از نما مُردم به حیوان بر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟ […]
(۳/۳۹۰۳-۳۹۰۴)
- ادب و اخلاق در نگرش مولانا:
ادب در نزد مولانا چنان ارجمند است که اثر گرانسنگ خود را به حلۀ ادب آراست است چنان که در اولین مناجات خود میگوید:
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم ماند از لطف رب (۱/۷۸)
مولانا ادب را تنها مختص به آدمی نمیداند و به باور او تمام ذرّات و موجودات هستی سمیع و بصیرند و همگی در برابر حق ملزم به رعایت ادبند. از جملۀ ایشان افلاک و فرشتگانند که در منظر او نورانیت و قداستشان را به واسطۀ ادبی که در پیشگاه حق داشتهاند، کسب کردهاند. افلاک و ملائک نیز با ترک ادب دچار حرمان و عقوبت الهی میشوند:
از ادب پر نور گشته ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بُد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب
(۱/۹۲، ۳/۱۰۱۹)
ادب در مثنوی به طور کلی در دو معنای متفاوت به کار رفته است. گاه در معنای لغوی یعنی رعایت حد و اندازه و انجام رفتارها و رسوم خاص و گاهی به معنای ادب کردن.
به طور مثال ویژگیهایی که مولوی برای ادب طریقت بر میشمرد عبارتند از: ترک اعتراض، کتمان سِر، گوش فرادادن به پیر، رعایت احترام در سخن گفتن با مراد، رعایت سکوت و خاموشی و اظهار تواضع و فروتنی است. همچنین از جمله ویژگیهای اخلاقی پسندیده یا ناپسندی که مولانا در مثنوی به بررسی آنها پرداخته است عبارتند از: عُجب و تکبر ،تواضع ،حرص و طمع، قناعت، حسد، نفاق و ریا و … بوده است.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آراء فلسفی مولانا
آراء و اندیشه های فلسفی مولانا نیز همچون سایر اندیشه های او چنان پهناور و گسترده است و در این مقال اندک نمیگنجد و همچنین رسالت این پایان نامه را نیز شامل نمیشود در ادامه صرفا نگاهی بسیار اجمالی به برخی از آراء مشهور فلسفی مولانا جهت آشنایی بیشتر با این شاعر عظیم
میافکنیم:
وحدت وجود:
مولانا مسألۀ وحدت وجود را در مثنوی در قالب عرفان به طور کامل بیان کرده است. قاسم غنی در این زمینه میگوید: «مولانا به عنوان بهترین مترجم و معرف افکار فلوطین و فلسفۀ نوافلاطونی است و هر کس چه در دیوان و چه در مثنوی این عارف که حکم دائره المعارف عرفا است تتبع کرده باشد، تقریبا تمام مسائل نوافلاطونی را در آن خواهد دید که مولانا به آن رنگ قرآن و حدیث زده، به مذاق مسلمین در آورده و با بهترین اسلوب بیان کرده است. حتی در همان چند بیت مقدمۀ اول که بهترین شروع است خلاصهای از عقاید و مهمات مسائل نوافلاطونی در آن به چشم میخورد.» غنی ،[بیتا]:۱۱۱).
آنچه در زمینۀ وحدت وجود مدّنظر مولاناست اثبات وجود و کثرت موجود است. وحدت وجود مولوی نشأت گرفته از جهانبینی توحیدی اوست. زیرا که «اساس علم توحید و عرفان حقیقی مسألۀ حقیقت وجود، وحدت آن است که مبتنی بر توحید وجودی و توحید ذاتی و افعالی و غایت آن فنای در حق و بقای به اوست» (اخلاقی، ۱۳۸۳: ۸۶).
مولانا معتقد است که خداوند اصل کل عالم است و موجودات در برابر هستی خداوند به منزلۀ سایه هستند و هستی تمام موجودات عالم وابسته به هستی اوست. وی حقیقت وجود را همان توحید و نفی شرک از ذات الهی میداند.
خداوند در عرفان مولانا، به قلم صنع خویش در سراسر عالم به صورتگری پرداخته است اما خود بی نقش و صورت است به طوری که معرفت او موحِّد را به حیرت میافکند. خداوند از فرط تابش انوار الهی تجلیات خود در جهان هستی پنهان است. انسانهای ظاهر بین قادر به درک شمس حقیقت نیستند، آنها به مانند خفاشها که از روشنایی روز گریزانند از نور بیبهرهاند:
چیست پرده پیش روی آفتاب؟