زر میـــــسّر نیســـت ایــــن کار
(همان : ۲۴۸ )
آن چه سعیست من اندر طلبـــت بنمـــایم ایــــن قدر هســــت کــه تغییر قضا نتوان کرد
(همان : ۱۴۱ )
در کار گلاب و گل حــکم ازلی ایـــن بود کــــان شاهـــدِ بازاری ویـــن پرده نشین باشد
(همان : ۱۶۶ )
در دایره قســــمت ما نقطـــه تسلیمـــیم لطف آن چـــه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
(همان : ۵۰۰ )
در پایان این نکته را هم باید افزود که اشعری گری حافظ اعتدالی است و به عناصری از اندیشه های کلامی اعتزالی-شیعی آمیخته است. لذا در دیوان حافظ بلاتشبیه مانند قرآن مجید هم ابیاتی حاکی از جبر هست و هم ابیاتی حاکی از اختیار.» (همان ، ۲۵۴-۲۵۳ ) از جمله در غزل ۱۹۲ ، بیت اول می فرماید :
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
(حافظ: ۳۳۶ )
که این بیت حافظ یادآور این رباعی معروف خیام است :
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلک دگــر چنـان ساختمی کـازاده به کام دل رسیدی آسان
(خیام ، ۱۳۳۹ : ۱۰۷)