بر فراز دودهایی که ز کشت سوخته بر پاست
وز خلال کوره شب
مژده گوی روز باران باز خواناست
و آسمان ابر اندود ( نیما یوشیج ، ۱۳۸۶ :۷۰۲ ) .
سرد دود اندود خاموش
آب در خوابگه مورچگان ریختن ( ۸۴۴ ) ، و… )) .
این گونه کنایات ابداعی بیشتر در شعرهای سنّتی، نیمه سنّتی و در برخی موارد در شعرهای نو وی دیده میشود. اما نوعی دیگر از کنایه های ابداعی در شعرهای نو نیما به چشم می خورد که به راحتی قابل استنباط نیست و گاه تن به معنی خاصی نمی دهد. کنایه هایی که اگرچه ممکن است در زبان و ادب گذشتۀ ما سابقه داشته، اما شاعر در آنها تغییر و تحول ایجاد کرده و متناسب با فضای شعر و الفاظ و روح حاکم بر آن، ساخت جدید و زیبایی به وجود آورده و یا در آن تحول معنایی ایجاد کرده است. این نوع کنایه ها علاوه بر ابداعی بودن، هنری و مخیل نیزهستند و به دلیل ساختار پیچیده خود، ذهن مخاطب را درگیر کشف معنا میسازند. چنین کنایه هایی بیانگر قدرت تخیل و ابداع هنری یک شاعر است طبیعی است که کنایه وقتی ابداعی باشد و در زبان سابقه نداشته باشد و شناخته نشده باشد و واسطه های میان معنی او لیه و معنی منظور و نهایی آن متعدد باشد، شعر را بیشتر از استعاره مبهم می کند ( پور نامداریان ، ۱۳۷۷ : ۲۰۰ ) .
به عنوان مثال در شعر (( مرغ غم )) ، تعبیر (( پیله بر تن تنیدن )) یک تعبیر کنایی قاموسی و معمولی است. اما نیما یوشیج آن را با قید (( غبار زردگونه )) آورده و بدین وسیله ساخت و معنایی جدید به آن بخشیده است :
ز انتظار صبح با هم حرفهایی میزنیم
با غباری زردگونه پیله بر تن میتنیم
من به دست، او با نک خود، چیزهایی میکنیم (نیما یوشیج ، ۱۳۸۶ :۳۳۳ )
و یا در شعر (( شمع کرجی )) تعبیر (( دست به دست کسی دادن )) کنایه ای است معمولی و فاقد زیبایی. ولی آوردن آن با صفت (( چرکین )) و همراه ساختن با (( شب نهفته )) بر زیبایی و جنبۀ هنری آن افزوده است:
می بلعد هرچه را به راهش سنگین
سنگینتر از انحلال آن دلاویز
داده به شب نهفته دست چرکین
و اندر همه طول و عرض دنیای ستیز
یک چیز به جای خود نمانده بی جوش ( همان : ۱۵۸ ) .
و یا در شعر (( گل مهتاب )) تعبیر (( چشم دریدن )) که کنایه از بیشرمی و بی حیایی بوده، به معنی ((به دقّت نگریستن، چشمهای خود را به فراخی از هم گشودن و همه چیز را زیر نظر گرفتن و در عین حال خشمگین و گستاخانه نگریستن و یا مضطرب و متحیر بودن )) به کار رفته است :
وقتی که موج بر زبر آب تیره تر
می رفت و دور
می ماند از نظر
شکلی مهیب در دل شب چشم می درید ( همان : ۳۵۲ ) .
این در حالی است که نیما این تعبیر کنایی را در شعر (( محبس )) در همان مفهوم (( بی شرمی و بی حیایی )) به کاربرده است :
نگران دیگری به استحقار
ورق و خامه بر نهاده کنار
سه دگر چشمها دریده یکی
گفت از آنان که: ((هر خیانتکار
بی گناه است چون تو سر تا پا
استغاثه طلب کند ز خدا ( همان : ۱۰۶ ) .
و یا در شعر (( داستانی نه تازه )) می گوید :
همچنین در گشاد و شمع افروخت
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هرچه از ما به یک عتاب ببرد ( همان :۵۹۹ ) .
تعبیر (( در گشودن )) و (( شمع افروختن )) را به صورت کنایه در معنی آمادگی برای مهمان پذیری در خانه به کار برده است. البتّه در همین شعر تعبیر کنایی (( چراغ بر دم باد نهادن )) را نیز به کار برده که در اینجا میتواند کنایه از خاموش کردن چراغ و تاریک شدن خانه و در نتیجه بیرون رفتن مهمانان از خانه باشد این در حالی است که در شعر زیر نکتۀ قابل توجه در شعر نیما آن است که اجزای این تعبیر کنایی، میتواند جنبۀ رمزی داشته باشد یعنی (( چراغ)) و (( باد )) هر دو نماد هستند. چنین ساختارهایی در دیگر اشعار نیما نیز به چشم می خورد . مثلا در شعر :
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
- وای بر من
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
تا کشم از سینۀ پر درد خود بیرون
تیرهای زهر را دلخون ؟
وای برمن (نیما یوشیج ، ۱۳۸۶ :۳۴۷ )
تعبیر کنایی (( قبای ژنده ی خود را به جایی آویختن )) که کنایه از امکان دمی آسودن و جمعیت خاطر پیدا کردن است. واژه (( شب )) به کار رفته که نمادی از فضای استبداد و خفقان حاکم بر جامعه است. همچنین (( قبای ژنده )) نیز در این تعبیر کنایی جنبۀ رمزی دارد. گفتنی است درجۀ ابهام چنین کنایه هایی بسیار بیشتر از دیگر تعبیرهای کنایی است. زیرا خواننده علاوه بر درک معنی کنایی که ممکن است با چندین میانجی و واسطه صورت بگیرد، باید جنبه های رمزی شعر را نیز در نظر داشته باشد. البتّه (( در عبارت تیرهای زهر دلخون )) که در سینۀ او نشسته اند و سینۀ او را پر درد کرده اند، ترکیب (( دلخون )) جدا از معنی حقیقی خود که با خون و دل ارتباط دارد و نشستن تیرهای زهرآگین را بر دل تداعی می کند، معنی کنایی بسیار دردآور و عذاب آور را نیز دارد ( همان ، ۳۱۰ ) . نیما در شعر (( تا صبح دمان …)) می گوید :
تا صبحدمان، در این شب گرم،
افروخته ام چراغ زیراک
می خواهم برکشم بجاتر
دیواری در سرای کوران (نیما یوشیج ، ۱۳۸۶ :۷۳۶ )
تعبیر (( چراغ افروختن )) کنایه از بیدار ماندن در شب و شب زنده داری است که لازمۀ آن جان، طبع و قریحه یا عقل و اندیشه را به فعالیت واداشتن است که حاصلش تولید شعر است .
چنانکه مشاهده میشود، در این تعبیر کنایی با چندین واسطه میتوان به معنی و مفهوم مورد نظر شاعر رسید. همچنین اجزای این تعبیر دارای جنبۀ رمزی است (( کلمه چراغ )) در شعرهای نیما، گاهی به معنی حقیقی خود به کار میرود و لازم نیست معنی سمبلیک برای آن قائل شویم. اما گاهی نیز معنی سمبلیک دارد. معنی سمبلیک چراغ نیز ناشی از استعدادهای طبیعی آن است ؛ مثل روشنی بخشی، که نتیجه اش ظلمت ستیزی،راهنمایی و هدایت و حقیقت نمایی و افشاگری است…. در این جا میتوان (( چراغ )) را نماد شعر و اندیشه تلقّی کرد که نیما امید داشته است با آن به جنگ شب و جهل و سیاهی برود که در اینجا شدت یأس شاعر، آن امید را از میان برده است ( همان : ۳۵۹-.۳۶۰ ) . نیما در ادامه شعر همین مفهوم را با تعبیر کنایی دیگری توضیح می دهد و می گوید:
- وینگونه به خشت می نهم خشت
در خانه کوردیدگانی
تا از تف آفتاب فردا
بنشانمشان به سایه بانی (نیما یوشیج ، ۱۳۸۶ :۷۳۶ ).
این شعر نیز مثل بسیاری از شعرهای آزاد و کامل نیما، خالی از تشبیه و دیگر تصویرهای شعری است. اما به طور کلّی، دارای ساختار کنایی است. به عنوان مثال تعبیرهای (( چراغ افروختن، دیوار در سرای کوران برکشیدن، انگشت بر چیزی نهادن، خشت به خشت نهادن، به سایه بان نشاندن )) همه تعبیرهای کنایی هستند. یکی دیگر از شعرهای نیما که دارای چنین ساختاری است، شعر (( مهتاب )) می باشد که در آن (( ردیف شکند )) که در پایان هر پنج مصراع به کار رفته است، به مناسبت موضوع با کلمات دیگر، عبارات کنایی فعلی جالب توجهی ساخته است که اگرچه متداول نبوده و نیست، اما در رساندن مقصود رساست . در این شعر، تعبیرهای کنایی گاه با دیگر شگردهای بیانی همراه است: