(چون به آنها گفته شود: پروردگارتان چه چیز نازل کرده است ؟ گویند: افسانه های گذشتگان).
همچنین واژه اسطوره در “اوستا” به معنای دروغ بکار رفته است. در اوستا “میث” به معنی دروغ و “میثَ اوخته” به معنای گفته ی دروغین است؛ در پهلوی به ” میتُخت” و “دروغ گوشن” برگردانده شده است. در یونانی ، “میث، موث” به معنای افسانه و داستان ، از این واژه اوستایی و “موئولوگیا” (انگلیسی mythology) درست برگردانده میتخت استو در عربی، به گونه های “متوع” : دروغ گفتن؛ “مذاع” : دروغگو ؛ “مذیذ” : دروغگویی راه یافته است.[۵]
تعاریف اسطوره
در تعریف واژه اسطوره ، با آنکه بسیار گفته اند و نوشته اند اما تعریف دقیق، واضح و روشنی ندارد. برخی این واژه را به معنای افسانه و تاریخ کاذب گرفته اند، یعنی به معنای داستانی درباره ی رویدادی در گذشته که ما آن را نادرست بدانیم. وقتی می گوییم فلان واقعه، اساطیری است معنی اش این است که آن واقعه هرگز روی نداده است. ولی اسطوره در حکمت الهی معنائی دیگر دارد و عبارت است از وسیله ضبط رموز دینی و نشان دادن حقایق نادیدنی به شکل چیزهای دیدنی. این تعریف همانند آن نظر متداول میان انسان شناسان است که می گویند؛ اسطوره، داستانی مقدس است." [۶]در بسیاری از تعابیر و تفاسیر از واژه اسطوره را اگر به دو بخش کنیم، تضاد در تعاریف بهتر نمود می یابد.
{نخست تعریف علمای اسطوره شناس معاصر که در آن معنایی رمزی می یابند و دو دیگر تعریف مرسوم و متداول تا زمان حاضر که آن را “بی معنی” پنداشته است، یا درست بگویم بعضی از واژه اسطوره (myth) فقط داستانی موهوم (fiction fable) مراد می کنند.}[۷]
واژه اسطوره در میان دانش های اجتماعی ، مردم شناسی توجه بیشتری را به خود جلب کرده است و هر کدام از گونه های مردم شناسی، از دیدگاه تحول گرایی، اشاعه گرایی، کارکرد گرایی و ساخت گرایی تعریف و تحلیل خاصی از اسطوره ارائه کرده اند[۸]. در ادامه به تعدادی از تعاریف دانشمندان که به نوعی به اسطوره پرداخته اند، می پردازیم.
اسطوره از نگاه برخی نظریه پردازان غیر ایرانی
میرچاالیاده ( mirca eliade)
الیاده اسطوره را نقل کننده سرگذشتی قدسی و مینوی می داند، و راوی واقعه ای که در زمان آغازین همه چیز (زمان اولین) رخ داده است. وی اسطوره را متضمن روایت یک خلقت برمی شمرد. خلقتی که بیان می کند چگونه چیزی پدید آمده ، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. الیاده اسطوره را چیزهایی می داند که واقعاً روی داده اند و به تمامی پدیدار گشته اند[۹]. وی جوهر دین را اساطیر می داند ، و برآمده از تجربه های اصیل دینی می انگاشت و آنها را از داستانهای مینوی و حدیث واقعیت ها می دانست که اصیل و پیدایش جهان و جانوران و گیاهان و انسان و همه ی “وقایع اولین و اصلی” جهان را بیان می کنند. او می گفت: دنیای باستان دارای شکل های گوناگونی از دین و باورهای دینی بودند که
همزمان و همراه هم وجود داشتند، مانند انواع تک خدایی و چند خدایی، به هر دو صورت نرینه و مادینه ی چیره گر، پرستش طبیعت و پرستش نیاکان، تجربه ی دینی مقدس به اساطیر ساخت و کارکردی سودمند می داد. در بررسی زمینه های متعدد تجربه ی دینی، مانند طبیعت خدایان، اساطیر آفرینش، قربانی ها، آیین ها، مرگ و بهشت شباهت ها و ارتباط های زیادی میان فرهنگ ها آشکار می گردد. “
ماکس مولر (max muller)
ماکس مولر و پیروانش “اساطیر را فراورد دوره بیماری زبان می دانستند و شیوه درست شناخت اسطوره ها و دریافت درست معنای آنها را از راه بررسی و تحلیل زبان اسطوره ها می پنداشتند.آنان میان زبان و اسطوره یک وحدت واقعی و ریشه مشترک قایل بودند و اعتقاد داشتند که زبان، ماهیتی منسجم و منطقی و اسطوره به ظاهر ، ماهیتی نامنسجم و بی قاعده و نظم دارد." [۱۰]
“جمله مشهور او این است که اساطیر یک بیماری زبان است. در دورانی که زبان برای بیان مفاهیم مجرد هنوز توانایی نداشته است، از پدیده های جوی، آسمانی، خورشیدی و … خدایانی ساخته شده است و بعدها در اثر جابجایی فرهنگ ها اسطوره هایی از آنها پرداخته شده است. “[۱۱]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در نظریه مولر، ارتباط و حلقه اتصال زبان و اسطوره، واژه است و معانی متعددی که از آن پدید می آید و حلقه رابط میان اسطوره و واژه را استعاره (metaphor) می داند که در ذات و کارکرد زبان ریشه دارد و تخیل را سمت و سو می دهد و به تصویر و هیئت های اسطوره در می آید و به اسطوره می انجامد. وی شکل گیری اسطوره را نتیجه ضروری و ذاتی زبان بیان می کند “اگر زبان را به منزله شکل بیرونی اندیشه بشناسیم ،اسطوره سایه تاریکی است که زبان براندیشه می اندازد و تا هنگامی که سخن و اندیشه کاملاً بر هم منطبق نباشند که هرگز هم بر هم منطبق نخواهند شد، این سایه تاریک (یعنی اسطوره) ناپدید نخواهد شد. اسطوره در عالی ترین معنای خود قدرتی است که زبان در هر قلمرویی از فعالیت فرهنگی بر اندیشه اعمال می کند در نظر مارکس مولر “هم ریشه بودن” (paranymy) یعنی به کار بردن یک واژه برای رساندن و بیان کردن تصورات کاملاً متفاوت، کلید تفسیر اساطیر است." [۱۲]
ارنست کاسیرر (Ernest Cassirer)
کاسیرر از انسان به عنوان جانور سنبل ساز (animal symbolicum) نام می برد.[۱۳] "این تعریف، هر دو تعریف ارسطو از انسان را در برمی گیرد. ارسطو انسان را جانوری عقلانی و نیز جانوری
اجتماعی تعریف کرده بود. کاسیرر معتقد است که تعریف نخست؛ یعنی انسان به عنوان جانور عقلانی بسیار تنگ و محدود است و تعریف دوم که انسان را جانوری اجتماعی می داند، تعریفی بسیار گسترده و فراخ است. خصلت اجتماعی حیات انسان باید با رجوع به زبان ، اسطوره، هنر، دین و علم به عنوان “عناصر و شرایط تشکیل دهنده” این شکل عالی ترین جامعه مشخص و معین شوند.”[۱۴]
کاسیرر اسطوره را وجود بی واسطه و تاثیر بی واسطه می داند[۱۵]، و ارتباطی که میان اسطوره و اشیا برقرار می شود را ارتباطی منطقی نمیداند که “وقتی میان اشیا قرار گرفتند آنها را از یکدیگر ممتاز کنند و نیز به یکدیگر مرتبط نمایند، بلکه برعکس، روابط اسطوره ای مانند نوعی چسبند که می توانند ناجورترین عناصر را به هم بچسبانند”[۱۶] کاسیرر اسطوره را شکلی از تفسیر می داند که قائم به ذات است و با آنکه از عناصر ذهنی بهره می برد ولی خود را بیان می کند.[۱۷]
کاسیرر اسطوره ، هنر، زبان و علم را به گونه نماد می داند “نماد نه به معنای صورت محضی که به کمک اشارات و ترجمان تمثیلی بر واقعیت محققی دلالت می کند بلکه به مفهوم نیروهایی که هر یک از آنها جهانی از آن خویش را می سازند پس صورت های خاص نمادین نه تقلیدهای واقعیت بلکه اندام های واقعیت اند، زیرا تنها بواسطه آنهاست که هر چیز واقعی به یک موضوع دریافت عقلی تبدیل می گردد و بدین سان به فهم ما در می آید.”[۱۸]
اندرو لانگ (Andrew lang)
لانگ از جمله کسانی است که ” به علت شناختی در اساطیر معروف است و بر این نظریه است که تمام اساطیر یک علت یا توضیح یا چیزی در دنیای واقعی را با دلیل بیان می کنند.
نورتروپ فرای (Northrop frye)
فرای ادبیات را نشات گرفته از اساطیر می داند و اسطوره را اینگونه تعریف می کند. اسطوره “کوشش ساده و ابتدایی تخیل برای این همانی (همانندی) جهان بشری با جهان غیر بشری است و غالباً داستانی درباره یک رب النوع است. بعدها اساطیر بتدریج با ادبیات عجین و اسطوره اصل اساسی از داستان سرایی می شود.”[۱۹]
زیگموند فروید (Sigmund freud)
فروید و پیروان او در مکتب روانکاوی اسطوره را “نمادی از زیست – بومی درونی ذهن ناهوشیار تفسیر می کردند و ریشه آن را در پویش های روان – جنسی بشر و توجیه کننده آرزوهای ناخودآگاه، ترس ها و میل جنسی می دانند.”[۲۰] فروید اساطیر را همانند رویاها می دانست که ته مانده های تغییر شکل یافته تخیلات، امیال اقوام و رویاهای متمادی بشریت اند.
در پاسخ به اینکه اسطوره ها از کدام بخش ذهن فرا فکنده می شوند، فروید به ناخودآگاه انسانی اشاره می کرد و آن را نهانخانه ای تصور می کرد که رویاهای جنسی در آن ذخیره می گردد و ذهن خودآگاه از آن بی خبر است و نتیجتاً اساطیر در نظر فروید برآمده از جنسیت اند.
زیگموند فروید رویاها را بازتاب عقده های جنسی میدانست که از دوران کودکی نشأت می گیرند اما یونگ ( از شاگردان فروید) بر آن بود که “نمادها در رویاها بسیار بغرنج تر و پرمعناتر از آن هستند که تنها به کام های جنسی سرکوفته بازگردند.”
کارل گوستاو یونگ
یونگ نمادهای رویا را در سرشت و بنیاد فردی می دانست. یونگ در پاره ای موارد با نظر فروید اندیشه ای متفاوت پیدا کرد. وی و پیروانش بر این باور بودند که ” اساطیر نمایانگر درون مایه ناخودآگاه جمعی هستند که با صورت های مثالی مادر ، کودک، قهرمان، نیرنگ کار وغول درمی آیند. اینها همه قالب های صوری ذهنیتی ساده هستند و تجربیات زندگی فردی تعیین می کند که این صور ذهنی مثالی در چه شکلی تبیین گردند".[۲۱]
این گروه می گویند اساطیر همه ی جهان، مضامینی مشابه دارند که بازتابنده ی ناخودآگاه جمعی واحد و مشترک هستند. اسطوره ها در شیوه عملکرد خود، تاثیر محیط فیزیکی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هر فرهنگ را در نمونه های مثالی نشان می دهند. به گمان وی همانگونه که رویاها بیانگر آرزوهای پنهان آدمی هستند اسطوره نیز می تواند بیانگر آرزوها، ترس ها، امیدهای یک قوم یا جامعه باشد.[۲۲]
به زعم وی درون ناخودآگاه جمعی انسان ها یا رویاهای جمعی بشری ، نمادهایی وجود دارند که در وسعت فرهنگی انسان و با گوناگونی فراوان خود بازتاب و کارکرد یکسان دارند. نمادهایی که خاستگاهشان ناخودآگاه جمعی انسانی است و کالبدهایی هستند که بصورت کهن نمونه ها، پیکره و شکل می پذیرند و نمود می یابند.[۲۳]
اسطوره از نگاه برخی نظریه پردازان ایرانی
مهرداد بهار
بهار اسطوره را اینگونه تعریف می کند: “اسطوره اصطلاحی کلی است و در برگیرنده باورهای مقدس انسان در مرحله خاص از تطورات اجتماعی که در عصر جوامع باصطلاح ابتدایی شکل می گیرد و باورداشت مقدس همگان مقدس همگان می گردد.”[۲۴] نظر بهار در این است که هر اندیشه و گفتار و دیدگاهی به نوعی خاص ، اسطوره را تعریف می کند و هر کدام یک ویژگی از اسطوره را درنظر دارند بنابراین تلفیقی از تئوری ها، نظرها و تعریف ها م یتواند دیدگاهی صحیح تر و محتاطانه تر را بیان کند و اضافه کند ” اساطیر مجموعه ای است از تاثیرات متقابل عوامل اجتماعی – انسانی و طبیعی که از صافی روان انسان می گذرد، با نیازهای مختلف روانی – اجتماعی ما هماهنگ می گردد و همراه با آیین های اجتماعی خویش ظاهر می شود و هدف آن پدید آوردن سازشی و تعادلی بین انسان و پیچیدگی های روانی او با طبیعت پیرامون خویش است.”[۲۵]
جلال ستاری
جلال ستاری اسطوره را اینگونه تعریف می کند: “به گمان من آنکه با اسطوره زندگی نکند اصلاً وجود ندارد . ما به عشق معتقد هستیم آنگاه که شیفته کسی می شویم ، برای او تألی نمی شناسیم. این اسطوره است. این باور که آن را که دوستش دارم فقط همین است و جز این نیست از مقوله اسطوره بشمار می آید. شهادت از مقوله اسطوره است. کدام قومی است که با فکر شهادت زندگی نمی کند؟ و این باور که شهید زنده ی جاوید است از مقوله اسطوره می آید. سر و راز انتظار، از مقوله اسطوره است. [۲۶]
جلال ستاری در مقدمه معانی متعددی که از اسطوره مستفاد میشود را ذکر میکند:
-
- آنچه از اسطوره معنایی رمزی در میابد. که در این معنی اسطوره معنایی مثبت دارد و کاربرد آن نظم بخشیدن و معنا دادن به اموری است که بعلت ناشناس بودن علل واقعی آنها معلوم بشر نیست.
-
- اسطوره، به معنای قصه و داستانهای موهوم که در این معنی بارمنفی دارد و جز خیال پردازی پوچ و گمراه کردن ذهن هدفی ندارد.[۲۷]
ستاری اسطوره را بعنوان عنصری معنا بخش و هویت ساز چنین اصلاح میکند، که« شرط رشد و دوام هر فرهنگ و لاجرم لازمه ی شناخت هویت فرهنگی خویش ، وجود غیر یا خویشتن دیگری (alter ego) است که متفاوت با ما و رقیبمان باشد؛ و بدینگونه است که هویت ساخته میشود که برخلاف تصور مزمن ، نه بطور طبیعی وجود دارد و نه ثابت و لاتتغیر است، بلکه حقیقتاً ساخته و پرداخته میشود.»[۲۸]
علی شریعتی
شریعتی اسطوره را جبران کمبود تاریخ می داند؛ ” اساطیر، تاریخی است نه آن چنان که هست بلکه چنان که باید باشد. اساطیر بیان زندگی و وقایع افرادی است برتر از انسان، کاملتر از انسان و هر کدام مظهر کامل و مطلق یکی از مسایل و امور در دنیایی بالاتر از دنیای واقعیت. اساطیر مجموعه ای است از نمونه های عالی هراحساسی، نمونه های عالی هر تقدسی، نمونه های عالی هر جمالی و زیبایی معنوی و مادی، پس نمونه سازی می کند، اما آن چه هست نیست، آن چه باید باشد است.”[۲۹]