« امّا این مرتبه ی پیغامبری وقتی برای اسکندر حاصل شد که او دیگر جستجو در باب آغاز عالم و افرینش جهان را بی فایده یافت … در این هنگام نیمشبی سروش ایزدی به او مژده داد که خداوندش به پیغامبری خویش برگزید. »
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۹۷)
سروش الهی از اسکندر می خواهد که با توجّه به این که از جانب خداوند به پیامبری برگزیده شده است باید برای اجرای رسالت خود مهیّای گردش به گرد زمین باشد:
چنین گفت کافزونتر از کوه و رود جهـــــان آفـرینت رسـاند درود
برون زآنکه داد او جهانــــــبانیت بـــــه پیغمبری داشت ارزانــیت
به فــــرمانبری چون تویی شهریار چنین است فـــــرمان پروردگـار
که بــــــرداری آرام از آرامــــگاه در ایــــن داوری سر نپیچی زراه
برآیی به گــرد جهان چون سـپهر درآری ســــر وحشیان را به مهر
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۲۳)
هدف از این گردش و لشکر کشی به گرد جهان ، به راه آوردن سرکشان و به احتمال قریب به یقین آن دسته از مردمانی است که هنوز طوق انقیاد اسکندر را به گردن نینداختهاند.
کنی خلق را دعوت از راه بـــد به دارنده ی دولت و دین خــود
بنا نـو کنی این کهن طــاق را ز غفلــــت فروشویی آفـــاق را
رهانـی جهان را ز بیداد دیـــو گــرایش نمایی به گیهان خدیو
سر خفتگان را برآری ز خـواب ز روی خـــــرد برگشایی نقاب
تویی گنج رحمت ز یزدان پاک فــــرستاده بر بی نصیبان خاک
(همان:۵۳۲)
مأموریّت اسکندر در این رسالت ، گسترش داد و عدلی است که البتّه هیچ معیاری از آن نه مشخّص است و نه درجایی مضبوط است . هم چنین سرکوب کردن مخالفان و ابلاغ خداوندی خداوندگار است:
تکاپوی کــــــن گرد پرگار دهـــر که تا خاکیان از تــــو یابند بهر
چو بر ملک این عالمت دست هست به ارملک آن عالم آری به دست
(همان:۵۳۲)
اسکندر به سروش الهی می گوید که اکنون برای اجابت فرمان خدا دو مشکل وجود دارد . یکی آن که زبان مردمانی را که قرار است در مشرق و مغرب مقهور کنم نمی دانم دوّم برای اثبات ادّعای خودالبتّه نیاز به معجزه دارم تا مردمان باورم کنند:
وگر دعــــــــوی آرم به پیغمبری چه حجّت کند خلق را رهبری
چــــــه معجز بود در سخن یاورم کـــه دارند بینندگان بـــاورم
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۳۲)
« سروش، نصرت ایزدی و قدرت فهم زبان های اقوام عالم را معجزه ی وی خواند .»
(زرین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۹۷)
سروش به او قول می دهد که در ارتباط با زبان به فرمان الهی او مشکلی نخواهد داشت . چه در مشرق چه در مغرب و چه در شمال یا جنوب او اگر با زبان رومی با مردمان صحبت کند زبان او را می فهمند و چون آنان به زبان خودشان با اسکندر صحبت کنند،اسکندر نیز متقابلاً زبان آنان راخواهد فهمید ودر این خصوص مشکلی نخواهد بود
دگر چون عنان ســـوی راه آوری بـه کشور گشودن سپاه آوری
به هر طایفه کآوری روی خویـش لغــتهای بیگانت آرند پیش
بـــــه الهام یــاری ده رهنـمون لغت های هر قومی آری برون
زبان دان شوی در همه کــشوری نپوشد سخن بـر تو از هر دری
تو نیز آنچه گویی به رومــی زبان بداند نیوشنده بــــی ترجمان
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۳۲)
هم چنین در رابطه با مشکل دوّم که آوردن معجزهای از سوی پیامبر باشد،سروش به او می گوید که همین فهم زبان های بیگانه خو معجزه تلقّی می شود. چنین می شود که اسکندر فرمان را می پذیرد و برای انتشار دین نوین پا به رکاب می شود برای درنوردیدن مجدّد شرق و غرب و شمال و جنوب و ابلاغ پیامبری خود به جهانیان :
بــــه برهــان ایــــن معجز ایزدی تو نیکی و یـابد مخالف بــــدی
چو شه دید کآن گفت بیغاره نیست ز فرمانبری بنده را چاره نیسـت
پــذیرفت از آرنــــده ی آن پیــام که هست او خداوند و مابنده نام
(همان :۵۳۲)
۵-۴۲. رسیدن اسکندر به پیامبری در آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی
در خردنامه ی نظامی چگونگی برگزیده شدن اسکندر به پیامبری ، اهداف رسالت او ، سرزمینهایی که باید به آن جاها لشکر کشی شود و همین طور معجزات و مشکلات فرا رو به نحوی گسترده منعکس گردیده است . عبدی بیگ شیرازی در کتاب خود در این خصوص اشاراتی پراکنده دارد ، اگر چه او یکی از اهداف سرودن کتاب خود را همین پیامبر بودن اسکندر ذکر می کند.
دگــــر پادشاهان پیش از رسول نباشد به غیر از ســــکندر قبول
سکــــندر شهنشاه حکمت شعار بــدو بوده دنیا و دیــــن استوار
به پیش گروه سخن پــــــروران بـود نامش از سلـــک پیغمبران
بــــــــود نام او در کلام مجید بس این فضل او پیش ارباب دید
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۲۵)
عبدی بیگ در چرایی و چگونگی رسیدن اسکندر به پیامبری و شرح جهانگردی و ابلاغ آیین او ذکری به میان نمی آورد و تنها به گفتن همین چند بیت در این خصوص اکتفا می کند.
۵-۴۳. رسیدن اسکندر به منتهی الیه سرزمینهای شمالی و دریافتن
رمز جهانگردی و پیامبری خود از سوی پروردگار به روایت نظامی
نظامی چنین نقل می کند که اسکندر در گذر از سرزمینهای شمالی به شهری می رسد بسیار آباد و سرسبز که در خرّمی و دلکشی رشک بهشت بوده است . لشکریانش چون قصد خوردن میوهای از درختی می کنند ، میوه از درخت جدا نمی شود و خاک آن سرزمین اجازهی تجاسر و تجاوز به کسی را نمی دهد. اسکندر توجّهش به این معنی جلب می شود. برای دریافت رمز و راز این سرزمین به سوی شهری درآن جا حرکت می کند .
او به شهری آرمانی می رسد که همه جا به زیبایی و نیکویی آراسته است . کسی به کسی کاری ندارد و در آن شهر از تجاوز ، دروغ ، جاه طلبی ، بیماری ، زورگویی ، خودخواهی ، و همهی زشتی هایی که چهرهی انسان و انسانیّت را مخدوش می کند خبری نیست . خوبی و نیکویی به مفهوم واقعی آن قانون اخلاقی آن شهر است :
چنان دان حقیقت که ما این گــروه که هستیم ساکن دراین دشت و کوه
گــــــروهی ضـعیفان دین پروریم سرمـــــویی از راستی نگــــــذریم
نـداریم بـــر پــــرده ی کج بسیچ به جز راست بــــازی نـــدانیم هیچ
در کجــــروی بــر جهان بستهایم ز دنیا بـــــــــدین راستی رستهایم
دروغـــــی نگـــوییم در هیچ باب به شب باژگــــونه نبینیم خــــواب
نپرسیم چیزی کـــــزو سود نیست کـه یزدان از آن کــار خشنود نیست
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۵۴۶)
«در آرمان شهری که نظامی فراروی اسکندر باز می کند ، حرص و آز و شهوت وخون ریزی و انسان ستیزی وجود ندارد. انسان ها به هم نوعان درمانده و برجای ماندهی خود یاری می رسانند و کسی افزون بر آنچه نیاز دارد نمی خواهد. خوی حیوانی و درّندگی در مردمان این آرمان شهر بسیار اندک و برابر با هیچ است . »