«فرشته بیاید یکی جان ستان/ بگویم بدو جانم آسان ستان» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۱۸۳۷).
و یا جایی که واژه فرشته با واژه دیگری که آن هم در فرهنگهای لغت همسنگ واژه فرشته به کار برده شده است ادغام می شود (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۳۶۳۴). این واژه، «سروش» است و در چندین مورد در بطن داستانهای شاهنامه به آن اشاره می شود:
«فرشته بدو گفت نامم سروش/ چو ایمن شدی دور باش از خروش» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۱۷۴۱).
این بیت به یکی از مهمترین حضورهای سروش در شاهنامه فردوسی اشاره می کند. جایی که خسرو پرویز در میدان نبرد بهرام چوبینه گرفتار آمده و با استعانت از خدا، سروش ایزدی سوار بر اسبی از راه رسیده و او را از مهلکه نبرد نجات میدهد. متن کامل ابیات مربوط به این داستان به شکل زیر است:
«چو شد زان نشان کار بر شاه تنگ/ پس پشت شمشیر و در پیش سنگ
به یزدان چنین گفت کای کردگار/ تویی برتر از گردش روزگار
بدین جای بیچارگی دستگیر/ تو باشی ننالم به کیوان و تیر
هم آنگه چو از کوه بر شد خروش/ پدید آمد از راه فرخ سروش
همه جامهاش سبز و خنگی به زیر/ ز دیدار او گشت خسرو دلیر
چو نزدیک شد دست خسرو گرفت/ ز یزدان پاک این نباشد شگفت
چو از پیش بدخواه برداشتش/ به آسانی آورد و بگذاشتش
بدو گفت خسرو که نام تو چیست/ همی گفت چندی و چندی گریست
فرشته بدو گفت نامم سروش/ چو ایمن شدی دور باش از خروش
کزین پس شوی بر جهان پادشا/ نباید که باشی جز از پارسا
بدین زودی اندر به شاهی رسی/ بدین سالیان بگذرد هشت و سی
بگفت این سخن نیز و شد ناپدید/ کس اندر جهان این شگفتی ندید» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۱۷۴۱).
اما اولین حضور سروش در داستانهای شاهنامه فردوسی به اولین ابیات شاهنامه یعنی شروع پادشاهی کیومرث ارتباط پیدا می کند. جایی که سروش خجسته به سراغ کیومرث و پسرش سیامک آمده و ایشان را از کردار دیو پلید و اهریمن آگاه میسازد:
«کیومرث زین خود کی آگاه بود/ که تخت مهم را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش/ بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن در به در/ که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید/ ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش/ سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۱۲).
با کشته شدن سیامک به دست پور اهریمن، پدرش کیومرث، یک سال تمام را به سوگواری برای فرزند میگذراند تا اینکه بار دیگر سروش از سوی «داور کردگار» به سوی او فرود آمده و دستور آماده سازی سپاهی جدید برای گرفتن انتقام از دیوان را به او میدهد:
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
«نشستند سالی چنین سوگوار/ پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش/ کزین بیش مخروش و باز آر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من/ برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بدکنش دیو روز زمین/ بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان/ برآورد و بد خواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را/ بخواند و بپالود مژگانش را
وز آن پس به کین سیامک شتافت/ شب و روز آرام خفتن نیافت» (شاهنامه، ۱۳۸۷: ۱۲).
سروش هنگام قیام فریدون همه جا یار و یاور او و پیروانش است، و در کشمکشهای فریدون با ضحاک، با نیروی ماورائی و آسمانی خود فریدون را هدایت می کند، و سبب تفوق او بر ضحاک میشود. در هنگام جنگ فریدون با ضحاک هنگامی که او ضحاک را به بند میکشد و قصد کشتن او را دارد، ناگهان سروش از راه رسیده و فریدون را از این کار منع می کند:
«به دست اندرش آبگون دشنه بود/ به خون پریچهرگان تشنه بود
ز بالا چو پی بر زمین بر نهاد/ بیامد فریدون به کردار باد
بر آن گرزه گاو سر دست برد/ بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
بیامد سروش خجسته دمان/ مزن گفت کو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش چو سنگ/ ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
به کوه اندرون به بود بند او/ نیاید برش خویش و پیوند او
فریدون چو بشنید ناسود دیر/ کمندی بیاراست از چرم شیر
به تندی ببستش دو دست و میان/ که نگشاید آن بند پیل ژیان» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۴۳).
و در ادامه بازهم سروش بر فریدون ظاهر شده و شیوه برخورد با ضحاک، بردن به کوه دماوند و دربند کردنش در کوه دماوند را به او آموزش میدهد:
«بر آن گونه ضحاک را بسته سخت/ سوی شیرخوان برد بیدار بخت
همی راند او را به کوه اندرون/ همی خواست کادر سرش را نگون
بیامد هم آن گه خجسته سروش/ بهخوبی یکی راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه/ ببر همچنان تازیان بی گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت/ به هنگام سختی به بر گیردت
بیاورد ضحاک را چون نوند/ به کوه دماوند کردش به بند» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۴۴).
در شاهنامه، شروع داستان کیخسرو هم با پیامی از سروش آغاز شده است. پس از کشته شدن سیاوش در توران، و زندگی مخفیانه کیخسرو در آنجا، شبی سروش به خواب گودرز (پهلوان نامی ایران زمین) آمده و در همان خواب و رؤیا از او میخواهد تا فرزندش گیو را برای جست و جوی کیخسرو (فرزند سیاوش) به توران گسیل دارد:
«چنان دید گودرز یک شب به خواب/ که ابری برآمد ز ایران پر آب
بر آن ابر باران خجسته سروش/ به گودرز گفتی که بگشای گوش
چو خواهی که یابی ز تنگی رها/ وزین نامور ترک نر اژدها
به توران یکی نامداری نواست/ کجا نام آن شاه کیخسرو است