اگر شیعه بدون الف و لامِ ذکر شود و به شخص اضافه شود، عام است. دراین صورت ممکن است متبوع حق باشد و ممکن است باطل باشد. مثلا گفته می شود«هؤلاءِ مِن شیعه بنی امیه». ولی اگر کلمه ی شیعه با الف و لام ذکر شود، مختص پیروان امیرالمؤمنین(ع) است یعنی فقط به کسانی اطلاق می شود که اعتقاد به ولایت امیرالمؤمنین(ع) و امامت بلافصل آان حضرت داشته باشد.[۳۰]
منظور شیخ مفید این است که درصورت اول واژه «شیعه» به معنی لغوی آن بکار رفته است ودرصورت دوم به معنی اصطلاحی که خاص پیروان علی(ع)است، استعمال شده است.
بنابراین شیعه یعنی کسانی که از امیرالمؤمنین(ع)و اولاد معصومینش پیروی کنند واعتقاد به ولایت و امامت آن حضرت و فرزندانش بعد از پیامبر(ص) داشته باشند. چنانچه نویسنده دیگری می گوید:
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
« شیعه یعنی کسانی که امیرالمؤمنین را مشایعت و پیروی می کنند و اعتقاد دارند که امامت از اولاد او خارج نمی شود».[۳۱]
آنچه در این رساله مد نظر است «شیعه» و «تشیع» به همین مفهوم عام است که شامل همه فرقه های شیعه اعم از امامیه اثنی عشریه و کیسانیه و زیدیه و اسماعیلیه و فطحیه و واقفیه و غیر ایشان میشود.
فصل اول :
مباحث مقدماتی
۱٫ جغرافیای تاریخی بامیان
الف . وجه تسمیه بامیان
براساس تحقیقات و محاسبات جدید، شهر بامیان که همان پایتخت بامیان است، در میان دو سلسله جبال بزرگ، یعنی هندوکوش در شرق وبابا در غرب و از نظر طول جغرافیایی و خطوط نصف النهار که در بین خطوط ۶۷درجه و ۲۹ دقیقه و ۴۱ ثانیه طول شرقی و ۳۴درجه و ۳۳ثانیه عرض شمالی قرار دارد، واقع شده است.[۳۲]
در اوستا در فصل ۲۰ بندهشن که از رودها سخن رفته در فقرات ۱۶ و ۱۷ و ۲۱ و ۲۲ گوید : هری رود از اپارسن[۳۳] روان است ، هلمند رود از سگستان است سرچشمه اش در اپارسن می باشد ، مرو رود از اپارسن می آید، بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکا (بامیان) برخیزد.[۳۴]
از این فراز از بند هش چنین بر میآید که نام کوه بابا در زبان پهلوی «اپارسن» و نام «بامیان»، بامیکا» یا «بامیکان» بوده است.
چنانکه گذشت، از بامیان در ادبیات پهلوی به بامیکان یاد شده است و محققان بر این عقیده اند که در دورههای بعدی حرف «ک» تبدیل به «ی» شده است[۳۵].در سده اول میلادی برای نخستین بار در تاریخ، «یانج هو» تاریخ نگار چینی نام بامیان را ثبت کرده است، پس از وی در ادبیات و مآخذ چین بامیان با نام «فان یانگ» و یا «فانیان» خوانده شده است که این نام قرین تلفظ اخیر بامیان است، و ازاین نام به صورت «فان-ین-نا» و «وانک ین» هم یاد شده است[۳۶].
بنابراین، نام بامیان شکل فارسی «بامیکان»یا«بامیکا» پهلوی است. «بام» در پهلوی به معنای درخشندگی، و «بامیگ» به معنای درخشان و تابان به کار رفته، و هردو از ریشه «با» به معنای روشنایی گرفته شده است.صفت «بامیه» در زبان اوستایی به معنای فروزنده و تابنده از همین ریشه است[۳۷].
ب. محدوده جغرافیایی
درباره وسعت و محدوده جغرافیایی «فان ین نا» بامیان، هیون تسنگ جهانگرد چینی که در نیمه اول قرن هفتم میلادی در حدود ۶۳۰میلادی (دهه اول قرن اول هجری) سفر خود را آغاز کرد، مینویسد:
ازمشرق به مغرب دو هزار لی[۳۸] (۸۰۰کیلومتر)طول دارد و در بین کوههای پر از برف واقع شده است . پایتخت فان ین نا (نام چینی بامیان) در بالای دو کوهی که مقابل یکدیگر واقعند، آباد گردیده است. در وسط این دوکوه دره شادابی قرار دارد. این شهر که ۶ تا ۸ لی طول دارد یعنی حدود دوهزار و چهارصد تا سه هزار و دویست متر طول دارد و از طرف شمال بر فراز کندهای(درههای ) بس عمیق و پرنشیب در بالای صخره های بلند و دیوار مانندی قرار دارد.[۳۹]
ابن حوقل در توصیف بامیان می گوید:
«سرزمینی که بزرگترین شهر آن بامیان است وسعتی به اندازه یک سوم بلخ دارد …شهر بامیان بارو ندارد و بر کوه است و در نواحی آن رود بزرگ جاری می شود و از آن … »[۴۰].
بامیان امروزه در مرکز افغانستان واقع شده است . از طرف شمال با ولایات سمنگان و از جنوب با ولایات غزنی و ارزگان و از شرق با ولایات بغلان، پروان وردک، و از غرب با ولایات جوزجان، غوردر ارتباط است.مساحت این ولایت در حدود ۱۹۲۰۰ کیلومتر مربع است. مرکز این ولایت باستانی بامیان است که از کابل ۲۰۴کیلومتر فاصله دارد.[۴۱] ولایت بامیان دارای ۶ ولسوالی(شهرستان)، ۲ علاقهداری(بخش داری) و ۳۲۶قریه میباشد که ولسوالی ها عبارتند از : شیبر، سیغان، کهمرد، یکاولنگ، پنجاب و ورس.[۴۲]
در قرن دوم بامیان جزء طخارستان بوده است و یعقوبی می گوید: «فضل بن خالد برمک در عهد رشید در سال ۱۷۶ والی خراسان شد. وی ابراهیم بن جبرئیل را با لشکری به سمت کابل فرستاد و ملوک و دهاقین تخارستان را نیز همراه او فرستاد و
در میان این ملوک، حسن شیر بامیان نیز داخل بود.»[۴۳]
شهر بامیان درمیان شهرهاى طخارستان از نظر وسعت و بزرگی رتبه اول را داشته است[۴۴].
بنابه نوشته مقدسی در قرن چهارم، بامیان از طخارستان جدا می باشد و مقدسی بامیان را جزء طخارستان نمی شمارد[۴۵]. وی در ضمن شمردن ناحیه های خراسان، ناحیه بامیان را جدا، کنار ناحیه طخارستان میشمارد و برای آن شهرهایی میشمرد.[۴۶]
اما در البلدان ابن فقیه که وی نیز در قرن چهارم می زیسته است، بامیان را جزء طخارستان علیا میداند.[۴۷]
اما در طبقات ناصری قرن هفتم، بامیان را بطور مستقل ذکر کرده است.[۴۸]
محمد معین در فرهنگ فارسی (اعلام ) ذیل «طخارستان» می گوید که از قرن هفتم نام تخارستان درمورد منطقه بامیان از استعمال افتاده است.[۴۹]
به نظر میرسد که بامیان تا قبل از قرن چهارم جزء طخارستان می باشد ولی از قرن چهارم ببعد، کمکم استعمال طخارستان برای آن کم می شود تا این که در قرن هفتم کاملا استعمال طخارستان برای بامیان از استعمال میافتد.
نقشه بامیان از کتاب لسترنج
بامیان در نقشه افغانستان از سایت خبرگزاری باختر
ترکیب نژادی و قومی مردم بامیان
امروزه مردمان ساکن منطقه بامیان به نام قوم «هزاره» شناخته میشود که ویژگیهای جسمی خاص خود را دارند به طوری که آنان به نژاد زرد نزدیک ترند تا آریایی. درباره اصل و منشأ هزاره ها نظریات مختلفی ارائه شده است از جمله «ژ-فیریر»[۵۰] معتقد است که هزاره ها ساکنان اصلی بامیان است. فیریر برای اثبات ادعای خود از نوشته های قدیمی یونانی مورخ اسکندر «کورتس» از حملات زمستانی اسکندر مقدونی به مناطق مرکزی افغانستان یاد میکند.[۵۱]
این نظریه توسط نویسندههای اخیر مانند عبدالحی حبیبی مورد تأیید قرار گرفته است.[۵۲]
فوشه نیز بر بومی بودن مردم هزاره تأکید دارد و می نویسد :
وجود یک قوم با غرابت و تفاوت در قلب جبال مرتفع افغانستان بسیار مشکل است .گرچه عدهای معتقد است که هزاره در زبان فارسی به معنای «هزار»است و چون لشکر چنگیز لشکریان خود را به دستهه ای هزار نفری تقسیم می کرد ، بنابر ابوالفضل نویسنده تاریخ اکبر شاه چنین اظهار میکند که این مردم کوهستانی قسمتی از لشکریان چنگیزند که در آنجا باقی مانده اند. تمام نویسندگان بعد او هم این مطلب را تکرار نموده اند.آنها برای اثبات نظریه خود لازم دیدهاند که اثبات کنند که این منطقه غیر مسکونی بودهاست. ولی کاملا برعکس آن به ثبوت رسیده است. در اوایل قرن اول هجری، هیوئن تسانگ همراه یکی از پادشاهان افغانستان، که در اطراف خود گشتی می زد تا هم مالیات عقب افتاده را وصول کند و هم قدرت مرکزی را به قبایل اطراف نشان بدهد، از این نقطه نیز عبور کرده است. وقتی کاروان شاهی وارد هزاره جات میشود، هوای سرد و خلق ناهنجار ساکنان را، که حتی زبانشان با زبان همسایگان اختلاف داشت، یاد داشت مینماید و به همین طریق قیافه چینی مآبی که امروز هم مردم این ناحیه دارند تعجب میکند.[۵۳]
همچنین در ادامه «فوشه آ»برای تحکیم استدلال خود به بومی بودن مرد هزاره، درادامه می نویسد :
همان طوری که مسافر انگلیسی، مورکرافت، که مستقیما از لاداخ می آمده، وقتی به هزارهجات رسیده اظهار نموده که در کوههای افغانستان همان مردمی را مشاهده نمودهاندکه در تبت شرقی دیده بود. از این هم بالاتر این که، هزار سال پیش از مسافرت هیوئن تسانگ(قرن هفتم )،اسکندر ناچار شده از جنوب به طرف شمال ازجبال افغانستان عبور نماید.مورخان او می نویسند که اسکندر یک نوع بربرهای تازهای مشاهده کرد که از دیگران بسیار سرکشتر بودند. شرحی که کنت کورس از خانه های گلی آنها میدهد با آنچه که مسافری به نام فریه نقل میکند و آنچه که امروزه هر مسافری میتواند به چشم ببیند کاملا تطبیق میکند. این مدارک مسئله مهمی را روشن میکند که اهمیت آن از مسئله خصوصی هزاره تجاوزمیکند. این مطلب به ما نشان میدهد که، در حقیقت، نه فقط فلات مرتفع ماورای هیمالیا، بلکه تمام دنباله های جبال هندوکش تا منتهی الیه غربی آن، در زمان قدیم، محل سکونت قبایلی از نژاد چینی و تبتی بوده است. فقط دسته غربی این قبایل، به علت هجوم و عبور قبایلی که از شاهراه تهاجمات هندوستان عبور کردهاند،از قسمت شرقی مجزا گشته اند.[۵۴]
نویسندگان دیگری نیز بربومی بودن هزاره های هزاره جات وهزارههای بامیان تأکید دارندکه تیمورخانف یکی از آن موارد است وی می گوید:« طایفه غرجستانى همان طایفه دایزنگى یکى از طوایف هزاره است که سکناى اصلىشان در غرب بامیان و شمال هیرمند است.[۵۵] در این زمان نیز هنوز همین طایفه هزاره درهمین مکان، به همین نام زندگی میکند».
علاوه بر آن دلایل دیگری نیز وجود دارد.
اگر
تاریخ ورود عرب(قرن اول) و هجوم غزنویان (قرن چهارم) و هجوم چنگیز(۶۱۸قمری)و تیمور (۷۸۰قمری) و بابر(۸۹۹قمری) بر خراسان و غورستان بررسی کنیم، به روشنی مبینیم که از قرن اول تا اوایل قرن هفتم هجری، مردمانی با مشخصات ویژه به نام غرج شاری و غوری و بامیانی در سرزمین غورستان و بامیان موجود بوده است و در برابر غزنویان و مغولان و تیموریان جنگیده است.لیکن پس از یک قرن ونیم بعد از تیمور،یعنی در اواخر قرن نهم هجری، باز هم همان مردم باهمان مشخصات و ویژگیها، اما بنام هزاره و در غورستان و هرات و حوالی آن و نیز در جلال آباد و جاهای دیگر با بابریان درگیر جنگ بودهاند.[۵۶]
جوزجانی در کتاب خود در چندین مورد، تبار غوریان و ملوک غور را از ترک و تاجیک و خلج و دیگران جدا دانسته و بنام «غوری» ضبط کردهاند که به موارد زیر اشاره می شود.
۱)در داستان آمدن لشکر چنگیز در خراسان نوشته اند :«در سمرقند از جهت سلطان محمد خوارزمشاه، شصت هزار بود، از ترک و غوری و تاجیک و خلج و قرلغ و جمله ملوک غور.چنانکه خرزور ملکی و زنگی (و) حرحم و دیگر ملوک غور همه آنجا بودند .[چنگیز] روز عاشورا دهم محرم سنه سبع عشر و سته مائه(۶۱۷) سمرقند بگرفت، و شهر (را) خراب گردانید و بسوخت.»[۵۷]
۲-در جای دیگر مینویسد:
… لشکر مغول کَرَت دوم در شهور سنه خمس و عشرین و ستمائه(۶۴۵) بطرف نیمروز آمد، تاج الدین ینالتگین در قلعه ارگ سیستان محاصره شد، و مدت نوزده ماه قلعه را نگاه داشت و جمله حشم (لشکر) که با او بودند در قلعه، از غوری و تولکی و سگزی و ترک همه هلاک شدند.[۵۸]
۳-در جای دیگر مینویسد:
ناگاه سلطان جلال الدین منکبرنی، و ملک خان هرات بغزنین رسیدند و لشکر بسیار از ترک و امراءغور و تاجیک و خلج و غز بخدمت ایشان جمع شدند (و) و از غزنین بطرف طخارستان براندند،لشکر مغول در پای حصار والیان بود، ایشان را منهزم گردانید.[۵۹]
۴-در جای دیگر مینویسد: «… اما به سبب قربت جمال الدین یاقوت حبشی، جمله ملوک (و) و امراءترک و غور و تاجیک از خدمت درگاه متفرق شدند.»[۶۰]