اگر رضا به قضای الهی تکمیل کننده مقام رضاست ، دردِ عشق مقدمه و بابِ ورود به مقام رضاست. چگونه ممکن و متصور است کسی به مقام رضا که خشنودی او از پرودگار و خشنودی پروردگار ازوست برسد ، و رقیقه ای از عشق و محبّت در قلبِ او نبوده باشد ، پس سالکی که در مقام رضاست در وهله اول عاشق و محبّ حق تعالی بوده و این عشق و محبّت او را به وادی بهجت انگیز رضا سوق داده است.امّا خود این عشق هم توابع و لوازمی دارد و از جمله این است که عاشق در مقام وصال که درمان و علاج عشق است برنیاید و به هجران و فراق از معشوق راضی و خرسند باشد.
حافظ« عشق» را غالباً در مفهوم عالی و معنوی آن یعنی حرکت و انجذاب به سوی معبود مطلق و تأثر و شیفتگی در برابر سرچشمه ی حسن ازلی و تاثر از مشاهده ی زیبایی های طبیعت استعمال می کند و به صراحت خمیره ی بشر را سرشته از شراب عشق و آفرینش جهان و انسان را برای پرستش و عشق ورزی به جمال لایزال می داند. به عقیده ی حافظ سُلَّم سموات معارف که بدان می توان از جرم حضیض خاک تا اوج زحل را در نوردید و بی پرده به وصل جانان نائل آمد «عشق» است و بس. حافظ شیراز عشق را نعمتی می داند که وصول بدان جز با هدایت و کشش معشوق و عنایت او ممکن نیست؛ حافظ چون مولوی عشق را بررسته میداند نه بربسته :
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
عشق امانت آسمانی و ودیعه ی الهی است در نزد بشر :
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
عالم و آدم طفیل عشقند. اول عشق به وجود آمد و ایجاد عالم و آدم طفیل وجود عشق بود؛ اگر عشق نبود انس و جن و آدم و عالم به وجود نمی آمد. این اندیشه ملهم از حدیث قدسی« کُنتُ کَنزَاَ مَخفیاً فَأَحبَبتُ أَن اُعرَف فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَف » است که خلقت خلق و خلق ناس را طفیل «عارف جویی و عاشق طلبی معشوق» یا طفیل هستی عشق معرفی می کند:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
نخستین عشق عشق معشوق بود به عاشق یعنی چون تحقق معشوقیت به وجود عاشق بود معشوق احساس احتیاج به وجود عاشق کرد:
سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او بما مشتاق بود
این جاست مرحله ی «تجلّی پرتو حسن» و احتیاج این حسن بی پایان به وجود موجودی که قادر به قبول این تجلی و تحمل این حسن بی پایان باشد ، اینجاست مرحله ی « ایجاد عشق »
در ازل پر تو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
مرحله ی دوم مرحله ی انتخاب ارجح از مخلوقات بود برای اعطای افتخار قبول این ودیعه ی گرانبها :
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
عشق ازلی و ابدی است . حافظ عشق را سابق بر آفرینش عالم و آدم می داند :
« پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود»
عشق ابدی نیز هست :
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
عشق ودیعه ی الهی است. خرده گیری به عاشقان اعتراض بر اسرار علم غیب و مخالفت با تقدیر الهی که عالم و آدم را برای عشق آفریده، محسوب می شود:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
شرط توفیق در عشق بیخبری از بود خود و کائنات است :
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خو د حجاب خودی حافظ از میان برخیز
«باید توجه داشت که در شعر حافظ و ادبیات قدیم قبل از او ، رقیب به معنای امروزی یعنی رقیب عشقی نیست ، بلکه به معنای نگهبان و محافظ و لَلِه و دربان و نظایر آن است. » (خرمشاهی،۱۳۶۸ ، ج۱ ،ص۳۳۵) چنان که وقتی می گوید :
چون برِ حافظِ خویشش نگذاری باری ای رقیب از برِ او یک دو قدم دور ترک
یا وقتی که می گوید :
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت جز این قدر که رقیبان تندخو داری
نسبت دادن رقیب به معشوق ، و نه به خود ، حاکی از همین معناست (همان : ۳۳۵) :
شد حلقه قامتِ من تا بعد از این رقیبت زین در دگـــر نراند مــا را بـه هیچ بابی
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگـویـد دور از رخت این خسته رنجور نمانده ست
دلبرا بنده نوازیت کــه آموخت بگــو که من این ظن به رقیبان تو هــرگـز نبرم
گاه معنای رقیب ، کمابیش به معنای رقیب عشقی نزدیک است (همان : ۳۳۶) :
در تنگنای حیرتم از نخوتِ رقیب
رقیبم سرزنش ها کرد کز این باب رخ برتاب
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
طبیعی است که رقیب به معنای محافظ و محرم ، محسود شاعرِ عاشق واقع می شود و کم کم با رقیب عشقی یکسان گرفته می شود (همان : ۳۳۶) :
روا مدار خدایا که در حریمِ وصال رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
ولی تحول معنای رقیب از محافظ و لله و دربان به سوی رقیب عشقی ، در هر حال در دیوان حافظ چندان محسوس نیست. در مثال هایی که نقل شد و این مثال ها :
من ارچه در نظـــرِ یار خاکــسار شــدم رقیب نیـز چــنین مـحترم نخواهد ماند
یا وفا یا خـبرِ وصلِ تو یا مــرگ رقــیب بود آیا که فلـک زین دو سه کاری بکند
چــو یار بر سرِ صلحست و عذر می طلبد توان گذشـت ز جورِ رقیب در همه حال
اندکی رایحه رقیب عشقی استشمام می شود ، ولی معنای اصلی رقیب به معنایی که گفتیم همچنان در آن ها محفوظ است. (همان : ۳۳۶)
۴-۳-۱-۹-اطاعت مطلق لازمه مقام رضا
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل قبول کرد بجان هر سخن که جانان گفت
(حافظ،۱۳۷۴ : ۹۲)
چون و چرا کردن یعنی اعتراض و اعتراض با روح مقامِ رضا در تعارض است. پس سالک مسالکِ حق بایستی فرامین و دستورات حق تعالی را که از طریق پیامبر اکرم به او ابلاغ شده به گوش جان بنیوشد و بجا گزارد وگرنه چون و چرای او نهایتاً او را به وادی شک و انکار خواهد کشاند.
۴-۳-۱-۱۰-تحمّل جور و جفای معشوق
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت
(همان: ۹۸)
تحمّل جور و جفای معشوق در دیوان حافظ تقریباً معادل استقبال مکروهات در مثنوی معنوی است. با این تفاوت که در مثنوی به احتمال قریب به یقین معشوق حق تعالی است امّا در دیوان حافظ امکان این هست که معشوق انسانی از جنسِ حافظ باشد ، این که حبیب آبروی حافظ را برده است ظنّ انسان بودن او تقویت می شود. مولوی می گوید :
ناخوشِ او خوش بُود در جانِ مــن جــان فدای یارِ دل رنجـان من