همانگونه که در فصل دوم ذکر کردیم صورخیال از عناصر مهم زیباشناسی است که ذهن را درگیر همانندسازی میکند و در این عبارت طاووس چون انسانی تصویر شده که به پاهایش نگاه میکند و اندوهگین میشود و کمک میطلبد به صورت استعاره مکنیه آمده است و منظور از این استعاره بیان مقدار زشتی پای طاووس است.
چنانچه مولانا این مضمون را اینگونه به تصویر کشیده است.
پر طاووست مبین و پای ببین تا که سوء العین نگشاید کمین (مولانا، ۱۳۶۸: ۳۳)
«لأنَّ قوائمِهِ کَقوائمِ الدِّیَکَهِ الخِلَاسُیَه و قَد نجمَت مِن ظُنُبُوبِ ساقِهِ صِیصِیَهٌ خَفِیَّهً» در این عبارت ما شاهد آن هستیم که حضرت در پی زیبا نمایاندن صرف طاووس نیست بلکه خواهان نشان دادن واقعیت به مخاطبی است که هیچ شناختی از این موجود ندارد و پاهای باریک طاووس را به پای خروس خلاسی که نه سفید است نه سیاه بلکه خاکی رنگ است تشبیه کرده که یک ناخنک کوچک نیز از گوشهی پای این حیوان روییده است که با آن زیبایی بینظیری که حضرت از قبل آن را وصف کرده است هیچ تناسبی ندارد که هدف از این تشبیه تقبیح و زشت جلوه دادن پای طاووس میباشد و از عوامل دیگری که بیان کننده هماهنگی آهنگ و معنای عبارت است استفاده مکرر عبارت از مصوت کوتاه کسر (ــِـ) میباشد چون هنگام تلفظ این مصوت لب به سوی پایین کشیده میشود. تا با کشیده شدن لب به سمت پایین در واقع زشتی پای طاووس بیشتر جلوه کند و مخاطبی را با توصیفهای قبلی که ذکر شد سخت، مشتاق دیدار طاووس است به ناگاه در او توقف ایجاد میشود و حالت ناخرسندی به او دست میدهد و این نیز از قدرت بالای امام(ع) است که عواطف را سخت درگیر میکند.
«وَ لَهُ فِیِ مَوضِع العُرفِ قَنزُعَهً حَضراءُ مَوَشّاهٌ وَ مَخرَجَ عُنَقِهِ کالإبریقِ و مَغرزها اِلی حَیثُ بَطنَهُ کَصِبغ الوسمهِ الیمانِیَّهِ أو کَحَرِیَرهٍ مُلبَسَهٍ مِرءَاهً داتَ صِقالٍ و کأنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعجَرٍ أسحَمَ إلاّ أنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثرَهِ مائِهِ وَ شِدَّهِ بَرِیقِهِ أن الخُضرَهَ النّاضِرَهَ مُمتَزِجِهً به»
کلام مولا(ع) فطرت انسانها را مورد خطاب قرار میدهد و از آنجا که فطرت آدمی رو به سوی حقیقت و درستی دارد امام(ع) تمام کوشش خود را انجام میدهد تا چشم دل آنان را به روی حقایق هستی باز کند و بدیهی است از عواملی که عاطفه و احساس مخاطب را بر می انگیزاند استفاده از رنگ است به میزان برانگیختگی عواطف تأثیرپذیری مخاطب بیشتر میشود تأثیری که پیوسته آویزه گوش جان او خواهد بود و حضرت این برانگیختگی عاطفی را مناسب با فضا مخاطب انتخاب میکند تا وظیفه اصلی ایشان که هدایت انسانهاست را به خوبی انجام دهد و یکی از آنها رنگ است. در هر مملکتی رنگی خاص مورد توجه و منظور نظر است در زبان عرب دوره جاهلی که برخاسته از محیط صحراست، سیاه، سفید، زرد و قرمز رنگ اصلی است هر رنگ در محیط خاصی ممکن است یادآور موضوعی است و هر قوم ممکن است به مناسبت اوضاع اقلیمی خود، رنگی را دوست بدارد و از رنگی نفرت داشته باشد. عرب جاهلی رنگ سبز را که یادآور بهار و مراتع خرم و چراگاههای خوب است بیش از هر رنگ دیگری دوست دارد زیرا مسأله چراگاه برای ایشان مهمترین امر زندگی بوده است. (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۸: ۲۷۰)
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
و بیجا نیست اگر میبینیم زیباترین رنگها در قرآن رنگ سبز است «عالِیَهُم ثِیابُ سُنَدُس خَضَرٌ وَ إسِتَبرَقٌ». (انسان/۲۱) «بر بالای بهشتیان لطیف زیبای سبز و حریر ستبر است.»
پیداست که امام مخاطبان خود را خوبی میشناسد و به روانشناسی آنان به خوبی آگاه است و از «رنگ سبزکه به معنای فراوانی، روزی، و فور و خرمی میباشد.»(مختار عمر، ۱۹۹۷: ۷۹) و در اینجا انتخاب رنگ سبز در قالب کلماتی چون «خضراء»، «الوسمه الیمانی» که گیاهی است که برای خضاب استفاده میشود(انیس، ۱۳۸۶: ذیل وسم) و همچنین «الخضره» به کار میبندد تا با توجه به فضای مخاطبان که عرب بیاباننشین هستند و علاقه شدیدی به رنگ سبز دارند زیرا رنگ سبز برای َآنها یادآور بهترین نعمتها میباشد در کلام خود استفاده میکند تا عربهای بیاباننشینی که رنگ سبز برای آنها یادآور بهترین نعمتهاست مجذوب کلام خود سازد.
امیرالمومنین(ع) گردن طاووس را به لوله آفتابه تصویر کرده است که وجه شبه آن دراز بودن و زیبایی است که ذکر نشده است. هم چنین پرهای شکمش را به رنگ وسمه یمانی و حریر تشبیه کرده است که مراد از این تشبیه محسوس به محسوس زیبا جلوه دادن. مشبه یعنی طاووس میباشد احساس شیفته شدن در برابر زیبایی طاووس رنگ و طراوات خاصی به این عبارت بخشیده است و این عاطفه در استحکام لفظ و زیبایی تصویر جلوه میکند.
«وَ مَعَ فَتقِ سَمعِهِ خطُّ کَمُستَدَقَّ القَلَمِ فِی لَونِ الأقحُوانِ أبیضُ یَقِقٌ فَهُوَ بِبَیَاضِهِ فِی سَواد» در این عبارت حضرت خط گوش طاووس را به باریکی سر قلم تشبیه کرده است که مراد از این تشبیه محسوس به محسوس بیان مقدار سفیدی خط گوش طاووس میباشد و صوت «ق» از اصوات شدید میباشد. (انیس ،۱۳۷۴ :۲۰)و در اینجا تکرار صوت «ق» با توجه به معنای آن در جمله آمده تا شدت سفیدی و درخشندگی گوش طاووس را بیان کند و از کلماتی چون «أبیض» و «یقق» و «بیاض» استفاده میکند.
میان «بیاض» و «سواد» تضاد وجود دارد که این تضاد خود نوعی موسیقی ایجاد میکند بدون آنکه مخاطب بتواند به صورت مستقیم آن را بفهمد ذهن او را بر سر دو راهی قرار میدهد که چگونه این سیاهی و سفیدی در کنار هم قرار میگیرند و همین سبب به موسیقی رسیدن کلام میشود.
«حَتَّی یَهود کَهَیئَتِهِ قَبلَ سُقُوطِهِ لا یُخالِفُ سالِفَ ألوانِهِ و لا یَقَعُ لَونٌ فِی غَیرِ مکانِهِ»
میان «سقوطه» و «الوانه» و «مکانه» سجع مطرف وجود دارد که همان اتفاق فاصلهها فقط در روی که «ــِـ ه» است. امام علی(ع) به تبعیت از قرآن بسیار از سجع برای موسیقی افزایی استفاده میکند که این موسیقی و آهنگ جلوه زیبایی به عبارات نهجالبلاغه میبخشد از نمونههای این زیبایی، در عبارت فوق تکرار مصوت کوتاه (ـِ) است که موجب زیبایی است با توجه به اینکه حرکت کسره در پایین قرار دارد و لب به هنگام تلفظ آن به پایین کشیده میشود.در این عبارت هم پایین قرار گرفتن این حرکت بیعلت نیست نمونهای از تناسب حرکت با معنا میتوان به کلمه سقوط اشاره دارد که به معنای افتادن است و در این عبارت منظور افتادن پرهای طاووس است و این افتادن و سقوط متناسب با توالی حرکت کسره است که جایگاهش در پایین میباشد.گویا نخستین عاملی که مایه رستاخیز کلمهها در زبان شده و انسان ابتدایی را به شگفتی واداشته است، همین کاربرد موسیقی در نظام واژهها بوده است. (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۸: ۸)
«فَکَیفَ تَصِلُ إلی صِفَهِ هذا عَمَائقُ الفِطَنِ أو تَبلُغُهُ قَرائحُ العُقُولِ أو تَستَنظِمُ وَصفَهُ أقوالُ الواصِفین»
یکی از شیوههای که امام(ع) برانگیختن عواطف و دعوت به تفکر استفاده کرده است شیوه تجاهل عارف است یعنی امام با تمام آگاهی خود از مخاطب میپرسد تا او را به تفکر و تسلیم شدن در برابر خداوند و نعمتهای بیشمار او وا دارد.
«وَ فی تَعلِیقِ کبَائسِ الُلولُؤِالرَّطبِ فِی عَسَالِیجها وَ أفنَانِهَا» در این عبارت حضرت برای توصیف بهشت و نعمتهایش و شیفته ساختن مخاطبان برای رسیدن به آن، از تعابیر زیبایی استفاده نموده است و خیال مخاطب را برمیانگیزد و ذهن را درگیر میکند و ایشان میوهها را به مروارید تر و تازه تشبیه میکند و از مشبه که همان «فاکهه» میباشد حرفی به میان نمیآورد تا ذهن مخاطب را بیشتر درگیر کند و با توجه به معنای عبارت که مروارید از شاخه آویزان نمیشود میتوان پی به مشبه برد مراد از تشبیه محسوس که به صورت مرسل به کار رفته است زیبا جلوه دادن مشبه همان میوههای بهشتی میباشد. در بررسی معنا و محتوا باید گفت کلمات و واژهها اگرچه در حد اعلای زیبایی باشند اگر در بردارنده معانی پست و سخیف باشند نمیتوانند احساس زیبای را برانگیزد و یک اثر جاودانه سازد مولا(ع) در قالب کلمات معانی ژرفی را ارائه میدهد و آدمی را به تفکر و تأهل وا میدارد. عناصر محتوا یک اثر حاصل برآورد دو عنصر موضوع و اندیشه میباشد. (مظاهری، ۱۳۷۹: ۷) خطبه طاووس به موضوعات زیر میپردازد:
۱- آفرینش انواع موجودات را بیان میدارد.
«ابتَدَعَهُم خلقاً عجَیباً مِن حَیَوانٍ وَ مَواتٍ و ساکن و ذی حَرکاتٍ»
۲- به شگفتیهای آفرینش طاووس میپردازد.
«تَخالُ قَصَبَهُ مَدارِیَ مِن فِضَّهٍ وَ مَا أُنبِتَ عَلَیها مِن عَجِیبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خالِصَ العِقیانَ وَ فِلَذَ الزَّبَرجَدِ»
۳- ویژگی و نعمتهای بهشتی را بیان میدارد.
«وَ یُطافُ عَلَی نُزّالِها فِی أفنِیَهِ قُصُورِها بالأعسالِ المُصَفَّقَهِ وِ الخُمورِ المَرَوَّقَهِ»
اما اندیشهای که امام(ع) در پی رسیدن به آن است برطرف کردن خرافات و توهمات است که در جامعه آن روز رواج داشت که معتقد بودند که طاووس ماده با اشک بارور میشود و تولید نسل میکند امام(ع) تمام تلاش خود را به کار میبندد تا به مخاطب بفهماند که هر معلولی دارای علتی است و باید با تفکر و اندیشه با مسائل برخورد کند و همچنین در پی شناساندن زیبایی طاووس به مردمی است که از آن شناختی ندارند.
۴-۲- خطبه أشباح
این خطبه به اشباح یعنی اشخاص معروف است این خطبه را از این جهت به این نام نامیدهاند که در آن از آفرینش فرشتگان، آسمانها زمین و چگونگی آفرینش آنها سخن به میان آمده است و یکی از بزرگترین خطبی است که آن حضرت در پاسخ شخصی که از او درخواست کرد تا خدا را طوری برایش توصیف کند که گویا او را آشکارا میبیند ایراد کرد. (ابن میثم، ۱۳۵۷: ۶۷۹)
این خطبه مبارکه که همانطور که شارحان و مفسران نهجالبلاغه متوجه شدهاند مطالبی فوقالعاده عمیق و عالی در الهیات و حکمت متعالیه در بردارد مقداری از اصطلاحات در این خطبه و خطبه یکم و بعضی دیگر از خطبهها آمده است که برای بعضی از اشخاص بیاطلاع از جریان هستیشناسی بطور عموم و از عظمت علمی و ملکوتی علیبنابیطالب(ع) موجب ابهام شده است. آنان گفتهاند این اصطلاحات و مفاهیم حکمی و فلسفی از زمان منصور دوانقی و مامون به این طرف در کشورهای اسلامی رایج گشته است، لذا نسبت اینگونه خطبهها را به امیرالمومنین علیهالسلام مورد اشکال قرار دادهاند. برای رفع این توهم باید گفت این اشخاص از وسعت شگفتانگیز لغت عربی غافلند و نمیدانند که لغت عربی با وسعتی که دارد میتواند از عهده بیان هرگونه معانی و مفاهیم مربوط با الهیات و هستیشناسی برآید. اما معانی و مفاهیم عالیهی الهیات وهستیشناسی برای علیبنابیطالب(ع) به همان معنی امکان پذیر بوده است که آوردن حقائق و احکام جدید برای پیامبراسلام(ص) از طرف خداوند متعال. (جعفری، ۱۳۷۶: ۱۵۷)
مُحَمَّدٍ علیهم السلام أَنَّهُ قَالَ خَطَبَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بِهَذِهِ اَلْخُطْبَهِ عَلَى مِنْبَرِ اَلْکُوفَهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَجُلاً أَتَاهُ فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ صِفْ لَنَا رَبَّنَا لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَهً فَغَضِبَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ نَادَى اَلصَّلَوهَ جَامِعَهً فَاجْتَمَعَ اَلنَّاسُ حَتَّى غَصَّ اَلْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ فَصَعِدَ اَلْمِنْبَرَ وَ هُوَ مُغْضَبٌ مُتَغَیِّرُ اَللَّوْنِ فَحَمِدَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ صَلَّى عَلَى اَلنَّبِیِّ صلى الله علیه و اله ثُمَّ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لاَ یَفِرُهُ اَلْمَنْعُ (وَ اَلْجُمُودُ) وَ لاَ یُکْدِیهِ اَلْإِعْطَاءُ وَ اَلْجُودُ إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ وَ کُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ وَ هُوَ اَلْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ اَلنِّعَمِ وَ عَوَائِدِ اَلْمَزِیدِ وَ اَلْقِسَمِ عِیَالُهُ اَلْخَلاَئِقُ ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ وَ نَهَجَ سَبِیلَ اَلرَّاغِبِینَ إِلَیْهِ وَ اَلطَّالِبِینَ مَا لَدَیْهِ وَ لَیْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ یُسْأَلْ اَلْأَوَّلُ اَلَّذِی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَیْءٌ قَبْلَهُ وَ اَلْآخِرُ اَلَّذِی لَیْسَ لهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَیْءٌ بَعْدَهُ وَ اَلرَّادِعُ أَنَاسِیَّ اَلْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ مَا اِخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ اَلْحَالُ وَ لاَ کَانَ فِی مَکَانٍ فَیَجُوزَ عَلَیْهِ اَلاِنْتِقَالُ وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ اَلْجِبَالِ وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ اَلْبِحَارِ مِنْ فِلِزِّ اَللُّجَیْنِ وَ اَلْعِقْیَانِ وَ نُثَارَهِ اَلدُّرِّ وَ حَصِیدِ اَلْمَرْجَانِ مَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِی جُودِهِ وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَهَ مَا عِنْدَهُ وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ اَلْإِنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ اَلْأَنَامِ لِأَنَّهُ اَلْجَوَادُ اَلَّذِی لاَ یَغِیضُهُ سُؤَالُ اَلسَّائِلِینَ وَ لاَ یُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ اَلْمُلِحِّینَ فَانْظُرْ أَیُّهَا اَلسَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ اَلْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اِسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَایَتِهِ وَ مَا کَلَّفَکَ اَلشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی اَلْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ وَ لاَ فِی سُنَّهِ اَلنَّبِیِّ صلى الله علیه واله وَ أَئِمَّهِ اَلْهُدَى أَثَرُهُ فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَى حَقِّ اَللَّهِ عَلَیْکَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّاسِخِینَ فِی اَلْعِلْمِ هُمُ اَلَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اِقْتِحَامِ اَلسُّدَدِ اَلْمَضْرُوبَهِ دُونَ اَلْغُیُوبِ اَلْإِقْرَارُ بِجُمْلَهِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ اَلْغَیْبِ اَلْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اَللَّهُ اِعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّى تَرْکَهُمُ اَلتَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ اَلْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِکَ وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَهَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ اَلْهَالِکِینَ هُوَ اَلْقَادِرُ اَلَّذِی إِذَا اِرْتَمَتِ اَلْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ وَ حَاوَلَ اَلْفِکْرُ اَلْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ اَلْوَسَاوِسِ أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ اَلْقُلُوبُ إِلَیْهِ لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّهِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ اَلْعُقُولِ فِی حَیْثُ لاَ تَبْلُغُهُ اَلصِّفَاتُ لِتَنَالَ عِلْمَ ذَاتِهِ رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ اَلْغُیُوبِ مُتَخَلِّصَهً إِلَیْهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَهً بِأَنَّهُ لاَ یُنَالُ بِجَوْرِ اَلاِعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِی اَلرَّوِیَّاتِ خَاطِرَهٌ مِنْ تَقْدِیرِ جَلاَلِ عِزَّتِه اَلَّذِی اِبْتَدَعَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ اِمْتَثَلَهُ وَ لاَ مِقْدَارٍ اِحْتَذَى عَلَیْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ کَانَ قَبْلَهُ وَ أَرَانَا مِنْ مَلَکُوتِ قُدْرَتِهِ وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِکْمَتِهِ وَ اِعْتِرَافِ اَلْحَاجَهِ مِنَ اَلْخَلْقِ إِلَى أَنْ یُقِیمَهَا بِمِسَاکِ قُوَّتِهِ مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِیَامِ اَلْحُجَّهِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ وَ ظَهَرَتْ فِى اَلْبَدَائِعِ اَلَّتِی أَحْدَثَهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ وَ أَعْلاَمُ حِکْمَتِهِ فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّهً لَهُ وَ دَلِیلاً عَلَیْهِ وَ إِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِیرِ نَاطِقَهٌ وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى اَلْمُبْدِعِ قَائِمَهٌ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ وَ تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ اَلْمُحْتَجِبَهِ لِتَدْبِیرِ حِکْمَتِکَ لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ وَ لَمْ یُبَاشِرْ قَلْبُهُ اَلْیَقِینَ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَکَ وَ کَأَنَّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّأَ اَلتَّابِعِینَ مِنَ اَلْمَتْبُوعِینَ إِذْ یَقُولُونَ تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ اَلْعالَمِینَ کَذَبَ اَلْعَادِلُونَ بِکَ إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ وَ نَحَلُوکَ حِلْیَهَ اَلْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهَامِهِمْ وَ جَزَّءُوکَ تَجْزِئَهَ اَلْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ وَ قَدَّرُوکَ عَلَى اَلْخِلْقَهِ اَلْمُخْتَلِفَهِ اَلْقُوَى بِقَرَائِحِ عُقُولِهِمْ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَیْءٍ مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ وَ اَلْعَادِلُ بِکَ کَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ وَ أَنَّکَ أَنْتَ اَللَّهُ اَلَّذِی لَمْ تَتَنَاهَ فِی اَلْعُقُولِ فَتَکُونَ فِی مَهَبِّ فِکْرِهَا مُکَیَّفاً وَ لاَ فِی رَوِیَّاتِ خَوَاطِرِهَا مَحْدُوداً مُصَرَّفاً منها قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِیرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ یَقْصُرْ دُونَ اَلاِنْتِهَاءِ إِلَى غَایَتِهِ وَ لَمْ یَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِیِّ عَلَى إِرَادَتِهِ وَ کَیْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ اَلْأُمُورُ عَنْ مَشِیَّتِهِ اَلْمُنْشِئُ أَصْنَافَ اَلْأَشْیَاءِ بِلاَ رَوِیَّهِ فِکْرٍ آلَ إِلَیْهَا وَ لاَ قَرِیحَهِ غَرِیزَهٍ أَضْمَرَ عَلَیْهَا وَ لاَ تَجْرِبَهٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ اَلدُّهُورِ وَ لاَ شَرِیکٍ أَعَانَهُ عَلَى اِبْتِدَاعِ عَجَائِبِ اَلْأُمُورِ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ لَمْ یَعْتَرِضْ دُونَهُ رَیْثُ اَلْمُبْطِئِ وَ لاَ أَنَاهُ اَلْمُتَلَکِّئِ فَأَقَامَ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ أَوَدَهَا وَ نَهَجَ حُدُودَهَا وَ لاَءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَیْنَ مُتَضَادِّهَا وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِی اَلْحُدُودِ وَ اَلْأَقْدَارِ وَ اَلْغَرَائِزِ وَ اَلْهَیْئَاتِ بَدَایَا خَلاَئِقَ أَحْکَمَ صُنْعَهَا وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا و منها فی صفه السماء وَ نَظَمَ بِلاَ تَعْلِیقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَ لاَحَمَ صُدُوعَ اِنْفِرَاجِهَا وَ وَشَّجَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ أَزْوَاجِهَا وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِینَ بِأَمْرِهِ وَ اَلصَّاعِدِینَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَهَ مِعْرَاجِهَا وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِیَ دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا وَ فَتَقَ بَعْدَ اَلاِرْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ اَلشُّهُبِ اَلثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ فِی خَرْقِ اَلْهَوَاءِ بِأَیْدِهِ وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَهً لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آیَهً مُبْصِرَهً لِنَهَارِهَا وَ قَمَرَهَا آیَهً مَمْحُوَّهً مِنْ لَیْلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا فِی مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا وَ قَدَّرَ سَیْرَهُمَا فِی مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا لِیُمَیَّزَ بَیْنَ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ بِهِمَا وَ لِیُعْلَمَ عَدَدُ اَلسِّنِینَ وَ اَلْحِسَابُ بِمَقَادِیرِهِمَا ثُمَّ عَلَّقَ فِی جَوِّهَا فَلَکَهَا وَ نَاطَ بِهَا زِینَتَهَا مِنْ خَفِیَّاتِ دَرَارِیِّهَا وَ مَصَابِیحِ کَوَاکِبِهَا وَ رَمَى مُسْتَرِقِی اَلسَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا وَ أَجْرَاهَا عَلَى إِذْلاَلِ تَسْخِیرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا وَ مَسِیرِ سَائِرِهَا وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا و منها فی صفه الملائکه ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْکَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَهِ اَلصَّفِیحِ اَلْأَعْلَى مِنْ مَلَکُوتِهِ خَلْقاً بَدِیعاً مِنْ مَلاَئِکَتِهِ وَ مَلَأَبِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَابِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَیْنَ فَجَوَاتِ تِلْکَ اَلْفُرُوجِ زَجَلُ اَلْمُسَبِّحِینَ مِنْهُمْ فِی حَظَائِرِ اَلْقُدْسِ وَ سُتُرَاتِ اَلْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ اَلْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِکَ اَلرَّجِیجِ اَلَّذِی تَسْتَکُّ مِنْهُ اَلْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ اَلْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَهً عَلَى حُدُودِهَا أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِی أَجْنِحَهٍ تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ لاَ یَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِی اَلْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ وَ لاَ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ یَخْلُقُونَ شَیْئاً مَعَهُ مِمَّا اِنْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ جَعَلَهُمُ فِیمَا هُنَالِکَ أَهْلَ اَلْأَمَانَهِ عَلَى وَحْیِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى اَلْمُرْسَلِینَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَیْبِ اَلشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِیلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ اَلْمَعُونَهِ وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ اَلسَّکِینَهِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلاً إِلَى تَمَاجِیدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَهً عَلَى أَعْلاَمِ تَوْحِیدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُوصِرَاتُ اَلْآثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اَللَّیَالِی وَ اَلْأَیَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ اَلشُّکُوکُ بِنَوَازِعِهَا عَزِیمَهَ إِیمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِکِ اَلظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ یَقِینِهِمْ وَ لاَ قَدَحَتْ قَادِحَهُ اَلْإِحَنِ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ لاَ سَلَبَتْهُمُ اَلْحَیْرَهُ مَا لاَقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ سَکَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَیْبَهِ جَلاَلَتِهِ فِی أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِیهِمُ اَلْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَیْنِهَا عَلَى فِکْرِهِمْ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِی خَلْقِ اَلْغَمَامِ اَلدُّلَّحِ وَ فِی عِظَمِ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ وَ فِی قَتُرَهِ اَلظَّلاَمِ اَلْأَیْهَمِ وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ اَلْأَرْضِ اَلسُّفْلَى فَهِیَ کَرَایَاتٍ بِیضٍ قَدْ نَفَذَتْ فِی مَخَارِقِ اَلْهَوَاءِ وَ تَحْتَهَا رِیحٌ هَفَّافَهٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَیْثُ اِنْتَهَتْ مِنَ اَلْحُدُودِ اَلْمُتَنَاهِیَهِ قَدِ اِسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَسَّلَتْ حَقَائِقُ اَلْإِیمَانِ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ اَلْإِیقَانُ بِهِ إِلَى اَلْوَلَهِ إِلَیْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَیْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلاَوَهَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْکَأْسِ اَلرَّوِیَّهِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَکَّنَتْ مِنْ سُوَیْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِیجَهُ خِیفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ اَلطَّاعَهِ اِعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ یُنْفِدْ طُولُ اَلرَّغْبَهِ إِلَیْهِ مَادَّهَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لاَ أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِیمُ اَلزُّلْفَهِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ یَتَوَلَّهُمُ اَلْإِعْجَابُ فَیَسْتَکْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لاَ تَرَکَتْ لَهُمُ اِسْتِکَانَهُ اَلْإِجْلاَلِ نَصِیباً فِی تَعْظِیمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ اَلْفَتَرَاتُ فِیهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَیُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ اَلْمُنَاجَاهِ أَسَلاَتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لاَ مَلَکَتْهُمُ اَلْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ اَلْجُؤَارِ إِلَیْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِی مَقَاوِمِ اَلطَّاعَهِ مَنَاکِبُهُمْ وَ لَمْ یَثْنُوا إِلَى رَاحَهِ اَلتَّقْصِیرِ فِی أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ وَ لاَ تَعْدُو عَلَى عَزِیمَهِ جِدِّهِمْ بَلاَدَهُ اَلْغَفَلاَتِ وَ لاَ تَنْتَضِلُ فِی هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ اَلشَّهَوَاتِ قَدِ اِتَّخَذُوا ذَا اَلْعَرْشِ ذَخِیرَهً لِیَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ یَمَّمُوهُ عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلْخَلْقِ إِلَى اَلْمَخْلُوقِینَ بِرَغْبَتِهِمْ لاَ یَقْطَعُونَ أَمَدَ غَایَهِ عِبَادَتِهِ وَ لاَ یَرْجِعُ بِهِمُ اَلاِسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلاَّ إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَیْرِ مُنْقَطِعَهٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ اَلشَّفَقَهِ مِنْهُمْ فَیَنُوا فِی جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ اَلْأَطْمَاعُ فَیُؤْثِرُوا وَشِیکَ اَلسَّعْیِ عَلَى اِجْتِهَادِهِمْ وَ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اِسْتَعْظَمُوا ذَلِکَ لَنَسَخَ اَلرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ وَ لَمْ یَخْتَلِفُوا فِی رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ اَلشَّیْطَانِ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُفَرِّقْهُمْ سُوءُ اَلتَّقَاطُعِ وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ اَلتَّحَاسُدِ وَ لاَ شَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ اَلرَّیْبِ وَ لاَ اِقْتَسَمَتْهُمْ أَخْیَافُ اَلْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِیمَانٍ لَمْ یَفُکَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَیْغٌ وَ لاَ عُدُولٌ وَ لاَ وَنًى وَ لاَ فُتُورٌ وَ لَیْسَ فِی أَطْبَاقِ اَلسَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاَّ وَ عَلَیْهِ مَلَکٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ یَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ اَلطَّاعَهِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّهُ رَبِّهِمْ فِی قُلُوبِهِمْ عِظَماً و منها فی صفه الأرض و دحوها على الماء کَبَسَ اَلْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَهٍ وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَهٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِیُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِیَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ اَلْمَاءِ اَلْمُتَلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَکَنَ هَیْجُ اِرْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِکَلْکَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِیاً إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَیْهِ بِکَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اِصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِیاً مَقْهُوراً وَ فِی حَکَمَهِ اَلذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِیراً وَ سَکَنَتِ اَلْأَرْضُ مَدْحُوَّهً فِی لُجَّهِ تَیَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَهِ بَأْوِهِ وَ اِعْتِلاَئِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ کَعَمَتْهُ عَلَى کِظَّهِ جِرْیَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَیَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَکَنَ هَیْجُ اَلْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَکْنَافِهَا وَ حَمَلَ شَوَاهِقَ اَلْجِبَالِ اَلشُّمَّخِ اَلْبُذَّخِ عَلَى أَکْتَافِهَا فَجَّرَ یَنَابِیعَ اَلْعُیُونِ مِنْ عَرَانِینِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِی سُهُوبِ بِیدِهَا وَ أَخَادِیدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَکَاتِهَا بِالرَّاسِیَاتِ مِنْ جَلاَمِیدِهَا وَ ذَوَاتِ اَلشَّنَاخِیبِ اَلشُّمِّ مِنْ صَیَاخِیدِهَا فَسَکَنَتْ مِنَ اَلْمَیَدَانِ بَرُسُوبِ اَلْجِبَالِ فِی قِطَعِ أَدِیمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَهً فِی جَوْبَاتِ خَیَاشِیمِهَا وَ رُکُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ اَلْأَرَضِینَ وَ جَرَاثِیمِهَا وَ فَسَحَ بَیْنَ اَلْجَوِّ وَ بَیْنَهَا وَ أَعَدَّ اَلْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاکِنِهَا وَ أَخْرَجَ إِلَیْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا ثُمَّ لَمْ یَدَعْ جُرُزَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی تَقْصُرُ مِیَاهُ اَلْعُیُونِ عَنْ رَوَابِیهَا وَ لاَ تَجِدُ جَدَاوِلُ اَلْأَنْهَارِ ذَرِیعَهً إِلَى بُلُوغِهَا حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَهَ سَحَابٍ تُحْیِی مَوَاتَهَا وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ اِفْتِرَاقِ لُمَعِهِ وَ تَبَایُنِ قَزَعِهِ حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّهُ اَلْمُزْنِ فِیهِ وَ اِلْتَمَعَ بَرْقُهُ فِی کِفَفِهِ وَ لَمْ یَنَمْ وَمِیضُهُ فِی کَنَهْوَرِ رَبَابِهِ وَ مُتَرَاکِمِ سَحَابِهِ أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِکاً قَدْ أَسَفَّ هَیْدَبُهُ تَمْرِیهِ اَلْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِیبِهِ وَ دُفَعَ شَآبِیبِهِ فَلَمَّا أَلْقَتِ اَلسَّحَابُ بَرْکَ بَوَانِیهَا وَ بَعَاعَ مَا اِسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ اَلْعِبْءِ اَلْمَحْمُولِ عَلَیْهَا أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ اَلْأَرْضِ اَلنَّبَاتَ وَ مِنْ زُعْرِ اَلْجِبَالِ اَلْأَعْشَابَ فَهِیَ تَبْهَجُ بِزِینَهِ رِیَاضِهَا وَ تَزْدَهِی بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَیْطِ أَزَاهِیرِهَا وَ حِلْیَهِ مَا سُمِّطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا وَ جَعَلَ ذَلِکَ بَلاَغاً لِلْأَنَامِ وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ وَ خَرَقَ اَلْفِجَاجَ فِی آفَاقِهَا وَ أَقَامَ اَلْمَنَارَ لِلسَّالِکِینَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ اِخْتَارَ آدَمَ علیه السلام خِیرَهً مِنْ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ وَ أَسْکَنَهُ جَنَّتَهُ وَ أَرْغَدَ فِیهَا أُکُلَهُ وَ أَوْعَزَ إِلَیْهِ فِیمَا نَهَاهُ عَنْهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِی اَلْإِقْدَامِ عَلَیْهِ اَلتَّعَرُّضَ لِمَعْصِیَتِهِ وَ اَلْمُخَاطَرَهَ بِمَنْزِلَتِهِ فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ مُوَافَاهً لِسَابِقِ عِلْمِهِ فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ اَلتَّوْبَهِ لِیَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِیُقِیمَ اَلْحُجَّهَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا یُؤَکِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّهَ رُبُوبِیَّتِهِ وَ یَصِلُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ اَلْخِیرَهِ مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صلى الله علیه واله حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ اَلْمَقْطَعَ عُذُرُهُ وَ نُذُرُهُ وَ قَدَّرَ اَلْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَى اَلضِّیقِ وَ اَلسَّعَهِ فَعَدَلَ فِیهَا لِیَبْتَلِیَ مَنْ أَرَادَ بِمَیْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِیَخْتَبِرَ بِذَلِکَ اَلشُّکْرَ وَ اَلصَّبْرَ مِنْ غَنِیِّهَا وَ فَقِیرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ اَلْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا عَالِمُ اَلسِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ اَلْمُضْمِرِینَ وَ نَجْوَى اَلْمُتَخَافِتِینَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ اَلظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِیمَاتِ اَلْیَقِینِ وَ مَسَارِقِ إِیمَاضِ اَلْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَکْنَانُ اَلْقُلُوبِ وَ غَیَابَاتُ اَلْغُیُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ اَلْأَسْمَاعِ وَ مَصَائِفِ اَلذَّرِّ وَ مَشَاتِی اَلْهَوَامِّ وَ رَجْعِ اَلْحَنِینِ مِنَ اَلْمُوَلَّهَاتِ وَ هَمْسِ اَلْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ اَلثَّمَرَهِ مِنْ وَلاَئِجِ غُلُفِ اَلْأَکْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ اَلْوُحُوشِ مِنْ غِیرَانِ اَلْجِبَالِ وَ أَوْدِیَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ اَلْبَعُوضِ بَیْنَ سُوقِ اَلْأَشْجَارِ وَ أَلْحِیَتِهَا وَ مَغْرِزِ اَلْأَوْرَاقِ مِنَ اَلْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ اَلْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ اَلْأَصْلاَبِ وَ نَاشِئَهِ اَلْغُیُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ اَلسَّحَابِ فِی تَرَاکِمِهَا وَ مَا تَسْفِی اَلْأَعَاصِیرُ بِذُیُولِهَا وَ تَعْفُو اَلْأَمْطَارُ بِسُیُولِهَا وَ عَوْمِ نَبَاتِ اَلْأَرْضِ فِی کُثْبَانِ اَلرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ اَلْأَجْنِحَهِ بِذُرىَ شَنَاخِیبِ اَلْجِبَالِ وَ تَغْرِیدِ ذَوَاتِ اَلْمَنْطِقِ فِی دَیَاجِیرِ اَلْأَوْکَارِ وَ مَا أَوْعَبَتْهُ اَلْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَیْهِ أَمْوَاجُ اَلْبِحَارِ وَ مَا غَشِیَتْهُ سُدْفَهُ لَیْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَیْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اِعْتَقَبَتْ عَلَیْهِ أَطْبَاقُ اَلدَّیَاجِیرِ وَ سُبُحَاتُ اَلنُّورِ وَ أَثَرِ کُلِّ خَطْوَهٍ وَ حِسِّ کُلِّ حَرَکَهٍ وَ رَجْعِ کُلِّ کَلِمَهٍ وَ تَحْرِیکِ کُلِّ شَفَهٍ وَ مُسْتَقَرِّ کُلِّ نَسَمَهٍ وَ مِثْقَالِ کُلِّ ذَرَّهٍ وَ هَمَاهِمِ کُلِّ نَفْسٍ هَامَّهٍ وَ مَا عَلَیْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَهٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَهٍ أَوْ قَرَارَهِ نُطْفَهٍ أَوْ نُقَاعَهٍ دَمٍ وَ مُضْغَهٍ أَوْ نَاشِئَهِ خَلْقٍ وَ سُلاَلَهٍ لَمْ تَلْحَقْهُ فِی ذَلِکَ کُلْفَهٌ وَ لاَ اِعْتَرَضَتْهُ فِی حِفْظِ مَا اِبْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَهٌ وَ لاَ اِعْتَوَرَتْهُ فِی تَنْفِیذِ اَلْأُمُورِ وَ تَدَابِیرِ اَلْمَخْلُوقِینَ مَلاَلَهٌ وَ لاَ فَتْرَهٌ بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدَهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِیرِهِمْ عَنْ کُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ اَللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ اَلْوَصْفِ اَلْجَمِیلِ وَ اَلتَّعْدَادِ اَلْکَثِیرِ إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَأَکْرَمُ مَرْجُوٍّ اَللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ وَ لاَ أُثْنِی بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاکَ وَ لاَ أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ اَلْخَیْبَهِ وَ مَوَاضِعِ اَلْرِّیْبَهِ وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ اَلْآدَمِیِّینَ وَ اَلثَّنَاءِ عَلَى اَلْمَرْبُوبِینَ اَلْمَخْلُوقِینَ اَللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَیْهِ مَثُوبَهٌ مِنْ جَزَاءٍ أَوْ عَارِفَهٌ مِنْ عَطَاءٍ وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلاً عَلَى ذَخَائِرِ اَلرَّحْمَهِ وَ کُنُوزِ اَلْمَغْفِرَهِ اَللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ اَلَّذِی هُوَ لَکَ وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ اَلْمَحَامِدِ وَ اَلْمَمَادِحِ غَیْرَکَ وَ بِی فَاقَهٌ إِلَیْکَ لاَ یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلاَّ فَضْلُکَ وَ لاَ یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلاَّ مَنُّکَ وَ جُودُکَ فَهَبْ لَنَا فِی هَذَا اَلْمَقَامِ رِضَاکَ وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ اَلْأَیْدِی إِلَى سِوَاکَ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.(خطبه۹۱ )
خطبهاى از آن حضرت(ع) میباشد که به خطبه اشباح معروف است و از خطبههاى جلیل وگرانقدر اوست. کسى از او خواست که خدا را برایش توصیف کند، آنسان که گویى او را به چشم مىبیند. امیر المؤمنین از این سخن خشمگین شد.
مسعده ابن صدقه از حضرت امام جعفر بن محمد(ع) روایت کند، که امیرالمؤمنین(ع) این خطبه را بر منبر کوفه ادا کرد. سبب آن بود که مردى نزد او آمد و گفت: یا امیر المؤمنین(ع)، پروردگار ما را براى ما وصف کن تا محبّت و معرفت ما به او افزون شود. على(ع) خشمگین شد و فرمان داد که همه در نماز حاضر آیند مردم آمدند، چنانکه در مسجد، دیگر جایى نبود. على(ع) همچنان خشمگین و برافروخته بر منبر شد. حمد خداى سبحان به جاى آورد و بر پیامبر(ص) درود فرستاد. سپس، سخن آغاز کرد و فرمود: حمد سزاوار خداوندى است که نابخشیدن، بر داراییش نیفزاید و اگر بخشش کند، بینوا نشود. زیرا هر بخشندهاى جز خداى تعالى اگر ببخشد از داراییش کاسته گردد و هرکس، جز او از بخشش دست باز دارد، نکوهشش کنند. تنها اوست که بر بندگان خود به اعطاى نعمتها و سودها و نصیبها منّت تواند نهاد. همه موجودات روزى خوار اویند، روزى آنها را ضمانت کرده و قوتشان مقدّر فرموده. راه آنان را که شوق و رغبت او دارند و خواستار چیزهایى هستند که در نزد اوست، گشاده و هموار ساخته است. کسى را که زبان به سؤال مىگشاید، افزونتر ندهد، از آنکه مهر خاموشى بر لب نهاده است.
اوست اول، پس او را آغازى نبوده است، که پیش از آن چیزى تواند بود. اوست آخر، پس او را پایانى نیست که پس از آن چیزى تواند بود. دیدگان را اجازت ندهد، که او را بنگرند و دریابند. روزگار بر او نگذشته است که با گذشت زمان دگرگون شود. در جایى مکان نگرفته است، که از آنجا به جاى دیگر رود. اگر ببخشد، هر چه را که از معادن کوهها بیرون مىآید یا هر چه را که از خنده صدفهاى دریا حاصل مىشود، از سیم و زرناب و مرواریدهاى غلطان و خوشههاى مرجان، در جود و بخشش او اثر نکند و از وسعت دارایى او نکاهد. ذخایر خزاین او به حدى است که درخواستهاى بندگانش آن را به پایان نرساند. زیرا، او بخشندهاى است که دریاى نعمتش به درخواست خواهندگان نقصان نیابد و اصرار شوخ چشمان، او را بخیل نگرداند.
اى مردى که سخن پرسیدى، به آنچه قرآن از صفات او براى تو بیان کرده و تو را بدان راه نموده است، اقتدا کن و از چراغ هدایت آن روشنایى بگیر. و هر چه را که شیطان تو را به دانستن آن واداشته و در کتاب خدا آموختنش بر تو واجب نشده و در سنّت پیامبر و ائمه هدى از آن نشانى نیست، علم آن را به خدا واگذارو از آموختن آنها بپرهیز. نهایت چیزى که خداى تعالى بر تو مقرّر داشته، همین است و بس. و بدان که راسخان در علم کسانى هستند، که اقرارشان به ندانستن آنچه در پرده غیب است، آنها را بىنیاز کرده است از کوشش براى گشودن درهاى بسته عالم غیب، تا بدانچه در پس پرده مستور است آگاه شوند ایشان اعتراف مىکنند که از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست، عاجزند و خداى تعالى این اعتراف را ستوده است. و بدین سبب، آنان را راسخان در علم نامیدهاند، که تعمق در چیزى را که خدا جستجوى کنه آن را تکلیف نکرده است، واگذاشتهاند. تو نیز به همان قدر که قرآن راهنماییت کرده اکتفا کن و عظمت خداى سبحان را به گنجاى خرد خویش مسنج که از جمله هلاکشوندگان گردى.
اوست خداى توانایى که اگر اوهام را هواى آن در سر افتد، که منتهاى قدرتش را دریابند، یا اندیشه پاک از وسوسه شیطانى، بخواهد در غیب ملکوتش به او ره جوید، یا دلها شیفته آن گردند، که به چگونگى صفاتش پىببرند، یا آنجا که عقول از درک صفات او بازمانند، سوداى رسیدن به کنه ذاتش را در سر پرورند، دست ردّ به سینه آنها زند و بازپسشان گرداند. هر چند، که از روى اخلاص روى به سوى او نهاده باشند و از کوره راههاى صعب و ظلمانى عوالم غیب گذشته باشند. آنان، بىآنکه از سعى و تلاش خود ثمرتى حاصل کنند، بازگردند و اعتراف کنند، که پاى نهادن در این راه کارى خطا بوده. کنه معرفت او ادراک نگردد و هیچ عاقل صاحب رأیى نتواند عظمت و بزرگیش را بسنجد.
خداوندى که موجودات را از هیچ بیافرید، بدون هیچ نمونهاى که همانند آن بسازد. و بدون هیچ اندازهاى که از آفریدگارى پیش از خود تقلید کرده باشد. از ملکوت قدرت خود و از عجایبى که آثار حکمتش از آنها حکایت دارند و از اینکه هر موجودى معترف است، که جز به نیروى او نتواند بر پا بود، ما را به شناخت خود رهنمون گردید.
آثار صنع و نشانههاى حکمتش در بدایعى، که مىآفریند، آشکار است. پس هر چه آفریده برهان آفریدگارى و دلیل خداوندى اوست و آن آفریده، اگر هم خاموش باشد، باز هم به تدبیر او ناطق است و بر ابداع او دلیل.
شهادت مىدهم که هر که تو را به آفریدگانت تشبیه کند و چنان پندارد، که تو را اعضایى است جدا از یکدیگر و مفصلهایى است به همپیوسته، پوشیده به پوست و گوشت، که بیانگر تدبیر تو در آفرینش پیکرهاست، ضمیرش بحقیقت، تو را نشناخته و دلش به مرحله یقین نرسیده زیرا تو را هیچ همتایى نیست. و پندارى نشنیده است بیزارىجستن بتپرستان را از بتهایى که مىپرستیدهاند، آنگاه که مىگویند: «به خدا سوگند که ما در گمراهى یىآشکار بودیم، آنگاه که شما را با پروردگار عالمیان برابر مىشمردیم.» دروغ مىگویند، آنان که موجودى از موجودات عالم را با تو برابر دانند و تو را به بتانشان همانند سازند و به خیال خود بر تو جامه آفریدگان پوشانند. دروغ مىگویند، آنان که از روى گمان تو را همانند اجسام داراى اجزاء دانند و براى تو پیکرى با گونه گون قوا تصور کنند.
شهادت مىدهم، که هر که تو را به گونهاى با مخلوقات برابر سازد، همانند آنهایت پنداشته و هر که تو را همانند چیزى پندارد، به آنچه در آیات محکمات تو نازل گردیده و حجتهاى آشکار تو به آنها گواهى داده، کافر شده است.
شهادت مىدهم، که تو آن خداوندى هستى که در عرصه عقول نگنجى تا برایت کیفیتى پندارند و یا محدود به حدودى شمارند یا موصوف به تغییر از جایى به جایى دانند.
و هم از این خطبه براى هر چه آفرید اندازه و مقدارى معین کرد و آن را نیک استوار نمود و به لطف خویش منظم ساخت. و به سوى کمال وجودش متوجه نمود تا از حد خود تجاوز نکند. و در نیل به کمالش قصور نورزد یا اگر او را به کارى مأمور سازد دشوارش نپندارد. چگونه چنین باشد، که همه اشیاء به مشیت و اراده او به وجود آمدهاند.
خداوندى که اصناف موجودات را بیافرید، بىتأمل و اندیشهاى که به کار دارد و بىآنکه پیش از آفریدن آنها از طبیعت و غریزهاى که در وجودش نهفته باشد یارى گیرد. و بدون تجربتى که با گذشت زمان حاصل کرده باشد و بدون شریکى، که در ایجاد آن همه شگفتیها، یاریش نموده باشد. پس به امر او آفریدهاش خلقت تمام یافت و به عبودیت او معترف شد و به دعوتش گردن نهاد. در برابر فرمان او هیچ موجودى نبود که کندى و درنگ کند یا فرمانش را به تأخیر اندازد. آنگاه هر کجى را که در اشیاء بود، راست نمود و حدودشان را روشن و آشکار ساخت و به قدرت خود میان اضداد، التیام و هماهنگى پدید آورد و میان ارواح، که از عالم نورند و اجسام، که از جهان ظلمانى هستند، پیوند نهاد. موجودات را به جنسهایى مختلف در حد و اندازه و غریزهها و هیئتهاى گونهگون قرار داد. مصنوعات و مخلوقاتى که آفرینش آنها را بر قانون حکمت استوارى بخشید و سرشت آنها را به همانگونه، که اراده کرده بود، ابداع نمود و جامه خلقت پوشانید.
هم از این خطبه [در وصف آسمان] میان اجرام آسمانى و راههاى گشاده آسمانها، بىآویزهاى، نظمى برقرار ساخت و شکافهاى آنها را به هم آورد و میان هر یک و جفتش پیوند نهاد. و صعوبت فرا رفتن به آسمانها و فرود آمدن از آنها را براى فرشتگانى که فرود مىآیند یا اعمال آفریدگان را فرا مىبرند، سهل و آسان نمود. آسمان را، که دود بود، فراخواند، آسمان مطیع و منقاد بود. هر جزء آن دیگر جزء را نگه داشت. و آن را که یکپارچه و بسته بود از هم بگشود و شهابهاى درخشان را نگهبان آن شکافها فرمود و آن را به ید قدرت خود از لرزش و جنبش در فضا نگه داشت و مقرر فرمود که تسلیم امر او باشد. خورشیدش را آیت درخشان روز گردانید که در پرتو آن هر چیز را توان دید. و ماه آیت دیگرى است، که نورش ظلمت شب را بزداید و آنها را در مدار خود به گردش درآورد تا از گردش آنها شب و روز شناخته آیند و شمار سالها و حساب کارها معین گردد.
سپس در فضاى آسمان فلک را معلق بداشت و به مروارید ستارگان و چراغ تابناک اخترانش بیاراست و راه شیطان را، که دزدانه گوش مىداد، با شهابهاى ثاقب بربست. آنگاه ستارگان را فرمانبردار و مسخّر گردانید. که پارهاى، همچنان، برجاى ثابتاند و پارهاى در حرکت. برخى در اوج و برخى در حضیض. بعضى سعد و بعضى نحس.
و هم از این خطبه [در آفرینش ملائکه] آنگاه خداى تعالى براى زیستن در آسمانهایش و، معمور ساختن آسمان برین، خلقى بدیع، یعنى ملایکه را آفرید. و راههاى گشاده آسمان را از آنان بیانباشت. و فضاهاى گشاده آسمان را به آنان پر نمود. آواز تسبیح آنان در فضاى قدس الهى و آن سوى حجابها و پردهسراهاى مجد و عظمت، طنین افکند. و فراسوى این آوازهایى که گوش را کر مىکنند، انوارى است که دیدهها را طاقت نگریستن در آنها نیست، پس خیره در جاى خود بماند که پاى از حد خود فراتر نهادن نتواند.
ملائکه را خداى سبحان به صورتها و اندازههاى گونهگون بیافرید. بالهایى دارند و تسبیحگویان، عظمت و عزّت او را مىستایند. آنان هیچ یک از آفریدگان خداى تعالى را به خود نسبت نمىدهند و مدعى چیزى که تنها خداى تعالى توان آفریدنش را دارد نخواهند بود. «بندگانى بزرگوارند که در سخن بر او پیشى نگیرند و به فرمان او کار مىکنند.» آنها را در درجت و منزلتى که دارند، امینان وحى خویش گردانید و ودایع اوامر و نواهى خود بر دوش آنها نهاد تا به پیامبرانش برسانند. ملائکهها را از آلایش تردیدها و شبههها دور نگه داشت و از ایشان کسى نیست که بخواهد بر خلاف رضاى او کارى کند. آنان را یارى نمود و دلهایشان به تواضع آشنا ساخت و خشوع و آرامش بخشید.
اداى حمد و سپاس خود بر آنان آسان گردانید و برایشان نشانههاى روشن برپاى داشت که راه یکتاپرستى او بیابند و بار گناهان بر دوشهایشان سنگینى نکند و در پى هم آمدن شبها و روزها در آنان دگرگونى پدید نیاورد. ایمان استوارشان را تیرهاى شک و تردید هدف قرار ندهد و یقین محکمشان، دستخوش ظن و گمان نشود. در میانشان، آتش حسد و کینه افروخته نگردد. آن حیرت و سرگشتگى که رباینده و نابودکننده شناخت خداوند است، از ایشان بدور است. عظمت و هیبت جلال الهى در درون سینههایشان جاى گرفته. وسوسهها را طمع آن نیست که بر افکار و اندیشههایشان مسلّط گردد.
گروهى از ملائکه هستند، که در درون ابرهاى بارانزاى و بر سرکوههاى بلند و در میان تاریکیهایى، که مردمان راه خود در آنها گم مىکنند، جاى گرفتهاند. بعضى از ایشان پاهایشان زمین را سفته است و به فروترین طبقات آن رسیده و چون پرچمهاى سفیدى در درون هوا و فضاى خالى پیدایند. بادى خوشبو در زیر قدمهایشان هست که، آنها را در همان جاى که رسیدهاند، نگاه داشته است. عبادت و بندگى خدا از هر کار دیگرشان باز داشته و حقیقت ایمان سبب شناخت میان آنها و خدایشان گردیده، که آنان را با خدایشان پیوند داده است. این یقین و باور توجه آنان را از دیگران منصرف ساخته و از شدت شوق همه توجهشان به خداست. هرچه خواهند از او خواهند و از دیگرى توقع هیچ چیز ندارند. حلاوت معرفت او را چشیدهاند و از جام محبت او نوشیدهاند و خوف خدا در اعماق دلشان ریشه دوانیده و در اثر عبادت بسیار، پشتشان خمیده شده است. شوق و رغبتشان به ذات احدیت، سبب نقصان در تضرع و زاریشان نشده و قرب منزلتشان ریسمان خشوع از گردنهاشان نگشوده. خودپسندى سبب آن نشده که عبادات خود را بسیار شمارند و فراوانى خضوع و زارى به درگاه خداوندى، موجب آن نگردیده که حسنات خود را بزرگ به حساب آورند. در عبادت هر چه مجاهدت کردهاند ملول و مانده نشدهاند و شوق و رغبتشان کاستى نیافته. آرى، شوق و رغبتشان کاستى نیافته تا از امید خود به پروردگارشان بکاهند. مناجاتها و راز و نیازها به درگاه خداوند زبانشان را خشک نساخته و هیچ کار دیگرى آنان را به خود مشغول نداشته تا فریاد خواهى و راز و نیازشان با خداوندشان به خاموشى گراید. اطاعت پروردگار را صف کشیدهاند و شانه به شانه داده اند و هرگز در اندیشه استراحت نبودهاند تا شانه از زیر بار فرمان الهى خالى کنند یا در عبادت قصور ورزند یا بر عزم و سعى آنها گرد فراموشى و غفلت نشیند. فریب شهوات و امیال بر همتشان اثر نگذارد. دادار عرش ذخیره ایام فاقه و مستمندى آنهاست. هنگامى که دیگران روى به درگاه بندگان نهند، شوق و رغبت ایشان به درگاه خداست. پرستش او را پایانى نمىشناسند و آنچه آنان را به طاعت و بندگى حق مشغول داشته، اشتیاق عبادت است که در دلهایشان جاى کرده و سرچشمه آنان امید به رحمت و بخشایش اوست و ترس از عذاب اوست که هیچگاه از آنان جدا نشود. آنچه سبب خوف آنها از خداست هیچگاه منقطع نگردد، که از کوشش در طاعت باز ایستند و آزمندى گرفتارشان نساخته تا سعى و کوشش براى امور دنیوى را بر جد و جهد در امر آخرت برگزینند. اعمال و عبادات خود را بزرگ نمىشمارند که اگر بزرگ مىشمردند، امید به پاداش آن، خوف خدا را از دلهایشان مىزدود.
شیطان برایشان غلبه نیافته تا درباره خداوندشان اختلاف پدید آید. و چون در میانشان هیچگاه نزاعى درنگیرد، کارشان به جدایى و تفرقه نکشد. حسد و کینه توزى بر آنها غلبه ندارد و شک و تردیدها در امر دین موجب آن نگردیده که گروه گروه و فرقه فرقه گردند. و اختلاف همتها و مقصدها سبب تقسیم آنها به جماعات گوناگون نشده است.
آنان اسیر ایمان خویشاند. عدول از حق و سستى در عبادت آنها را از ایمانشان جدا نساخته. در طبقات آسمان حتى جایى به قدر پوستى نیست که از ملائکه خالى باشد. در هر جا ملکى هست یا در حال سجده یا اگر در حال سجده نباشد در تلاش و کوشش عبادت پروردگار. بر اثر بسیارى اطاعت پروردگار، بر علم و یقین خویش بیفزایند و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهایشان افزون سازد. و هم از این خطبه [ در وصف زمین و گستردنش بر آب] زمین را در میان امواج پرخروش آب فرو برد. در گردابهاى دریاهاى دمان، که امواج سهمناکشان بر روى هم مىغلطیدند و هر موج، دیگرى را به پیش مىراند، و در این حال همانند اشتران مست جفت جوى بودند که بانگ مىزنند، و کف بر لب مىآورند. اما گستاخى دریاى متلاطم در برابر سنگینى زمین خاضع شد و از هیجان و جنبش بیفتاد و، چون زمین در آن قرار گرفت، خوارى و ذلّت نشان داد. و زمین بر روى آب غلطید، پس امواج دریا پس از خروش و هیاهو بیارامید و چون مرکبى، که لگام بر سرش زنند، اسیر و منقاد گردید. زمین بر لجّه دریا ساکن گشت و بگسترد و دریا را از غرور و نخوت و سرکشى و دست اندازى بازداشت و از تلاطم و خروش مانع آمد. آب، که رام و فروتن شده بود، فرو نشست و پس از آن همه سرکشى و غلطیدن امواجش بر روى هم، زمین را در برگرفت و آنگاه که آب در اطراف زمین از هیجان و جوشش باز ایستاد ، خداوند سبحان کوههاى بلند را بر دوش زمین جاى داد و از کوهها چشمهها بر آورد و در بیابانهاى پهناور و درّههاى ژرف جارى ساخت. زمین را به کوههایى که از صخرههاى عظیم و مرتفع فراهم آمده بود از لرزش نگه داشت.
زمین از لرزش بایستاد، زیرا کوهها چون میخها تا اعماق آن و در رخنههاى آن فرو رفته و بر پستیها و بلندیهایش جاى گرفته بود. آنگاه فضاى میان زمین و آسمان را گشاده گردانید و هوا را براى تنفس ساکنان زمین بیافرید. سپس، زمینیان را با هر چه بدان رفع نیاز کنند، پدید آورد. و زمینهایى را، که به سبب ارتفاعشان آب چشمهها و نهرها به آنها نمىرسید، خشک و بىحاصل رها ننمود و ابرهاى بارنده را بیافرید تا بباریدند و زمین مرده را زنده ساختند و در آن انواع رستنیها برویانیدند. پاره ابرهاى درخشان را، که از هم جدا افتاده بود، به هم پیوست. پس، ابرهاى سفید و متراکم و پر آب را در حرکت آورد و ابر، مهیاى باریدن گردید. آذرخشها از درون ابرها درخشیدن گرفت و درخشش آن در دل ابرهاى متراکم بر دوام بود.
ابرها را از پى هم بفرستاد. ابرها، که از حمل باران سنگین شده بودند، بر زمین دامن فرو هشتند و باد جنوب پیاپى بر آنها وزیدن گرفت و از درونشان قطرههاى باران را بیرون کشید چونان که کسى پستانى را بدوشد . آنگاه که ابرها، مانند اشتران گردن و سینه بر زمین فرو هشتند و آب فراوانى را که در درون داشتند بیرون ریختند، از زمینهاى خشک، نباتات و از کوهها، گیاهان تازه برویانید. و زمین که به مرغزاران خود زینت یافته بود شادمان شد و از جامهاى که از گلها و شکوفههاى نورسته و درخشنده بر تن پوشیده بود، بر خود ببالید. خداوند، آن روییدنیها را توشه مردم و چارپایان گردانید. و در هر سو راه ها بگشود و در آن راه ها براى روندگان نشانهها برپا نمود.