به نظر میرسد این امر به خوبی بر کمی روایات نبوی صریح در این باره دلالت داشته باشد. بنابراین، بیشتر این روایات به صحابی و تابعی منتهی میشود؛ لذا به بحث از حجیّت روایات این دو گروه پرداخته میشود.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
از نظر عموم اهل سنت، روایت صحابیان در این باره، در حکم حدیث مرفوع[۱۳۶] میباشد، البته در عرف محدثان شیعه، این اصطلاح در معنای دیگری به کار میرود.[۱۳۷] امّا حدیث تابعی در این موضوع، در حکم مرفوع مرسل است؛ البته قیودی نیز برای سخن تابعیان لحاظ شده است که در صورت وجود آن، چنین حکمی را بر آن مترتب میسازند.[۱۳۸] باید توجه داشت که مبنای این داوری دربارهی سخنان صحابه و تابعین، این پیشفرض است که در تشخیص اسباب نزول، اجتهاد بیننده جایی ندارد و صحابه و تابعان، صرفاً گزارشگر محض واقع بودهاند.[۱۳۹] البته در میان عالمان متأخر اهل سنت، برخی نظری دیگر دارند؛ ابوزید، از جملهی این متأخران است که معتقد به اجتهادی بودن شناخت اسباب نزول است. پس باید با دقت و تأمل بیشتری به تعیین و تشخیص موارد آن پرداخت.[۱۴۰]
«با توجّه به عنایت شدیدی که اهل سنت به صحابه دارند و تمام آنان را عادل می شمارند، در مورد بحث میگویند: اگر سبب نزولی توسط صحابه بیان گردد بدون اینکه منسوب به پیامبر۲ باشد، این سبب نزول در حکم حدیث پیامبر۲ است و مستند به ایشان، زیرا اسباب نزول از مسائلی است که امکان اجتهاد در آن وجود ندارد. بنابراین، اگر فردی از صحابه در چنین مسألهای سخن گفت، ممکن نیست از خودش چیزی گفته باشد، بلکه آنچه گفته از پیامبر۲ شنیده؛ نهایت اینکه نام پیامبر۲ را یاد نکرده است.»[۱۴۱]
«بر خلاف اهل سنت، از نظر شیعه، سخنی که به صحابی یا تابعی منتهی شود، فاقد حجیّت شرعی است؛[۱۴۲] لذا بدان توجهی ندارند. عالمان شیعه در غیر از مباحث احکام نیز اعتنایی به روایات غیر معصوم نداشتهاند و سخن ایشان را به عنوان شاهدان زمان نزول قرآن و آگاهان به آن، قابل اعتماد ندانستهاند؛ از این رو معمولاً در تفاسیر روایی شیعه؛ مانند تفسیر عیاشی و البرهان، کمتر روایاتی را در اسباب نزول میتوان دید که از غیر معصوم نقل شده باشد. متفکران شیعی، به ندرت، بحثی مستقل را به حجیت روایات اسباب نزول و اعتبار گفتههای صحابیان و تابعیان در این باره اختصاص داده اند. آیتاللّه جوادی آملی[۱۴۳] از معدود کسانی است که به اختصار از آن بحث کردهاند و روایات غیر معصوم را فی حد نفسه، حجت ندانستهاند، مگر آنکه ایجاد طمأنینه قلبی بکند، البته ایشان در بررسی روایات معصوم۸ نیز بیشتر بر سند آن تکیه کردهاند.»[۱۴۴]
«اما اگر سبب نزول از تابعی روایت شود، به دو شرط میتوان سخن او را پذیرفت:
۱-تابعی از کسانی باشد که همیشه از صحابه سخن خویش را میگیرد؛ مثل مجاهد، عکرمه و سعیدبنجبیر.
۲-روایت وی با روایت مرسل دیگری تأیید گردد.»[۱۴۵]
«پس، آنچه از پیامبر۲ یا معصومین% نقل شده در حکم حدیث است و همان آثاری که بر حدیث مترتب میشود، بر اسباب نزولی که از پیامبر۲ یا معصوم۸ رسیده است مترتب خواهد شد. اما آنچه از صحابه و تابعی به دست ما میرسد، در حکم حدیث پیامبر۲ نمیتوان شمرد، زیرا تمامی صحابه عادل نبودهاند، بلکه شماری از آنان منافق بودهاند، چنانکه اهل تحقیق در کتابهای رجال به تبیین ماهیت آنان پرداختهاند.
بنابراین، اگر سبب نزولی از صحابه به دست ما برسد به چند شرط میتوان به آن اعتماد کرد:
۱-صحابی شاهد و ناظر سبب نزول باشد.[۱۴۶]
۲-وثاقت صحابی و رجال سند، احراز شود.
۳-ملاکها و معیارهای صحت قبولی روایت را داشته باشد.»[۱۴۷]
۲-۴-۵-۱-حجیت قول صحابه از دیدگاه آیتالله معرفت
«آیتالله معرفت در تعریف صحابه، چنین مینویسد: صحابهی پیامبر۲، کسانیاند که وجهالنبی بوده و اعتقاد، اخلاق و رفتار آنها، برگرفته از الگوی نبوی باشد.»[۱۴۸]
«ایشان با استناد به آیهی ۱۲۲ از سورهی توبه،[۱۴۹] بر حجیت گفتار صحابه، در تفسیر و اجتهادشان، صحه گذاشته است. با این حال در جای دیگری میگوید: تعبد به اقوال آنها و نیز تسلیم در برابر نظرات تابعان دلیلی ندارد.»[۱۵۰]
ایشان در بحث حضور ناقل سبب، مینویسد: «آیا شرط است ناقل سبب نزول خود شاهد حادثه باشد؟ بیشتر علما حضور ناقل اول سبب نزول را شرط کردهاند تا سند روایت از خود واقعه منقطع نباشد، و سند تا وى نیز متصل بوده باشد. واحدى مىگوید: «لا یحل القول فی اسباب النزول إلا بالروایه و السماع ممن شاهدوا التنزیل و وقفوا على الاسباب و بحثوا عنعلمها». ولى دیگران علم قطعى ناقل را به سبب نزول کافى مىدانند و حضور او را در حادثه شرط نمىدانند. حاکم نیشابورى در علم الحدیث گفته است: «اگر صحابىاى که زمان وحى و نزول قرآن را درک کرده است بگوید: آیهی کذا در حادثهی کذا نازل شد، این کلام به منزلهی حدیث مسند است. یعنى حدیث، منقول از پیامبر۲ تلقى مىشود». این قول صحیحتر به نظر مىرسد، زیرا حضور ناقل با فرض قاطع بودن، عادل بودن و صادق بودن او در گفتار خود، شرط نیست و صرفاً وثاقت و درستى و مورد اعتماد بودن او مورد نظر است. به همین دلیل روایات منقول از ائمهی اطهار% دربارهی قرآن براى ما اطمینان بخش است و مورد پذیرش قرار مىگیرد.»[۱۵۱]
ایشان در مورد صحت سند روایت، مینویسد: «باید سند روایت، به ویژه آخرین کسى که روایت به او منتهى مىشود مورد اطمینان باشد. یعنى یا معصوم۸ باشد یا صحابى مورد اطمینان، مانند عبداللهبنمسعود و ابیبنکعب و ابنعباس که در کار قرآن سر رشته داشته و مورد قبول امت بودهاند. و یا از تابعین عالى قدر باشد، مانند مجاهد، سعیدبنجبیر و سعیدبنمسیب که هرگز از خود چیزى نمىساختند و انگیزهی دروغ پردازى نداشتهاند.»[۱۵۲]
۲-۴-۵-۲-حجیت قول صحابه از دیدگاه آیتالله جوادی آملی
«همانگونه که در علم فقه، آراء و فتاوی فقها برای فقیه دیگر در استنباط احکام فرعی از منابع دین هیچگونه حجیّتی ندارد و تنها برای تکامل علمیِ فقیه مستنبط راهگشا و زمینهساز است، آراء مفسران نیز راهگشای آشنایی با قرآن و برداشتهای تفسیری مفسر است و هیچگونه حجیّتی برای او ندارد؛ أعم از آنکه مفسران مزبور از صحابه یا تابعی نباشند و یا از مفسران اعصار بعد؛ زیرا هیچکدام از آنان معصوم نیستند تا کلام آنان حجّت شرعی و منبع استنباط احکام و حِکَم شریعت باشد؛ مگر آنکه جنبهی روایی داشته باشد.
برداشتهای صحابه یا تابعین اگر در محضر معصومین% بوده و امکان ردع و مجال ردّ نیز بوده، لیکن چنان برداشتی مردوع و مردود نشده، نشانهی صحت آن برداشتهاست. البته صحّت یک رأی مستلزم انحصار معنای آیه در آن رأی نیست؛ مگر آنکه نسبت به نقیض خود پیام خاص دارد که آن پیام عبارت از بطلان نقیض برداشتِ دارجِ بین اصحاب است.»[۱۵۳]
«هرچند صحت برخی شأن نزولها محتمل است و با محتوای آیه تنافی ندارد، لیکن ارزش آن در حدّ یک نقل تاریخی غیر معتبر است. شأن نزولهایی که از اهلبیت عصمت% به صورت حدیث وارد شده باشد، ارزش روایی دارد و قابل استدلال است و چیزی که از غیر معصوم بازگو گردد، فقط دارای ارزش تاریخی است و نه حصر از آن استفاده میشود و نه میتوان از آن استفادهی تفسیری برد، بلکه احیاناً تطبیق و مانند آن را دربر دارد.»[۱۵۴]
«در بیان شأن نزول، اگر روایت معتبری از معصوم۸ رسیده باشد، بدان اعتماد میشود؛ اما منقول از غیر معصوم تنها میتواند یک احتمال تفسیری باشد، زیرا چهبسا این شأن نزول از قبیل تطبیق و جری (برابرسازی یا برابریابی) یا برداشت خود راوی مانند ابنعباس باشد.»[۱۵۵]
«غالب روایات شأن نزول برای تطبیق است و موردش مخصّص نیست و شامل مصادیق دیگر هم میشود و ثانیاً، اعتبارش زمانی است که سلسلهی سند به معصوم۸ برسد و خللی در آن نباشد و روایتی که فقط به صحابه یا تابعین آنها برسد و به معصوم۸ منتهی نشود، حجّت شرعی ندارد. نَظَر مفسّرین هم میتواند به عنوان یک احتمال، مقبول باشد ولی آن هم دارای حجیّت شرعی نیست.»[۱۵۶]
با توجه به دیدگاه هر دو دانشمند، حجیت روایات غیر معصوم در حد نقل تاریخی است و برای اینکه بتوان بدان استناد نمود، باید مورد بررسی قرار گیرد.
۲-۵-تعابیر بازگو کنندهی اسباب نزول[۱۵۷]
از نظر عموم دانشمندان علوم قرآنی، روایت تنها طریق دسترسی به اسباب نزول است، اما برخی روایات در این زمینه، بیانگر مصایق دیگر آیه و یا نظر تفسیری صحابه میباشد. و توجه به تعابیر به کار رفته در این دسته از روایات، ما را به سبب نزول آیه و تمایز آن از دیگر مصادیق آن و نظر تفسیری آنان رهنمون میسازد.
۱-«سبب نزول هذه الآیه کذا»؛ اگر راوی، چنین تعبیری به کار برد، باید آن را نصّ و صریح در بیان سبب نزول تلقی کرد.[۱۵۸] البته روایات سبب نزول نشان میدهد که حتی یک نمونه برای آن یافت نمیشود. (رشید ادعا میکند با بررسی کتابهای علوم قرآن و اسباب نزول، هیچ موردی را نیافته است که با این تعبیر عنوان شده باشد. بنابراین باید آن را صورتی فرضی تلقی کرد که احتمالاً به علت تأخّر پیدایش اصطلاح «سبب نزول»، صحابیان و تابعیان، آن را به کار نمیبردهاند.)[۱۵۹]
۲-«حدث کذا فنزل الآیه»؛ چنانچه راوی، حادثهای را نقل کند و پس از آن، حرف «فاء» (ظاهراً به کار بردن حرف «ثم» یا «واو» هم همین معنی را میرساند)[۱۶۰] را بر سر یکی از مشتقات مادهی «نزل» به کار برد، تعبیر به کار رفته، در بیان سبب نزول، ظهور دارد و احتمال خلاف در آن بسیار کم است.[۱۶۱] این واژه، پرکاربردترین واژه در روایات اسباب نزول است.
۳-«نزلت فی کذا»؛ از نظر برخی محققان، آنچه معنای این تعبیر را تعیین میکند، کلمهای است که پس از «فی» به کار میرود. در صورتیکه پس از «نزلت فی» از فرد یا قوم مشخص یا حادثهای معین یاد شود، صریح در بیان سبب نزول است؛ همچنین اگر راوی بگوید «نزلت فی فلان آیه کذا»،[۱۶۲] اما اگر بعد از «نزلت فی»، غیر از دو مورد فوق ـ شخص یا حادثهای معین ـ ذکر شود، مثل اینکه بگوید «إنّها نزلت فی مال الیتیم إذا …» نمیتوان آن را بیانگر اسباب نزول تلقی کرد؛ بلکه از آن، تفسیر آیه یا بیان حکم آن اراده میشود و یا اینکه برای بیان زمان نزول آیه به کار میرود.[۱۶۳] در این صورت، به کار رفتن تعبیر فوق در روایت، محتمل معانی مختلف است.[۱۶۴]
۴-«أحسب هذه الآیه نزلت فی کذا»؛ اگر راوی از تعبیر فوق یا تعابیر مشابه آن، که دربرگیرندهی الفاظ شک و تردید است، در روایت استفاده کند، روشن است که نمیتوان روایت را به تصریح خود راوی، صریح در بیان سبب نزول تلقّی کرد.[۱۶۵]
۲-۵-۱-تعابیر بازگو کنندهی اسباب نزول از دیدگاه آیتالله معرفت
«عبارت «نزلت هذه الآیه فی کذا» که در زمینهی اسباب نزول به کار میرود، عام است و ممکن است منظور شأن امر واقعی در گذشته باشد و گاهی منظور بیان حکم و تکلیف شرعی دائم میباشد.»[۱۶۶]
هرچند دو دانشمند بحثی مستقل در این باره ندارند، اما در بررسیهای خود از روایات اسباب نزول، از این بحث غفلت ننمودهاند.
۲-۶-فواید شناخت اسباب نزول
«زبان ابزار سخن گفتن و سخن وسیلهی تفهیم مراد متکلم به مخاطب است. متکلم با بهره گرفتن از این ابزار و قرائن حالیهی آن، مقصود خود را به مخاطبش القاء مینماید. طبیعی است که مخاطب اولیه با توجه به همان قرائن، معنای مراد را درمییابد ولی با گذشت زمان که ظرف قرائن از بین میرود، دریافت مقصود متکلم برای سایر مخاطبان در طول اعصار به آسانی امکانپذیر نخواهد بود.»[۱۶۷]
شناخت اسباب نزول دارای آثار و فوایدی است که منحصر در بحثی صرفاً تاریخی و در جهت کشف رویدادهای زمان گذشته و آگاهی از زمینهی تاریخی نزول آیات نیست. از جملهی این فواید عبارتند از:
-شناخت حکمت تشریع
-پی بردن به اعجاز قرآن
-عدم اختصاص حکم به سبب
-دفع توهم حصر
-شناخت مفاهیم آیات و رفع ابهام از آن: اطلاع از اسباب نزول از عوامل مؤثر در شناخت مدلول صحیح آیه است. دستیابی به مفاهیم آیات بدون در نظر گرفتن سبب نزول، پیمودن راه ناقص است و انسان را به هدف نمیرساند و محققان علوم قرآنی بر این فایده اتفاق نظر دارند.[۱۶۸]
-شناخت آیات مکی و مدنی
-شناخت فرد یا افرادی که آیه دربارهی آنان نازل شده است
-سهولت حفظ و درک آیات
-برطرف کردن اشکالی که ممکن است از ظاهر نصّ آیه به ذهن برسد