و بعد از شبِ زفاف شمس و طغرا، دایه و بیبی فردوس به درون حجلۀ عروس میروند؛ « صبح زود شمس برخاسته به حمام رفت و آن امانتی را در بستر خلوتخانه گذاشت. طغرا نیز برخاسته بیرون رفت دایه و خاله به خلوتخانه آمدند:
بدیدند دستاری از پرنیان نوشته به خون خط طغرا بر آن
برداشته نزد خاتون بردند. مشعوف گردید و در دل آفرین به صبر و همتِ آنها گفت» ( همان: ۵۱۶).
در صبحِ زفافِ شمس و ماری، طغرا بعد از اینکه دستارِ پرنیانی را که با خون ماری بر آن حکمِ پاکی وی نوشته شده، در بستر مییابد؛ «روی او را بوسیده، گفت:
صدهزار آفرین به تو ای خواهرِ با عفت که دختری اسیر و بیمادر و بیکس با این حسن و جمال، چنین خود را حفظ کردهای» ( همان: ۵۹۷).
۲ – ۳) نجابت
برو پنج نوبت بزن بر درت چو یارِ موافق بود در برت
یکی دیگر از مواردی که در رمان خسروی بسیار بر روی آن تأکید شده است، نجابت و نجیب بودن زن است. در ادامه به مواردی که بر نجابتِ زن تأکید شده است، اشاره میشود.
گاهی معنای نجابت این است که دختر با غریبه و نامحرم همصحبت و همکلام نشود و خود را از دید وی بپوشاند؛ مانند وقتی که التاجو بهادر شمس را برای همراهی زن و دخترش برمیگزیند تا همراه آنان به اردو بیاید، طغرا برای رعایت ظاهر هم که شده، در پیش چشم مادرش و دیگران خود را به سختی از چشم شمس که غریبه است و نامحرم، پنهان میدارد، این عمل او با اعتراض مادرش روبرو میشود، زیرا که آن را نوعی بیادبی و کفرانِ نعمت میشمارد. اما بیبی فردوس این حرکت طغرا را نشانۀ نجابت او میداند؛ « لیکن فرزند شما دلتنگ نباشید. حق دختر نجیب همین است که از صحبتِ مرد بیگانه پرهیز کند این حسن اوست و ملامتی ندارد» ( همان: ۲۷۸).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
گاهی نیز نجابت دارای یک معنای کلی است؛ «[محمد خطاب به دایهاش] معاذالله! که من راضی شوم با دختری نجیب و غریب که به خانۀ ما پناهنده شده رفتاری کنم که او را بدنام کنم» (همان: ۳۹۷).
سلطان مصر نیز در جواب همسرش که معتقد است زن باید از نظر رتبه و طبقه همطراز شوهرش باشد، میگوید: «دختر همین قدرکه نجیب و باعفت و بیعیب بود کافی است» (همان: ۳۹۹).
گاهی نیز برای ازدواج با یک دختر داشتن نجابت کفایت میکند؛ « اگر نجیب است کاش این را برای من بگیرند» (همان: ۴۰۰).
ماری نیز از نجبای ونیس است وبه همین خاطر، طغرا به شمس سفارش میکند که به چشم کنیز به او نگاه نکند زیرا که نجیبزاده است؛ « او را به شما بخشیدم اما به شرط آنکه به نظر کنیزی به او نظر نکنید که نجیبزاده است» (همان: ۴۴۷). مادرش نیز قبل از مرگ به همسرِ سلطان مصر سفارش میکند که به نظر کنیزی به دخترش نگاه نکنند زیرا؛ « خیلی نجیب و صاحبمال است» (همان: ۴۵۶ ).
طغرا نیز برای معرفی ماری به مادرش از لفظ نجیب استفاده میکند؛ «این خواهر عزیز و مونس غمخوار و همدمِ شبهای تارِ من ماریبانو از نجبایِ مملکت ونیس هستند» (همان: ۵۰۸).
جای دیگر ملک فضلویه از اینکه شمس دختری نجیب را برایش پیدا کرده، از او تشکر میکند؛ «نه شما خیلی بر من منت دارید که چنین دخترِ پریوش نجیبۀ باعقل و هنری برایم پیدا کردهاید» (همان: ۵۵۱).
گاهی نجابت مساوی و مترادفِ باپدر بودن قرار میگیرد؛ ماری از اینکه میبیند آبشِ باپدر و نجیبزاده گِردِ زناکاری میگردد، افسوس میخورد؛ « این مدعیِ جدید را هم که در حقیقت بر سرِ من آمده جز به نظر عبرت و افسوس نمینگرم که چرا باید زنی باپدر و نجیب آلوده به چنین کاری زشت شود» (همان: ۶۲۷).
اتابک آبشخاتون نیز، ایثار و گذشت را نشانۀ اصلِ نجیب میداند و در مورد ماری و طغرا که به دست خود شمس را پیش وی فرستادهاند، میگوید: « آفرین و صدهزار آفرین بر این فطرتِ پاک و دلِ بزرگ و اصل نجیبِ این دو دختر که کردارِ آنها و عالم صفا و محبتی که از آنها بروز کرده، سرآمدِ کارهای بزرگی است که در عالم دیده و شنیده شده» ( همان: ۶۳۵).
۲ – ۴) شرم و حیا
زن شوخ چون دست در قلیه کرد برو گو بنه پنجه بر روی مرد
حیا در فرهنگِ لغت دهخدا و معین مترادف شرم، شرمساری و خجلت آورده شده است. یکى از صفاتِ انسانى و الهى که در چگونگىِ زندگى انسان مؤثر است، صفت شرم و حیاست. این صفت در آموزههاى دینى، داراى جایگاه خاصى است و رابطه تنگاتنگى با ایمان، عفت، تقوا و ملکاتِ نفسانى دیگر دارد. آنچه سلامت فرد و جامعه و ارزشهاى متعالى انسانى را تضمین مىکند، رعایتِ حیا در حوزۀ فردى و اجتماعى است.
خصیصۀ شرم و حیا به طور طبیعی، در زن بیش از مرد وجود دارد. به همین دلیل است که زن فطرتاً و از روی طبع و غریزه، میل به پوشش بدن خود در مقابل نامحرم دارد و از برهنگی دچار اضطراب میشود. در رمانِ شمس و طغرا بر روی مقولۀ شرم و حیایِ زن بسیار تأکید شده است، و ما در ادامه به بررسی مواردی از این تأکیدات میپردازیم.
گاهی شرم در طرزِ نگاهِ زن است؛ « و از نگاهش آثارِ شرم و عفت نمایان است» (خسروی، ۱۳۸۵: ۴۳). گاهی شرم به معنایِ اکراه از هم صحبتی با غریبه و نامحرم است؛ « آن دختر با کمال وقار و شرم از روی تعجب گفت: شما هم خود را و هم مرا پائین میبرید؟» ( همان). و گاهی نیز به معنای ناخوش داشتنِ لمسِ بدن نامحرم است؛ « آن دختر ناچار تن به قضا داده با کمال شرم دستها را به گردن شمس انداخته» (همان).
دیدن نشدن توسط نامحرم نیز از معانیِ شرم و حیا در این کتاب است؛ « در این بین فیروز آمد و او [ شمس ] را نزدِ خواتین برد. طغای چادری به سر کرده، نشسته بود. طغرا نیز در گوشهای دورتر خود را سخت پیچیده بود به چادر و پشت به مجلس نشسته بود» (همان: ۲۶۳ ).
گاهی نیز شرم و حیا به معنی خجالتی بودن زن است؛ «طغای غرق عرقِ شرم شده و متصل به سینۀ خود میزد. پس ناچار داخل شده، سلام کرد و مقنعۀ خود را به پیش رو گرفته بود. او که داخل شد طغرا در را بست و رفت. خاتون گفت:
- به خدا این جوانها از بس ابرام دارند، شخص را دیوانه میکنند.
-درست عرض میکند این همه تنها چرا باید نشست؟ صحبت جوانها با جوانها درست میآید. حال چرا ایستادهاید بفرمایید.
طغای نشست و خواجه از هر طرف صحبتی به میان آورد تا کم کم خاتون را آن سورتِ شرم بشکست و به صحبت آمد» ( همان: ۵۳۸).
در بعضی موارد نیز خودپسندی و جلوهفروشی نقطۀ مقابل شرم و حیا قرار میگیرد؛ طغرا خطاب به ماری در مذمت رفتارهای اتابک؛ « عزیزم این بیآزرم را میبینی؟ چه قسم خود را آراسته و به چه کبر و مناعتی هم نشسته با ما تکلم مینمود؟ » ( همان: ۶۵۴).
ماری با اینکه همسر شمس است، اما شرم دارد که با او در حمام باشد؛ «فردا آبش به حمام رفت و به اصرار ماری را نیز برهنه نمود… محض آنکه پردۀ شرم و کتمان را از میان خود و ماری برگیرد، آهسته به آن گفت:
- برو و شمس را به حمام فرست.
- آن برفت و خواجه را گفت:
- ملکه را در حمام با شما کار لازمی است و مرا به احضار شما فرستاده. شمس ناچار برفت و برهنه شده، داخل حمام شد. ماری از ورود او فریادی کرده، به خلوت گریخت. آبش از خنده غش کرد و گفت:
- تو چرا باید فرار کنی؟ من باید میگریختم. مگر تا به حال با هم به حمام نیامدهاید؟
- نه به خدا مستدعیام مرا بگذارید بیرون روم که از خجالت میمیرم» (همان: ۷۰۴).
۲ – ۵) فرمانبری
زن خوب و فرمانبر و پارسا کند مرد درویش را پادشا
اطاعتکردن و مطیعبودن برای زنان، چه در خانۀ پدر و مادر و چه در خانۀ شوهر، یک اصلِ اساسی برای شخصیتهای زنِ رمانِ شمس و طغرا است. در تمامی رمان حتی یک مورد تمرّد و سرکشی از امر والدین و شوهر دیده نمیشود، در ادامه به بیان مصادیق این اطاعتپذیری میپردازیم.
طغرا در جواب شمس که از او میپرسد حاضر است با او فرار کند، جوابی میدهد که حکایت از اطاعتِ کامل و بیچون و چرای زن از مرد دارد؛ « طغرا از شنیدن این کلام بدنش به لرزه آمد و گفت:
-خدا نکند شما همچو تکلیفی به من نمائید! آن وقت باید یا خود را بکشم یا تن به رسوائی دهم که تمرد امر شما را نکرده باشم» (همان: ۱۷۳).
و در جایی دیگر به تسلیم بودن خود در مقابل رأی شوهرش اشاره میکند؛ « طغرا آهی کشید و گفت: من تسلیم میل شما هستم. از خود رأیی ندارم هر چه برایم میپسندید، چنان کنید. از وکیل گذشته، مالک روح من هستید» (همان: ۱۷۴).
گاهی نیز زن به خاطر اطاعت از میلِ شوهر ناچار میشود که از خواستِ قلبی خود بگذرد؛ طغرا خطاب به شمس؛ « عزیزم وقت ما اشرف از این است که خود را به این چیزها مشغول کنیم. حال که میل شما این است اطاعت میکنم» (همان: ۲۲۳).
این مطیع بودن در مقابل خواستِ مردان، حتی در بعضی موارد به اطاعت غیر مستقیمِ مادر از فرزندِ پسر نیز میانجامد؛ چنان که در جلد سوم، ماری تقریباً با تمامی خواسته های طغرل موافقت کرده و آنها را اجرا میکند. مانند فراری دادن نظامالدین از حبس، که در آن عقل و کیاستِ طغرل پانزده ساله بر عقل دو زنِ سی و چهل ساله برتری دارد و زنان فقط تماشا کرده و اطاعت میکنند.
۲ – ۶) سپاسگزار بودن
دلارام باشد زنِ نیکخواه ولیک از زنِ بد خدایا پناه
خود را به قدم شوهر انداختن و بوسیدنِ پاهایش به خاطر تشکر از زحمات او، یک روالِ عادی برای زنانِ رمانِ خسروی است. زنانِ رمان خسروی یاد گرفتهاند که سپاسگزار خدماتِ شوهر خود باشند و این سپاسگزاری را حتماً به زبان بیاورند.
«وقتِ خواب شمس رفت به غرفۀ مخصوص خود شب از نصفه گذشت طغرا آمد و خود را به پای شمس انداخت، به عذر زحمتی که آن روز در محافظت آنها کشیده» ( همان: ۲۵۵).
طغای خطاب به بیبی فردوس: « به درجهای این خواجه مهربانی میکند و به خود ضرر میزند که من از عهدۀ شکرش بر نمیآیم. نزدیک است از خجالت ایشان ترک آشنائی کنم … خاتون سبقت به سلام کرد و تواضع تمام نمود و بسیار اظهار مهربانی و عذرخواهی کرد » ( همان: ۲۶۷).
گاهی نیز ترکِ سپاس ، با اعتراضِ دیگر زنان روبرو میشود؛ طغای خطاب به طغرا: « تو عجب کافرنعمتی شش ماه قبل بود که تو را از مردن خلاص کرد. یک ماه نشده که پدرت را از دست قرض و پریشانی آسوده ساخت. چند روز بیش نیست که ما را از شرّ اشرار شیراز محافظت نمود. حال هم دست از همه کار خود کشیده ما را همراهی میکند که به پدرت قول داده» ( همان: ۲۷۷).
وقتی نیز پیش میآید که زنان از خجالتِ خدمتِ مردان گریۀ شوق سر میدهند و از خدا میخواهند که آن مرد دامادشان شود؛ هم برای جبرانِ زحمت و هم خوشبختیِ دختر خود؛ « طغای از شنیدنِ آن پیغام و دیدنِ آن اجناس گرانبها که بیش از هزار دینار ارزش داشت به گریه افتاد و گفت:
- از شوق میگریم که اگر خداوند پسری به من نداده که غمخوار من باشد چنین جوان نجیبی را با من مهربان کرد که تا این حد رعایتِ خوشوقتی مرا میکند.
پس آهسته گفت:
- چه میشد که با ما وصلت میکرد؟» ( همان: ۳۱۲).
گاهی نجابت و ادب حکم میکند که زن سپاسگزار باشد؛ « طغرا به فردوس گفت:
- صبر کنید تا من یک چیز ناقابلی به این کاکا بدهم. آن وقت به خدمتِ خاتون برویم.
- همچو کاری نکنید این کاکا از غلامهایِ متعارفی نیست. تمام اختیار ملک و مالِ خواجگان با اوست. شمس را او تربیت کرده، زمامِ اختیارش به دست اوست. محال است از شما چیزی قبول کند. محتاج نیست.
- پس باید رفته از او معذرت بخواهم که با ما تا اینجا آمده.