بیل کلینتون که در راستای تحقق نظم نوین جهانی آمریکا گام برمی داشت باید موانع تحقق این نظم نوین را برطرف می ساخت و یکی از مهم ترین و حساس ترین مناطقی که باید نظم نوین آمریکا در آن استقرار می یافت، منطقه ی ژئواستراتژیک خاورمیانه و خلیج فارس بود. اما مانع مهمی به نام جمهوری اسلامی ایران ، بر سر راه بود چرا که ایران علاوه بر مخالفت با سیاست های کلی آمریکا در عرصه ی جهانی به شدت مخالف روند سازش اعراب و اسرائیل نیز بود.به همین دلیل باید ایالات متحده، چاره ای برای این موضوع می اندیشید در همین راستا در دولت کلینتون سه طرح عمده مطرح شد:تصویب قانون داماتو و اتخاذ استراتژی مهار دو جانبه علیه ایران و همچنین بیان “نقشه ی راه” در راستای حل منازعه ی اسرائیل و فلسطین بود.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱) قانون داماتو: در دولت کلینتون برای تنبیه ایران تحریم های شدید اقتصادی بر علیه این کشور در نظرگرفته شد
۲) استراتژی مهار دو جانبه: سیاست مهار دو جانبه در دوره ی کلینتون مطرح شد.« این سیاست را اولین بار در ماه مه ۱۹۹۳ (خرداد ۱۳۷۲)، مارتین ایندیک، مسئول امور خارجه در شورای امنیت ملی دولت کلینتون، مطرح کرد. او سیاست مزبور را در سخنرانی اجلاس سالانه ی موسسه ی واشنگتن برای مطالعه سیاست خاور نزدیک، بیان داشت.»[۱۴۹]
مارتین ایندیک که سیاست مهار دو جانبه را طراحی کرد، متولد و بزرگ شده ی استرالیا است. او مدتی مشاور نخست وزیر استرالیا در امور خارجه بوده و پس از آن به اسرائیل رفته و مشاور مطبوعاتی اسحاق شامیر، نخست وزیر سابق اسرائیل و رهبر وقت حزب لیکود می شود. سپس مارتین ایندیک به آمریکا مهاجرت کرده و به استخدام در کمیته ی امور عمومی آمریکا – اسرائیل، “ایپاک” در می آید. بعد هم وارد دولت کلینتون می شود.
اصولا سیاست مهار عمدتا بر افزایش فشارهای بین المللی تکیه دارد و تاکید اصلی آن در جلوگیری از دست یابی ایران به سلاح های پیشرفته و کالاهای صنعتی است که استفاده ی دوگانه ی نظامی و غیر نظامی دارد.
در همین راستا مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه ی دولت کلینتون دولت های جهان را به چهار دسته تقسیم کرد:
الف) دولت های رعایت کننده ی قوانین بین المللی
ب) دولت های در حال ظهور
ج) دولت های یاغی و سرکش
د) دولت های شکست خورده
مادلین آلبرایت ایران و عراق را در زمره ی کشورهای یاغی و سرکش و قانون شکن قرار داده و بر لزوم مهار آن ها تاکید می کند.
۳) نقشه ی راه: ایالات متحده ی آمریکا برای تثبیت موقعیت خود در خاورمیانه و ایفای نقش رهبری خود در جهان می بایست به هر ترتیب ممکن مناقشه ی طولانی اعراب و اسرائیل را حل می کرد زیرا در غیر این صورت در خاورمیانه با مشکلات عدیده ای رو به رو می شد از همین رو کلینتون “نقشه ی راه” را برای ایجاد صلحی پایدار میان فلسطین و اسرائیل مطرح کرد. وی با جلب نظر اتحادیه ی اروپا، روسیه و سازمان ملل متحد کوشید به هرنحوی که شده طرفین درگیر را به نشستن بر سر میز مذاکره و پذیرفتن را ه حل پیشنهاد شده وادار کند. قرار بود طرح نقشه ی راه طی سه مرحله از سال ۲۰۰۰ تا سال ۲۰۰۵ به اجرا درآید. این مراحل به شرح ذیل می باشند:
مرحله ی اول: در این مرحله حکومت فلسطین باید تعهد می داد که خشونت علیه اسرائیل را کنار بگذارد اسرائیل نیز موظف می شد از ادامه ی ساخت شهرک های یهودی خودداری کند و شهرهای قدیمی را از حالت نظامی خارج نماید و تا سال ۲۰۰۴ نیروهای خود را از کرانه ی باختری بیرون ببرد. مهم ترین هدف مرحله ی اول ایجاد اعتمادسازی میان طرفین بود.
مرحله ی دوم: پیش بینی شده بود در این مرحله در یک کنفرانس بین المللی، تشکیل حکومت خودمختار فلسطینی به تایید سازمان ملل، اتحادیه ی اروپا، آمریکا و روسیه برسد.
مرحله ی سوم: در این مرحله مقرر گردید طی برگزاری دومین اجلاس چهارجانبه (سازمان ملل، آمریکا، روسیه، اتحادیه ی اروپا) حدود مرز های رسمی طرفین تعیین شود و مقدمات بازگشت آوارگان فلسطینی به وطن خود فراهم گردد و کلیه ی شهرک های یهودی نشین برچیده شوند، در این مرحله پیش بینی شده بود طرح نقشه ی راه به تدریج به امضای رهبران کشورهای عربی نیز برسد.
رژیم صهیونیستی از رویکرد دولت کلینتون در سیاست مهار ایران بسیار خوشنود بود زیرا اصولا این مساله مهم ترین خواسته ی رژیم صهیونیستی بود و از سوی دیگر دولت کلینتون با تمام توان وارد عمل شده بود تا معضل اصلی رژیم صهیونیستی که همان صلح با فلسطینیان بود را حل کند. در کل می توان گفت سیاست های اتخاذی دولت کلینتون کاملا مورد تایید و رضایت سران صهیونیست بود زیرا نقش ایران و گروه های مقاومت منطقه در این راهبرد صلح نادیده گرفته شده بود به نظر برخی تحلیل گران این راهبرد به نتیجه نمی رسید. در کل باید گفت درون احزاب و گروه های مختلف اسرائیلی و به طور کلی حاکمیت رژیم صهیونیستی، طی دوره های مختلف سه مطالبه متناقض از جانب سه طیف اصلی درونی وجود داشته است. گروهی معتقدند بقا و حیات اسرائیل به دوام خروج اسرائیل از اراضی فلسطینی ها و پیشبرد دکترین “زمین در برابر صلح” و در نهایت تشکیل دولت مستقل فلسطینی بستگی دارد (طیف چپ و میانه رو در اسرائیل)، عده ای دیگر تهدید اولیه اسرائیل را خطر تروریسم و کشورهایی می دانند که درصدد مسلح شدن به سلاح اتمی برای نابودی اسرائیل هستندو معتقدند تهدیدهای استراتژیک درازمدت عامل اصلی تهدید امنیت اسرائیل است. گروه سوم همچنان در وفاداری به آموزه های مذهبی مصر هستند و در برابر هرگونه عقب نشینی فکری و سرزمینی مقاومت کرده و آن را خیانت به آرمان های صهیونیستی می دانند.
افکار عمومی اسرائیل نیز در این مقطع هم سو و هم جهت با گروه اول است. در همین راستا بود که وقتی ایهود باراک در اسرائیل روی کار آمد (۲۰۰۰- ۱۹۹۹)حکومت وی اعلام کرد مذاکرات صلح در سوریه، لبنان و… و البته قبل از همه در فلسطین ادامه می یابد. طی سالیان قبل از روی کار آمدن باراک روند صلح فلسطینی با مشکلات و تنگناهای عدیده ای مواجه شده بود، او سعی کرد این مشکلات و تنگناها را رفع کند و توافقنامه های موجود را به مرحله اجرا درآورد.آنچه که به باراک کمک کرد و شرایط را برای اقدامات او مساعدتر نمود، افزایش رغبت عمومی اسرائیلی ها به صلح، افزایش نسبت اسرائیلی های موافق تخلیه سرزمین های عربی اشغال شده در سال ۱۹۶۷ و افزایش غیر معترضین به تشکیل دولت مستقل فلسطینی بود. نکته قابل ذکر دیگر خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ میلادی (۴/۳/۱۳۷۹) است چرا که با مقاومت نیروهای حزب الله و افزایش هزینه های ماندن در لبنان و تنگ شدن عرصه اسرائیل ناچار به عقب نشینی از لبنان شد.
البته قبلا نیز گفته شد که اختلاف احزاب اسرائیلی نه در سطح استراتژیک بلکه تاکتیکی است و می توان گفت که تمام این احزاب بر سر موضوعات ذیل اتفاق نظر دارند: ۱- پس ندادن سرزمین های اشغال شده تا چهارم ژوئن ۱۹۶۷ در کرانه غربی، نوار غزه و بلندی های جولان.
۲-تاکید بر امضای توافقنامه صلح و پیش بینی توافقات امنیتی قبل از عقب نشینی از لبنان.
۳-عدم بازگشت پناهندگان فلسطینی
۴-خارج نکردن یهودیان اسکان داده شده در مناطقی که امکان عقب نشینی نیروهای اسرائیل در آن وجود دارد.
۵-قلمداد کردن قدس به عنوان تنها پایتخت دائمی اسرائیل.
حزب کار و باراک به دنبال صلح بود ولی با دیدار آریل شارون در ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۰ از مسجدالاقصی و در نتیجه شروع انتفاضه دوم فلسطین، اوضاع کاملا دگرگون شد. چراکه موج انتفاضه دوم از درون سرزمین های اشغالی ۱۹۴۸ شروع شده بود و در پی آن حوادث ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱ عملا روند مذاکرات صلح را تحت شعاع قرار داد به عبارت دیگر با توجه به حوادث به وجود آمده واقعیت موضوع کاملا دگرگون شد که در ادامه به طور مشروح به آن خواهیم پرداخت.
۳- از حملات ۱۱ سپتامبر تا روی کار آمدن دولت نهم (۲۰۰۵-۲۰۰۱):
اصابت هواپیماهای مسافربری به برج های دوقلوی نیویورک (ساختمان تجارت جهانی) در ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ نقطه ی شروع تحولات مهمی در عرصه ی جهانی و مخصوصا منطقه ی خاورمیانه بود. در این زمان جورج بوش جمهوری خواه (۲۰۰۸- ۲۰۰۱) در امریکا در راس قدرت بود و هم زمان در اسرائیل نیز آریل شارون (۲۰۰۶- ۲۰۰۱) در راس امور قرار داشت. پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ (۲۰/۶/۱۳۸۰) سردمداران کاخ سفید بلافاصله انگشت اتهام را به سوی مسلمانان نشانه گرفتند و موجی از اسلام ستیزی را در کشورهای اروپایی و آمریکا به راه انداختند. آن ها ضمن نسبت دادن حملات تروریستی به گروه القاعده و طالبان بلافاصله مهیای حمله به افغانستان شدند تا به زعم خود تروریست ها را نابود کنند،
بدین ترتیب در کمتر از یک ماه از وقوع حادثه ی ۱۱ سپتامبر، آمریکا و متحدانش به افغانستان حمله بردند (۱۶/۷/۱۳۸۰) و این کشور اسلامی را که سالیان متمادی درگیر جنگ های خونین داخلی بود به اشغال درآوردند. افغانستان به لحاظ جغرافیایی بسیار حائز اهمیت بود چراکه با کشورهای چین، پاکستان و ایران هم مرز بود. آمریکا و ناتو با ورود به این کشور می توانستند به راحتی بر اوضاع منطقه و این کشورها مسلط شوند و اثرگذار گردند.
تا قبل از ۱۱ سپتامبر گفتمان غالب در روابط بین الملل، جهانی شدن بود. در بحث های جهانی شدن این گونه بیان می شد که مکان در مقابل زمان اهمیت خود را از دست داده و فضای مجازی از فضای حقیقی مهم تر شده است، ولی حوادث ۱۱ سپتامبر و پیامدهی آن، ژئوپلتیک را دوباره به عرصه ی بین المللی وارد کرد. تغییر استراتژی آمریکا در خاورمیانه به این دلیل بود که آمریکا تصور می کرد بعد از فروپاشی شوروی با نظم نوین جهانی می تواند رهبری دهکده ی جهانی را در دست گیرد و ایران را منزوی کند ولی نومحافظه کاران آمریکایی معتقد بودند که دولت کلینتون وظیفه خود را به خوبی انجام نداده است.
این تفکر و جهان بینی نومحافظه کاران به وضوح و به بهترین شکل توسط روبرت کاگان، تبیین می شود. نویسنده ای که به عنوان رهبر بزرگ نومحافظه کاران شناخته شده است، تاثیر گذارترین مقالات او در کتاب “از عرش ملکوت تا قدرت” گردآوری شده است: « وی چهار ایده ی کلیدی را تنظیم می کند که بیشتر نومحافظه کاران آن ها را پذیرفته اند: ۱- قانون جنگل بر روابط بین المللی حکم فرماست. ۲- مهار این جنگل وحشی با هدف تضمین صلح، و برپا داشتن کامیابی و سعادت، از راه تحمیل نظم به زور – آن هنگام که ضروری باشد – وظیفه کشورهای قدرتمند است. ۳- در دوره ی پس از جنگ سرد (در واقع، جنگ جهانی سوم که آمریکا برنده ی آن بود.) تنها ایالات متحده از قدرت نظامی کافی برای تضمین نظم بین المللی برخوردار است و باید از قدرت خود استفاده کند. حتی آن هنگام که برای حفظ نظم ضروری بنماید به صورت یک طرفه از این قدرت بهره بگیرد. ۴- اما دولت های لیبرال در ایالات متحده – بخوانید دولت های کارتر و کلینتون- و اروپای غربی در استفاده از زور برای حفظ نظم تردید ورزیده اند و بنابراین هرج و مرج در جهان سوم رخ داده است.»[۱۵۰]
در راستای همین تفکرات است که ریچارد پرل که خود یکی از ایدئولوگ های بانفوذ جمهوری خواه در وزارت دفاع آمریکا بود در تاریخ ۱۴ نوامبر ۲۰۰۱ یعنی دو ماه پس از واقعه ی ۱۱ سپتامبر و بعد از حمله ی آمریکا به افغانستان طی سخنانی در موسسه ی سیاست خارجی آمریکا و در حضور رجال سیاسی و نظامی آمرکا می گوید: قرن بیست و یکم، قرن آمریکایی است. سعادت جهان نزد ماست. کشورها یا با ما همراه هستند یا باید حذف شوند. … اولین هدف عراق است، سپس ایران، سودان، لیبی و کره ی شمالی … تمامی لانه های مخالفت با آمریکا در جهان باید از طریق روش های نظامی منهدم شوند. مرحله ی راه حل های سیاسی، مسالمت آمیز و گفتگو به سر آمده است…. دولت کلینتون در حل مسائل از طریق گفتگو و فشار سیاسی و اعمال تحریم های اقتصادی شکست خورد. نمونه ی بارز این شکست، ایران است که کوچک ترین مسامحه ای در مقابل لحن خوش واشنگتن در دوره ی کلینتون از خود نشان نداد و تنها را مقابله، تغییر ساختار حکومتی آن است.
و بر مبنای همین تفکرات جورج بوش پس از حمله به افغانستان در تاریخ ۱۱/۱۱/۱۳۸۰ (۲۰۰۲) طی یک سخنرانی، رسما ایران، عراق و کره ی شمالی را به عنوان محور شرارت معرفی کرد و رسما این کشورها را تهدید نمود. بعد از آن، تهدیدات و فشارهای بین المللی علیه ایران به شدت گسترش یافت و آمریکا عملا آماده ی حمله به کشورهای محور شرارت می شد زیرا در تفکر بوش کشورها یا با آمریکا بودند یا علیه آمریکا. بدین ترتیب علی رغم نبود اجماع بین المللی ایالات متحده ی آمریکا در ۲۹/۱۲/۱۳۸۱ (۲۰ مارس ۲۰۰۳) به کشور عراق حمله کرد و دومین کشور اسلامی و همسایه ی ایران را به اشغال خود درآورد و صدام حسین سرنگون شد. بعد از اشغال افغانستان و عراق فشارها و تهدیدها علیه ایران باز هم افزایش یافت.
آمریکا که در گذشته با فشارهای دموکراتیک و تحریم ها، مخالفان خود را از میدان به در می کرد در این مقطع زمانی مستقیما وارد منطقه شده بود. سربازان آمریکایی اسلحه به دست وارد کشورهای منطقه شده بودند و برای تامین منافع آمریکا که صد البته با منافع اسرائیل نیز گره خورده بود، می جنگیدند. به همین دلیل اسرائیل نیز به کمک و حمایت از آمریکا برخاست. چراکه اصولا نخبگان سیاسی اسرائیل بر این اعتقاد بودند که نظام جمهوری اسلامی ایران بزرگ ترین تهدید بر ضد امنیت و , , موجودیت اسرائیل بوده و از سوی دیگر خاستگاه اقدامات و سیاست هایی است که از جانب فلسطینیان صورت می گیرد. لذا اسرائیل برای حفظ امنیت و بقای خود از سیاست هایی که در راستای متوازن سازی منطقه ی خاورمیانه و به عبارتی هماهنگ سازی کشورهای این منطقه با یکدیگر و با منافع صلح و امنیت جهانی است، حمایت می کرد. سران اسرائیل بسیار می کوشیدند با سفرهای متعدد به کشورهای اروپایی و آمریکا ایران را به عنوان خطری برای غرب و همچنین حامی تروریست ها معرفی نمایند و طی سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ سران صهیونیست بیشترین تکیه را در سیاست های منطقه ای خود بر این قرار دادند که ایران را به عنوان خطری مهم معرفی کنند.
بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر و حوادث پیش آمده دیگر اسرائیل تمایل چندانی به ادامه ی مذاکرات صلح نداشت و بیشتر منتظر آن بود که ببیند آینده ی حوادث خاورمیانه به کجا خواهد انجامید و از سوی دیگر تلاش اسرائیل بر آن بود که بیشترین سود را از حمله ی آمریکا به افغانستان و عراق ببرد و نیز تمام تلاش خود را برای ایجاد اجماع و ترغیب ایالات متحده به حمله علیه جمهوری اسلامی ایران انجام می داد.
اشغال افغانستان توسط آمریکا فرصت مناسبی برای اسرائیل ایجاد کرد که محدوده ی نفوذ خود را در منطقه گسترش دهد و بتواند بیش از گذشته بر ایران فشار وارد نماید.اصولا باید گفت «اسرائیل در افغانستان پس از ۱۱ سپتامبر در جهت سیاست مناطق مجاور گام برداشته است تا با نفوذ در مناطق مجاور کشورهای دشمن، بر آن ها ضربه وارد ساخته و ضمن فرصت سازی در امنیت ملی و رخنه در حیات خلوت سیاست خارجی ایران و پاکستان، فرصت های این دو بازیگر را از آن ها سلب نماید. از سوی دیگر دستگاه سیاست سازی اسرائیل حادثه ی مهم ۱۱ سپتامبر را فرصتی برای تحقق اهداف ملی و تامین منافع ملی خود، تفسیر کرده است. باید توجه داشت که اسرائیل در سایه ی اتحاد با آمریکا در این جهت حرکت می کند.»[۱۵۱]
در جنگ افغانستان و عراق، اسرائیل با آمریکا کاملا هماهنگ بود و در عرصه های سیاسی، نظامی و اطلاعاتی کاملا با یکدیگر همکاری می کردند. حتی گفته می شود که پروژه ی جنگ عراق توسط سه نفر از یهودیان معروف آمریکایی به نام های ریچارد پرل، پل ولفو ویتز و نیز داگلاس فیث پیش برده شده است. این افراد اهداف جنگ را ترسیم و نقش عمده ای در تحریک کاخ سفید برای حمله به عراق ایفا کردند. خبرنگاران و مفسران اسرائیل بر این عقیده اند که این سه یهودی آمریکایی یک ماه پس از انفجار ساختمان مرکز تجارت جهانی در نیویورک با افرایم هالیوی، رئیس سابق موساد و مدیر شورای امنیت ملی اسرائیل گرد هم آمده اند. در این نشست، رئیس جاسوسی نظامی اسرائیل به نام “عاموس مالکا” و جانشین او “هارون زئیفی” در کنار رئیس بخش پژوهش های موساد و سرویس اطلاعات نظامی اسرائیل حضور داشتند، هدف از این نشست طراحی اهداف حمله ی نظامی و استراتژیکی بوده و هر دو گروه بر تشکیل کمیته های هماهنگی نظامی مشترک توافق داشتند. بر اساس این توافق اسرائیل، هرآنچه را که آمریکا در زمان جنگ نیاز دارد تهیه و تدارک خواهد کرد. ژنرال تامی فرانکس، فرمانده ی مرکزی ارتش آمریکا که مسئولیت فرماندهی جنگ علیه عراق را به عهده داشت نیز از جمله ژنرال های یهودی تبار آمریکایی بود. کمیته ی نظامی که در راس هیئت آمریکایی آن کاندولیزا رایس حضور داشت متشکل از برخی ژنرال های ستاد اسرائیل بود. وظایف اصلی این کمیته عبارت بود از: ارائه ی اطلاعات جاسوسی از اوضاع عراق برای تعیین سرنوشت جنگ در بغداد و کمک به ارائه ی طرح های عملیاتی برای همکاری در جنگ که هر دو بسیار تاثیر گذار بود.
حمله ی آمریکا به عراق باعث شد منطقه ی استراتژیک شامات (سوریه و لبنان) به منطقه ی استراتژیک خلیج فارس متصل شود و این امر آرزوی دیرین اسرائیل برای دسترسی به خلیج فارس جهت دستیابی به منابع انرژی و تامین امنیت اسرائیل را فراهم می کرد همچنین اسرائیل، با حمله ی آمریکا به عراق، شاهد تنگ تر شدن حلقه ی محاصره ی ایران بود چراکه به دلیل افزایش حضور آمریکا در خلیج فارس و عراق فشارها بر جمهوری اسلامی به عنوان اصلی ترین دشمن اسرائیل بیشتر شده بود از سوی دیگر اسرائیل می توانست از فضای عراق برای حمله ی احتمالی به ایران و سوریه استفاده کند.
از دیگر موضوعاتی که اسرائیل مایل به انجام آن بود بحث کوچاندن آوارگان فلسطینی به عراق بود. در همین راستا رژیم صهیونیستی پس از اشغال عراق توسط آمریکا این طرح را به جورج بوش رئیس جمهور آمریکا ارائه کرد و لی آمریکائیان که فضا را برای چنین طرحی مناسب نمی دیدند؛ آن را به سال ۲۰۰۵ موکول کردند. رژیم صهیونیستی در پی آن بود که با این اقدام مشکل آوارگان فلسطین را که به موضوعی غیر قابل حل تبدیل شده بود مرتفع سازد و بسیاری از آوارگان فلسطینی را از لبنان، اردن و سرزمین های اشغالی به عراق کوچ داده و در آنجا ساکن کند.
در کل اسرائیل در این مقطع زمانی سیاست های زیر را در منطقه دنبال می کرد:
-
- نابودی انتفاضه به عنوان معضل اساسی رژیم صهیونیستی
-
- جلوگیری از عملیات چریکی گروه های اسلامی درون سرزمین های اشغالی.
-
- کاهش هزینه های نظامی خود در راستای اجرای طرح های اقتصادی و تلاش برای استحاله ی کشورهای منطقه
-
- توسعه ی اقتصادی اسرائیل از طریق دستیابی به بازار پر مصرف خاورمیانه
-
- دستیابی اسرائیل به انرژی و نیروی کار ارزان منطقه.
-
- سعی در براندازی حکومت جمهوری اسلامی ایران.
-
- فراهم آوردن زمینه ی مساعد جهت عادی سازی روابط با کشورهای میانه رو عرب.
-
- جلوگیری از افزایش قدرت گروه های مقاومت و تلاش برای نابودی و سرکوب این گروه ها.
-
- تحمیل شرایط ناعادلانه ی صلح به طرف فلسطینی با بهره گرفتن از انواع فشارها و ترفندها.
البته حمله ی آمریکا به عراق دارای حواشی بسیاری بوده است. گروه های مختلف در آمریکا نسبت به نقش لابی صهیونیسم و اسرائیل در ترغیب آمریکا به این حمله و حتی وقوع اصل حوادث ۱۱ سپتامبر نظرات متفاوتی بیان داشته اند و در این زمینه آثار متعددی به چاپ رسانده اند و در این آثار به بررسی نقش لابی صهیونیسم در حوادث ۱۱ سپتامبر و حمله به عراق پرداخته اند. در همین ارتباط جیمز پتراس در کتاب خود با عنوان “نفوذ اسرائیل در آمریکا” چنین می گوید: «جدید ترین و شاید کلی ترین نشان از سرسپردگی ایالات متحده در ماه های قبل از حملات ۱۱ سپتامبر بر مرکز تجارت جهانی و پنتاگون رخ داد. در دوازدهم دسامبر ۲۰۰۱، فاکس نیوز با کسب اطلاع از منابع اطلاعاتی ایالات متحده و ماموران فدرال دریافت که شصت اسرائیلی که از مدت ها قبل مشغول جاسوسی از مقامات دولتی آمریکا بودند، در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در بازداشت به سر می برند. بسیاری از دستگیر شدگان از جاسوسان فعال نظامی اسرائیل بودند. آن ها به اتهام “عملیات تروریستی” بر اساس قانون میهن پرستی ایالات متحده دستگیر شده بودند و بسیاری از آن ها در هنگام پاسخ به سوالاتی در مورد فعالیت های جاسوسی در داخل خاک ایالات متحده و علیه این کشور که تحت کنترل دستگاه های دروغ سنج انجام شد، حقیقت را بر زبان نمی آوردند. مهم تر از همه اینکه بازجویان فدرال شواهدی در دست داشتند که نشان می داد جاسوسان اسرائیلی پیشتر مشغول جمع آوری اطلاعاتی در مور حملات یازدهم سپتامبر بودند که البته هیچ گاه آن را با متحد خود در میان نگذاشتند. میزان دخالت اسرائیل در یازدهم سپتامبر از جمله اطلاعات فوق العاده سری است. یکی از ماموران رده بالای فدرال به فاکس نیوز گفت که زد و بندهایی در این خصوص وجود دارد، اما وقتی از او خواسته شد تا به جزئیات اشاره کند امتناع کرد و چنین گفت: اسناد ارتباط اسرائیلی ها با حادثه ی یازده سپتامبر جزو اطلاعات طبقه بندی شده است. من نمی توانم در مورد این اسناد گردآوری شده چیزی به شما بگویم. این اطلاعات طبقه بندی شده اند.»[۱۵۲]
جیمز پتراس همچنین در مورد نقش لابی صهیونیسم در ایالات متحده در ترغیب آمریکا برای حمله به عراق می گوید: «آنچه آشکار شد این بود که دفتر طرح های ویژه و مدیرانش یعنی فیث و ولفو ویتس، مسئول اسناد ساختگی سلاح های کشتار جمعی بودند؛ اسنادی که جنگ عراق را موجه جلوه می داد. دفتر طرح های ویژه و سایر اعضای شبکه هایی که از طریق موسسات کلیدی ایالات متحده فعالیت می کردند نیز دارای گرایش های شدید نظامی بودند و متعصبانه از اسرائیل حمایت می کردند. فیث و پرل در سال ۱۹۹۶ به طور مشترک سیاستی معروف را برای بنیامین نتانیاهو، افراط گرای حزب لیکود نوشتند که عنوان آن، شکاف آشکار:"استراتژی جدید به منظور ایمن سازی قلمرو” بود که خواستار نابودی صدام و جانشینی او با یک حکمران مستبد هاشمی می شد و بر اساس دیگر نظریات آن مقاله دولت های سوریه، لبنان، عربستان و ایران باید سرنگون یا بی ثبات می شدند تا اسرائیل در فضای وسیع تر سعادت مشترک آمریکا – اسرائیل ایمن باشد.»[۱۵۳]
حتی برخی از افراد در داخل ایالات متحده معتقد بودند که حادثه ی ۱۱ سپتامبر، نوعی کودتا بوده است. در همین راستا «لیندون لاروش، کاندیدای اسبق ریاست جمهوری آمریکا و یکی از تحلیل گران مسائل سیاسی و اقتصادی آمریکا، در مصاحبه ای مدعی شد هدف طراحان حادثه ی ۱۱ سپتامبر بر این بوده است که: «به قصد انجام یک کودتا که توسط بعضی از افراد در داخل دولت بوش، مثل ژنرال پل و لفو ویتز، معاون وزیر دفاع و همچنین بعضی از افراد در خارج از دولت، ولی با نفوذ زیاد، همانند برژنیسکی، هانتینگتون و کسینجر صورت گرفته، که گسترش جنگ با اسلام است، آن ها می خواهند یک جنگ در داخل آسیا میان مسلمانان با یکدیگر و نیروهای مسلملن با دیگر نیروها راه اندازی کنند.»»[۱۵۴]
به هر حال باید گفت اشغال عراق توسط آمریکا، به هر دلیلی که صورت گرفته باشد منافع مشترکی برای آمریکا و اسرائیل داشت. اشغال عراق، عملا بازگشت به هزاره های قبل بود؛ یک کشور از چند هزار کیلومتر دورتر آن هم با عدم اجماع بین المللی، کشور دیگری را اشغال نظامی نموده و مهم تر این که مستقیما برای آن حاکم نظامی انتخاب کرد. حتی در کشورهای اولیه وقتی کشوری توسط کشور دیگر به اشغال در می آمد از میان بزرگان و صاحب منصبان همان دیار حاکمی برای آنجا انتخاب می کردند ولی آمریکا چنین نکرد و ژنرال گارنر امریکایی حاکم نظامی عراق معرفی شد. البته در پی فشارهای داخلی در عراق و همچنین فشارهای بین المللی، حاکم نظامی تبدیل به حاکم سیاسی شد و پل برمر زمام امور عراق را به دست گرفت. آمریکا بسیار تمایل داشت این فرایند یعنی حاکم نظامی و بعد حاکم سیاسی سالیان متمادی به طول بینجامد ولی اوضاع عراق طبق خواسته ی آمریکا و متحدانش پیش نرفت و آمریکا ناچار شد طی روند گذار در عراق اوضاع را به ظاهر به دست خود عراقی ها بسپارد.