(همان : ابیات ۱۴۳-۱۳۹)
و سپس داستان پادشاه و کنیزک و طبیب روحانی را (که شارحان آن را بدون عنایت به تذکّر مولوی که این داستان زندگی خود اوست تفسیری بی ربط کرده اند) ادامه میدهد. مثنوی پر از این گفتگوها و اشارههای رازناک حقیقت نماست. به نظر میرسد که در مجلس انشای مثنوی حسامیا مستمعان دیگر سؤالاتی مطرح میکردند و او جواب میداد، به همین سبب استفهام انکاری که در مکالمه بسامد بالایی دارد در مثنوی فراوان دیده میشود.» (شمیسا، ۱۳۸۲ : ۲۳۴-۲۳۳)
مولوی از جمله شاعرانی است که از وزن و قافیه و گاه آرایهها و صنایع و سایر شگردهای هنری و ادبی به عنوان ابزاری برای بیان اندیشهها و دیدگاههای خاص خود بهره گرفته است و مضمون و محتوا را مقدم بر لفظ و ظاهر و زیباییهای ادبی قرار داده است. «ارزش و اعتبار کتاب مثنوی ، بیش از آنکه به هنر و شعر مولوی باشد، به محتوا و مضمون و اندیشههای متعالی و اخلاقی و عرفانی آن است. بیسبب نیست که عارفان بزرگ و دینداران سخنسنج، مثنوی را “قرآن پارسی” میخوانند» (عبدالحکیم، ۱۳۸۹: ۹). «به هر روی، مولوی در نظم کتاب مثنوی قصد تعلیم مریدان و مخاطبان و اندرزگویی داشته و میخواسته با نشاندادن طریق معرفت نفس، راههای وصول به خداوند را به انسان بیاموزد و حتیالامکان کوشیده تا جایی که ممکن است، حد درک مخاطبان را رعایت کند» (همان: ۷).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
مولوی پیش از آنکه شاعر باشد، واعظ منبرنشین و عالم دینباور و عارف صاحبدل است. «سبک بیان وی در مثنوی، ترکیبی از خطابه و قیاسهای خطابی اهل تعلیم با شیوههای بلاغت منبری است، با همان محتوایی که نزد وعاظ و مذکران عصر معمول بوده و با همان هدف تعلیمی اما با سعی بیشتر در تقریر معانی عرفانی با تکیهی بیشتر بر آرای صوفیه در طی این تعلیم» (زرینکوب، ۱۳۹۰ج ۱: ۱۲۳). به عقیدهی زرینکوب اگر مثنوی به نثر نوشته میشد و فاقد هیجانهای شاعرانهی موجود بود، از لحاظ قالب و ظاهر نمونهی کامل بلاغت منبری صوفیه میشد که نظیر آن در مجالس سبعهی خود مولانا و تاحدودی هم در مجالس پنج گانهی سعدی قابل مشاهده است (شمیسا۱۳۸۲،).
زرینکوب عقیده دارد که: «توفیق زیاد مولوی در به نظمآوردن شعر تعلیمی صوفیه بر سنایی و عطار، به علت آشنایی مولوی با شیوهی بلاغت منبری بوده است که این توانایی در پدرش بهاءولد و جدش حسین خطیبی نیز وجود داشته و مولانا قبل از دیدار شمس و حتی گاهی بعد از آن هم مجلس میگفته است» (همان: ۱۰۲۴).
شیوهی غالب بر بیان مولوی در مثنوی شیوهی سهلو ممتنع است ؛ او ساده و خالی از تکلف سخن میگوید و اگر صنعتی نیز در کلامش دیده میشود، کاملاً بهجا و طبیعی است. شیوهی بیان شاعران کهن فارسیزبان، به خصوص شعرای خراسان و ماوراءالنهر در دوران قبل از حملهی مغول که به «سبک خراسانی» یا «طرز ترکستانی» معروف است، سرمشق کار اوست. مختصات سبک خراسانی در تمام مثنوی در شیوهی کاربرد الفاظ مفرد و ترکیبات و زبان کاملاً پیداست. «عنصر اصلی طرز بیان در بلاغت منبری، قیاسهای تمثیلی است که اقناع عوام و ارشاد و اغراء کسانی که واعظ و خطیب با آنها سروکار دارد، محتاج آن است؛ اما مولانا این قیاسهای تمثیلی را از ظاهر هیئت تعلیمی خود جدا میکند و آن را به صورتی درآورده که مخاطب بدون اینکه احساس رد اعتقاد یا پندارش کند، متوجه خطا و اشتباه در تصور و اعتقاد خود شده و گوینده و واعظ هم به مقصود خود که ارشاد است، میرسد» (ر.ک : همان: ۱۳۳-۱۳۲).
زرینکوب در ادامه ویژگیهای سبک منبری را نام برده و توضیح میدهد که به طور خلاصه عبارتند از :
* ذکر نام قهرمانان حکایات عامه و احوال عیاران و پهلوانان و دیوانگان که در این شیوه نوعی اظهار تفاهم با عوام اهل مجلس و نوعی همدردی و همدلی با آنهاست.
* توجه به عجایب و انواع مخلوقات و احوال نوادر کائنات که بیان این اسرار را همچون تفسیر آیات الهی موجب جلب عبرت عام و اثبات اتقان و کمال صنع خداوند تلقی میکردهاند.
* طرح و حل اقوال معماگونه که مستمع را مشغول و مسحور کرده و در نزد اهل منبر میراث حلقهی معرکهداران و قصهگویان قدیم به نظر میرسد؛ اما مولانا در طرح اینگونه معماها افراط ندارد و چون در سراسر مثنوی متکلموحده خود اوست، معما را هم که طرح میکند، خود بلافاصله به شرح و تأویل آن میپردازد.
* اشتمال بر الفاظ و عقاید و خرافات عام، و انعکاس این شیوه ناشی از ضرورت تکلّم بر قدر فهم مستمع و توافق با زبان مخاطب است.
* خطاب به مخاطب مبهم، گوینده عمداً میخواهد تا او را از سایر حاضران مشخص و ممتاز ندارد، این مخاطب مبهم با الفاظ و تعبیرات خاص خطابی مثل: ای عمو!، ای صنم، ای پسر، ای فلان و نظایر آنها مورد خطاب قرار میگیرد.
* انتقال دائم از خطاب به غیبت و از غیبت به خطاب است. این طرز بیان که بلاغت منبری را به شیوهی قصهگویان و معرکهداران هم پیوند میدهد، حالتی زنده، پرتحرک و هیجانآمیز به کلام میبخشد و خطابه را تاحدی صبغهی نمایشی میدهد. این نقل از غایب به مخاطب و عکس آن ذکر را به مناجات کشانده و مناجات را منتهی به ذکر میکند (شمیسا، ۱۴۳-۱۲۹).
«با آنکه سبک بیان مولوی در مثنوی بیشتر متکی بر “شیوهی بلاغت منبری” است که در مجالس درس و بحث و وعظ از آن استفاده میکرده، ولی به علت اشتمال بر معانی صوفیانه از رمزگرایی نیز به دور نمانده است؛ چراکه امکان بیان بعضی از مفاهیم عرفانی و حقایق متعالی جز با زبان رمز وجود ندارد» (برومند، ۱۳۷۰: ۲۵-۲۴).
۲-۲- شهرت ، القاب ، نام و تخلص حافظ شیرازی
۲-۲-۱-شهرت حافظ
شهرت وی خواجه حافظ و گاهی خواجه (تنها) است ؛ ادبا سعدی شیرازی را به اشارت شیخ ، مولوی را به کنایت مولانا و ملا و حافظ را به تلمیح خواجه خوانند.
۲-۲-۱-۱- مورد استعمال خواجه
کلمه «خواجه» از زمان سامانیان به وزراء و عیون اطلاق می شده. ابوالمثل بخاری از شعرای آن عصر خطاب به وزیر معاصر گوید :
چو خواجه آگه گردد ز کارنامه ما به شهریار رساند سبک چکامه ما
رودکی گوید :
از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بُوَد قدحی می بخورد ، راست کند زود هراش۱
بعدها خواجه به دو طبقه اطلاق شد :
۱-اعیان و وزرا و امرا ، صدور را به لقب «خواجه بزرگ» می نامیدند مثل «خواجه بزرگ احمد حسن میمندی»(بیهقی، ۱۳۵۶ : ۱۴۴ و غیره)
۲-شعرا ، فضلا و عرفا مانند خواجه مسعود سعد سلمان ، خواجه عبدالله انصاری ، خواجه نظام الدین عبید زاکانی ، خواجه عمادالدین فقیه کرمانی ، خواجه جمال الدین ساوجی.»۲
حتّی در زمان حافظ نیز به این دو طبقه عیناً «خواجه» اطلاق می شده است مانند خواجه قوام الدین حسن وزیر ، خواجه قوام الدین محمد صاحب عیار وزیر ، خواجه سلمان ساوجی شاعر ، خواجه عماد فقیه عارف.(معین،۱۳۸۹ : ۹۶)
حافظ از سلیمان به کلمه «خواجو» یاد می کند :
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر به باد رفت و از آن خواجه هیچ طرف نبست
و همین کلمه را در جای دیگر به معنی اعیان استعمال کرده است :
بر درِ ارباب بی مروّتِ دنیا چند نشینی که خواجه کی بدرآید؟
۲-۲-۱-۲- وجه اشتهار حافظ به خواجه
چون بزرگان علم و ادب، در عصر حافظ بدین کلمه مشهور بودند ، وی را نیز که از عیون ادب و حکمت بود بدین نام خواندند. خود گوید :
دی می شد و گفتم صنما عهد بجای آر گفتا غلطی خواجه ، در این عهد وفا نیست
۲-۲-۲- القاب
لقب اصلی او شمس الدین بوده است۱ ، چنان که از بیت زیرین نیز که از قطعه ای در تاریخ وفات اوست بر می آید :
به سوی جنّتِ اعلی روان شد فرید عهد شمس الدین محمد
نویسنده مقدمه دیوان حافظ ، در مقدمه خود لقب او را «شمس المله و الدین» می نویسد۲ ، ولی در یکی از دیوان های چاپی حافظ۳ ، «شمس الدنیا و الدین» نوشته اند. بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملّت» و «دنیا» زائد است. پس از وفات او ، اهل ذوق و عرفان وی را به القاب ذیل خوانده و ستوده اند : بلبل شیراز ، لسان الغیب۱ ، مجذوب سالک۲ ، خواجه عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقه ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار (جامی، نفحات الانس، ص۴۰۰) ، ترجمان اللسان ، شکرلب ، شکرزبان۳ ، فخرالمتکلمین ، فخرالمتألهین ، افصح المتأخرین۴ ، قطب العارفین ، قدوه السالکین ، زبده الموحدین ، عمده الموحدین ، عمده العارفین ، زبده المتکلمین.۵
حافظ در غزلیات خود ، صفات و نام هایی به خویش نسبت داده است که حقّاً شایسته آنست که ضمن القاب او به شمار رود :
۱-شیرین سخن :
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست
(حافظ، ۱۳۷۴ : ۳۸ )
۲-شیرین کلام:
شاه عالم بخش در دور طرب ایهام گو حافظ شیرین کلام بذله گو حاضر جواب
(همان : )
۳-خوش لهجه –غزلخوان -خوش آواز :
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
(همان : ۳۶۱ )
۴-خوشگوی :
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست؟ تا به قول و غزلش ساز نوائی بکنیم
(حافظ، ۱۳۷۴ : ۳۸۴ )