در بررسی پیرنگ فیلمنامهی «سوته دلان» پی میبریم که روابط علی و معلولی در بین حوادث، به خوبی رعایت شده است. پشت هر حادثه توجیهی منطقی وجود دارد که داستان را هرچه بیشتر به مرز حقیقتمانندی رهنمون میشود. تمام حوادث، معلول علتی قابل قبولند و نظمی طبیعی، موجب روی دادن این حوادث شدهاند.
از میان تقسمبندی پیرنگها، آنچه در این رمان بیشتر به چشم میخورد، «پیرنگهای روانی» است که بر اساس مسائل درونی و روانیِ شخصیتها از جمله عواطف، احساسات، افکار، رفتار و علتهای آن پیریزی شده است.
پس از پایان خلاصهای از پیرنگ فیلمنامه، به بررسی جداگانهی عناصر ساختاری آن میپردازیم.
-
- گره افکنی:عود کردن وضعیت بیماری «مجید» قبل از آشنایی با «اقدس»، به دلیل ناکام ماندن از عشق به دختر بلیط فروش، عنصر «گره افکنی» داستان به شمار میرود.
-
-
-
- کشمکش:مهمترین و اصلیترین کشمکشی که در فیلمنامه به چشم میخورد، کشمکش «مجید» است با انسانهایی که در جامعهی پیرامون او زندگی میکنند. «مجید» به حکم نقصی که در آفرینشش صورت گرفته، نسبت به جامعه و حتی خانواده خود احساس عدم تفاهم میکند و در برابر نگاه مخالف و استهزاگر آنان، به انزوایی ساخته و پرداختهی خود پناه میبرد. این کشمکش، مهمترین کشمکش داستان به شمار میرود، زیرا به دنبال وجود آن، کشمکشهای اصلی دیگر به وجود میآید؛ چنان که «مجید» از فرط تنهایی، به زنان و عشق به آنها گرایش پیدا میکند؛ برای مثال ماجرای عشق او به دختر بلیط فروش که پس از آگاهی یافتن از نقص عضو آن دختر، احساس ناکامیای با دانستن این واقعیت به «مجید» دست میدهد و حالت بیماری روحی او عود میکند. «حبیب» به توصیهی دوستش تصمیم میگیرد زنی را به خدمت بگیرد تا به بهانهی پاییدن منزل، در روزهای جمعه با «مجید» خلوت کند. «مجید» و «اقدس» دلبستهی یکدیگر میشوند و با این اتفاق، کشمکشهای دیگر داستان ایجاد میشود:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
-
-
۱-۲- کشمکشی که بر اثر مخالفت «حبیب» با ازدواج «مجید» میان آن دو صورت میگیرد.
۲-۲- کشمکش درونی «اقدس» با خودش که بر اثر مقایسهی عشق پاک «مجید» با هوسِ مردانی که در گذشته با آنها سر و کار داشته ، به وجود میآید.
۳-۲- کشمکش «اقدس» با «دکتر»، در شرایطی که «اقدس» با وجدان خود در کشمکش به سر میبرد ؛ دکتر همچون نفس اماره با وجدان «اقدس» درگیر میشود. این کشمکش به صورت لفظی میان آن دو صورت میپذیرد.
کشمکش مهم دیگر، کشمکش میان «حبیب» و شرایط زندگیاش است. «حبیب» با برعهده گرفتن مسئولیت اعضای خانواده، خود را از برخورداری از بسیاری از نعمتهای زندگی محروم میکند.
۳- تعلیق و هول و ولا: وقتی «حبیب» از ازدواج «مجید» مطلع میشود، خواننده تا مشاهدهی واکنشی که او از خود نشان خواهد داد، در حالت هول و ولا قرار میگیرد؛ مخصوصا که میداند «حبیب» از این واقعیت بیخبر است که همسر «مجید» همان «اقدس» است که به هیچ وجه با ازدواج با او موافق نبوده است.
۴- بحران: مخالفت کردن «حبیب» با خواستهی «مجید» مبنی بر ازدواج با «اقدس»، عنصر بحران داستان را به وجود میآورد.
* «دکان حبیب.
مجید بسیار خوشحال است و کارت عروسی خود و اقدس را برای برادرش حبیب آورده است. حبیب با دیدن کارت، آن را بیتفاوت به کناری میاندازد.
حبیب: میگه به هر چمن که رسیدی ، گلی بچین و برو. آدم نباید زود پابند بشه. موقوف میکنم اون زنیکهی خونه پام دیگه از این هفته نیاد. اگه به حرف آقامون اختیارت دست منه، من میگم نه. توام باید مثِ یه بچه حرف شنو بگی چشم. چیزی که تو دنیا فراوونه زن ، تازه من برادر بزرگترم ، تا من زن نگرفتم که نمیشه تو داماد باشی ، اگرم حالت خوب نیست ، یه چند روز میریم امامزاده داود.
حبیب کارت عروسی را پاره میکند و مجید هم بقیهی کارتها را جلوی حبیب میگذارد.
مجید: همه شو پاره کن.
مجید بقیه کارتها را در حالی که گریه میکند، پاره میکند.» (مجموعه آثار علی حاتمی : ۶۰۰)
این اتفاق سبب میشود که «مجید» و «اقدس» ازدواج کنند و مخفیانه به زندگی مشترک خود بپردازند و نهایتاً به بزنگاه و نقطهی اوج داستان بینجامد.
۵- بزنگاه یا نقطهی اوج: با خبر شدن «حبیب» از ازدواج «مجید"» بزنگاه و نقطهای است که بحران به اوج خود میرسد. کتمان نمودن موضوع ازدواج «مجید» که در نتیجهی عنصر «بحران» انجام پذیرفته، سبب ایجاد این بزنگاه شده است. «حبیب» گمان میکند که همسر «مجید» دختر سرایدار گاوداری است و به خاطر مورد تحسین قرار دادن انتخاب عاقلانهی «مجید»، این انتخاب را با «اقدس» مقایسه میکند و گذشتهی او را پیش روی برادرش فاش میکند.
۶- گره گشایی: «مجید» با آگاه شدن از گذشتهی «اقدس»، دچار آشفتگی روحی شدید میشود و از برادرش میخواهد شبانه او را به «امامزاده داوود» برساند، اما نرسیده به آنجا، جان خود را از دست میدهد.
مرگ «مجید» باعث گره گشایی داستان فیلمنامه میشود.
«شخصیتپردازی»
در فیلمنامهی «سوته دلان» ۲۴ شخصیت حضور فیزیکی دارند، از میان اینها، دو تن شخصیتهای اصلی و شش تن شخصیتهای فرعی داستان به شمار میروند.
«حبیب» و «مجید» شخصیتهای اصلی داستان به شمار میروند.
شخصیتهای فرعی داستان را میتوان به سه گروه جداگانه تقسیم نمود:
-
- شخصیتهای فرعی درجه یک: شخصیتهایی که در حوادث نقشی موثر و چشمگیر دارند و به شناخت کاملتر شخصیتهای اصلی کمک میکنند. این شخصیتها عبارتند از: «اقدس»، «فروغالزمان»، «دکتر» و «دواچی» هستند.
-
- شخصیتهای فرعی درجه دو: شخصیتهایی که نسبت به شخصیتهای فرعی درجه اول نقش کمرنگتری دارند، اما حضورشان در روند حوادث داستان تأثیر و اهمیت دارد و حادثه میآفرینند. این اشخاص اینهایند: «کریم»، «زینت»، «آقا زاده خانم»و «دختر بلیط فروش».
-
- شخصیتهای فرعی درجه سه: شخصیتهایی که بیشتر سیاهی لشکر هستند و نقشهای آنان تاثیر خاصی در روند حوادث داستان ندارند و در حد اشخاصی هستند که هر آدمی در زندگی روزمره ممکن است با آنها برخورد کند. این اشخاص در داستان عبارتند از: مشتریهای دکان «حبیب آقا»، «فروشنده، بلیطچی، کنترل چی، پاسبان، آژان، لبویی، مجری، خواننده، مهمان و پسربچه».
علاوه بر موارد فوق، در فیلمنامه با اسامی دیگری مواجه میشویم که نام آنها تنها بر زبان دیگر شخصیتهای داستان آن هم برای ذکر یاد و خاطرهای برده میشود. این شخصیتها به طور مستقیم در داستان حضور و فعالیت ندارند. این اشخاص اینهایند: پدر مجید، برادر مرحوم مشتری دوم، مرد آلمانی، تاجر فرش، میناسیگاری، هما اپلی، آقایدالله کتابچی و… .
دربارهی شخصیتها و شیوه های شخصیتپردازی در فیلمنامهی «سوته دلان» نکات زیر قابل توجه است:
-
- همهی شخصیتهای فیلمنامه به غیر از «اقدس» از ویژگی ایستایی برخوردارند. «اقدس» به دلیل انقلابی که در شیوهی زندگیاش ایجاد کرد، دارای ویژگی پویایی است. دیگر شخصیتها شخصیتهای ایستا هستند، زیرا شیوهی زندگی و عقایدشان همواره به یک صورت باقی میماند. تصمیم «فروغالزمان» که پس از سالها دلبستگی به «حبیب آقا» و انتظار ترک تهران و مجاورت حرم امام رضا (ع) را اختیار میکند، دلیل پویایی شخصیت او نمیشود. این تصمیم از روی ناچاری و تسلیم گرفته میشود که از ویژگیهای شخصیتی دائمی اوست.
-
- نکتهی قابل توجه در این فیلمنامه این است که شخصیتهای منفی به آن صورت که در اغلب داستانها حضور دارند، به چشم نمیآیند. شخصیتهای مثبت فیلمنامه عبارتند از: «حبیب آقا»، «مجید»، «فروغالزمان» و «دواچی».«دکتر» تنها شخصیت منفی در فیلمنامه است. «کریم» و «زینت» و «آقازاده خانم» را نمیتوان تنها به این دلیل که شخصیت اصلی داستان، یعنی «مجید» نظر خوب و خوشایندی نسبت به آنها ندارد، شخصیت منفی به حساب آورد.
شخصیت «اقدس» به دو چهرهی قبل و بعد از آشنایی با «مجید» تقسیم میشود؛ شخصیت قبلی او در گروه شخصیتهای منفی است و شخصیت پاک ومطهر شدهی او بعد از آشنایی با «مجید» در زمرهی شحصیتهای مثبت داستان قرار میگیرد.
به طور کلی نکتهی مورد توجه و اهمیت این است که نویسنده در فیلمنامهاش، قصد تقسیمبندی آدمها به خوب و بد را نداشته است؛ آنچه قصد اوست نمایش انسانهایی است محکوم دردهایی که زائیدهی نابسامانیهای اجتماع و روزگار آنها است. نویسنده حتی به تنها شخصیت منفی داستان «دکتر» به نوعی حق میدهد و در جایی به او مجال میدهد از خود در برابر خواننده دفاع کند و برای این چنین شخصیتی «احساس» که از فضایل اخلاقی هر انسانی است، تدارک میبیند. در قسمتی از فیلمنامه، «اقدس» تصمیم میگیرد زندگی سابقش را ترک گوید و با «مجید» ازدواج کند، مشغول در آوردن النگوهایش است تا به دکتر تحویل دهد؛
* «دکتر: وقتی زن طلاشو بده خیلی حرفه٬ عقل کردی. کلام خداست، خدا میگه بهترین زینت واسهی زن نجابته، دکتر که دکتر شیطان نیست، حالا اگه یه روز ایشاالله به شادی، بچه بغل، با شوهرت تو خیابون دکتررو دیدی، هول نکن، دکتر آشنایی نمیده، دکتر دستش خیلی سبکه، خیلیها رو فرستاده خونه شوهر، تو اولی نیستی، دلمون واست تنگ میشه، بهت عادت کردیم، به اخم تخمات، الدرم بلدرمات، سگ سولگیات، اما گور پدر دل ما، دل تو شاد.» (مرکز: ۵۹۸)
به طور کلی، شخصیتهای فیلمنامه انسانهایی هستند که در هر دو حالت خوب یا بد بودن، قربانی نابسامانیهای زمانهی خود هستند.
-
- خصوصیات ظاهری شخصیتها: نویسنده هیچ جا به طور مستقیم، به توصیف چهرهی شخصیتهای داستانش نپرداخته است. تنها در مورد «مجید» است که از خلال صحبتهای خود و اطرافیانش به یک ویژگی ظاهری او پی میبریم، آن هم شکل سر اوست. در جایی که «مجید» در دل خودش «حبیب» را خطاب قرار میدهد:
* «کلهی شماها شد عینهو نون تافتون گرد و قلمبه، کلهی ما شد عینهو نون سنگک. خوب شد که بربری نشدیم …» (مرکز: ۵۷۶)
در جایی دیگر که یادی از پدر مرحومش میکند، میگوید:
* «حالا نیس که ببینه بچه مزلفا داد میزنن، مجید دیوونه، ا،ُ ا،ُ کله خربزه، هو، هو… .» (مرکز: ۵۷۷)
و یا آنجایی که به خاطر کلک زدن «اقدس» در بازی گل و پوچ، سیلی محکمی به صورت او میزند، «اقدس» میگوید:
* «… ایشالله که به دو دست بریدهاش، جفت دستات از بیخ قلم شه، مرتیکهی کله خربزهی مخبط» (مرکز: ۵۹۴)
اینها اشارهی نویسنده به شکل ظاهری «مجید» است که آن نه به صورت مستقیم، بلکه از خلال صحبتهای دیگران به آن پی میبریم.
همچنین در اواخر داستان، وقتی «حبیب» نوید ازدواج را به « فروغالزمان» میدهد، خواننده درمییابد که «حبیب آقا» مردی میانسال است.
* «حبیب: تو عروس بزرگهای، خودت صاحب اختیاری، برو شبونه میون ابروتو وردار که فردا دو عروس در خانه داریم. داماد هم که از موی سفیدش حیا نمیکنه، که با تو سفید شده این مو، فروغ زمان» (مرکز: ۶۰۷)