با توجه به موضوع تحقیق، میان پژوهش حاضر با برخی پژوهشهای انجامشده در حوزه همراستایی استراتژیک، مشابهتها و تفاوتهایی وجود دارد. در این بخش برای تبیین جایگاه پژوهش حاضر، مهمترین آنها ارائه میشود و در بستر هریک شکافها نیز موردبررسی قرار میگیرد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در میان تحقیقات حوزه همراستایی استراتژیک در بستر کلی مدیریت استراتژیک، تحقیق حاضر در دسته مطالعات همراستایی استراتژیک درونی (زیر بخش ۲-۳-۲) قرار میگیرد. در میان مطالعات انجامشده در این ساختار، پژوهش حاضر بهصورت واضحی در دسته مطالعات صورت گرفته توسط آقایان کاپلان و نورتون (۱۹۹۲،۱۹۹۳ و ۱۹۹۶ الف) قرار میگیرد. مطالعه حاضر ضمن بررسی و معرفی ساختارهای مذکور، همراستایی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتژیک را نیز بهعنوان یک بعد جدید در زیرمجموعه مطالعات مرتبط با ساختار همراستایی سیستمهای کنترل و برنامهریزی معرفی و راهکاری برای سنجش و برقراری این نوع همسویی ارائه میدهد.
در برخی مطالعات نظیر مطالعات دکن و بروگمن (۲۰۰۶)، پریتو و کاروالهو (۲۰۱۱) و فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲)، مدلهایی جهت سنجش همسویی استراتژیک ارائه شده است، اما هیچیک رابطه مستقیم اهداف استراتژیک را با فرآیندها، به خصوص در بستر BSC بررسی نکردهاند.
نزدیکترین مطالعه به پژوهش حاضر را میتوان کار فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) و سیرثی (۲۰۰۴) دانست. آنها به بررسی روابط اهداف استراتژیک در چهار منظر BSC با فرآیندهای اصلی پرداخته و سعی در ترسیم یک نقشه استراتژی همراستا داشتهاند. پایاننامه حاضر از بسیاری جهات با مقاله فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) در تمایز میباشد. این پژوهش در تدوین مدل مفهومی همسویی خود از نقشه استراتژی بهره میبرد و درعینحال سعی در ترسیم و سنجش همسویی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتژیک دارد. حالآنکه فرهنگفر و خورشیدی، باوجود بررسی رابطه دوبهدوی فرآیندهای کلیدی و با اهداف استراتژیک، این سنجش را در درجه اول جهت اولویتبندی فرآیندها و نه بررسی همسویی آنها با اهداف استراتژیک، انجام میدهد و نقشه استراتژی را بر مبنای روابط سنجیده، تولید میکنند. همچنین پژوهش حاضر از ابزار تحلیل سلسله مراتب فازی توسعهای در بررسی روابط اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی از طریق شاخصهای استراتژیک میپردازد در حالی که در دو مطالعه مذکور از روشهای غیرفازی استفاده میشود. وجود شاخصها این امکان را میدهد تا در بررسی ارتباطات فرآیندهای اصلی و اهداف استراتژیک، اولویتبندیها با دقت بیشتری صورت بگیرند، چراکه فرآیندها در درجه اول جهت تحقق شاخصها و دستیابی به مقادیر تنظیمی برای آنها تعریف و توسعه مییابند. مطالعه فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) فاقد این مولفه میباشد. از طرف دیگر، مدل مفهومی ارائهشده در این پژوهش مبتنی بر اصول ارائه یک مدل همسویی طبق تشریح پریتو و کاروالهو (۲۰۱۱) و برگرفته از تعاریف سملر (۱۹۹۷) میباشد. مطالعات دیگر فاقد این ساختار و الگو میباشند.
سیرثی (۲۰۰۴) نیز همانند مطالعه حاضر به بررسی همراستایی استراتژیک درونی سازمان پرداخته است. مقاله سیرثی نیز، فاقد رویکردی جهت تحلیل فرآیندها و سنجش همسویی فرآیندهای سازمانی با اهداف استراتژیک میباشد. مطالعه سیرثی در دسته تناسب استراتژیک قرار میگیرد، درحالیکه این پایاننامه در دسته همسویی سیستمهای کنترل و برنامه ریزی میباشد.
با مروری که بر همراستایی استراتژیک در بستر مدیریت استراتژیک (بخش ۲-۳) و سپس چارچوب BSC (بخش ۲-۴) داشتیم، جهت تبیین جایگاه مطالعه حاضر میتوان شکل ۲-۵ را مدنظر قرارداد:
شکل ۲- ۹- تبیین جایگاه مطالعه حاضر
۲-۷- جمعبندی
در این فصل، پس از مروری مختصر بر مفاهیم و مبانی نظری، مطالعات پیشین موردبررسی قرار گرفت. هدف از ارائه این بخش، تبیین مبانی دسته بندی مطالعات پیشین بود.
بررسی پژوهشهای پیشین در دو بخش انجام گرفت. در این قسمت سه نکته مهم بررسی و تبیین شدند. نخست، جایگاه پژوهش در میان پژوهشهای پیشین بهصورت دقیق تبیین شد و مشخص شد که پژوهش حاضر در زیر دسته مطالعات ساختار همراستایی سیستمهای برنامه ریزی و کنترل در چارچوب BSC، در مطالعات مرتبط با همراستایی مدیریت فرآیندها با استراتژی قرار دارد. دوم آنکه تا آنجا که ممکن بود، مطالعات پیشین به صورتی دستهبندیشده و متناسب با درخت دانشی، گردآوری شدند. طبعا یافتن الگو برای دسته بندی همه پژوهشها امکانپذیر نبوده و در این موارد، بهمنظور ارائه نظاممند مطالعات پیشین، پژوهشها بر مبنای الگوهایی مشابه دسته بندی شدند. سومین نکته، شکافهای مطالعاتی موجود تبیین شدند. براین اساس، نبود مطالعات مرتبط در زمینه بررسی همراستایی فرآیندهای سازمانی با اهداف استراتژیک و نیز همراستایی منابع سازمانی با نقشه استراتژی و اهداف استراتژیک قابل مشهود است. این مطالعه سعی در بررسی همراستایی فرآیندهای سازمانی با اهداف استراتژیک سازمانی دارد و در این راستا یک مدل مفهومی همراستایی ارائه میگردد.
در فصل بعد، مدل مفهومی همسویی جهت همراستایی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتژیک در چارچوب کارت امتیازی متوازن معرفی و گامهای آن با بهره گرفتن از ابزارهای معرفیشده در این فصل تشریح میشوند.
فصل سوم
ارائه مدل مفهومی جهت همسویی اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی در چارچوب کارت امتیازی متوازن
۳-۱- مقدمه
در این فصل یک مدل مفهومی جهت برقراری همسویی مابین اهداف استراتژیک و فرآیندهای کلیدی سازمان در چارچوب کارت امتیازی متوازن، در راستای ایجاد الگویی برای رفع شکاف مطالعاتی شناساییشده معرفی میشود. در ادامه ساختار کلی مدل موردنظر ارائه میگردد. هر یک از گامهای مدل، بهنوعی، دربرگیرنده مفاهیم و متدولوژیهای متنوعی میباشد که پیشازاین معرفی و بررسی شدند. در ادامه و در زیربخشهای مرتبط، هر یک از گامهای مدل، جداگانه تشریح و ارتباط آن با سایر اجزای مدل تبیین میگردد.
۳-۲- مدل مفهومی همسویی
به علت ساختار پیچیده همراستایی، استفاده از یک مدل و الگو برای پیادهسازی آن از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد. یک مدل همراستایی استراتژیک میتواند در قالب ارائه سیستماتیک مجموعهای از ابزارها، متدولوژیها و اقدامات مختلف ایجاد و شکل بگیرد. این مدل متغیرهایی را در قالب ساختار تئوریکی ارائه میدهد که قابلیت نشاندادن مهمترین و بحرانیترین فاکتورها را در کنار روابط این فاکتورها با یکدیگر، دارا میباشد (پریتو و کاروالهو، ۲۰۱۱).
بریتو و کاروالهو (۲۰۱۱) به نقل از سملر (۱۹۹۷، ص. ۲۶) اظهار میدارند، در مباحث تئوریک همراستایی، فاکتورهایی بهعنوان حداقلهای لازم برای تدوین یک مدل همراستایی ارائه میگردند. آنها معتقدند که اجزای زیر میبایستی روشن و توصیف گردند:
فاکتورهای تاثیرگذار بر ایجاد همراستایی؛
اهداف مدنظر از همراستایی که توصیفکننده نوع همراستایی میباشند؛
چگونگی سنجش همراستایی.
در این مطالعه نیز سعی خواهد شد تا در مدل مفهومی ارائهشده، سه منظر بالا بهخوبی تبیین گردند.
مدل همسویی موردنظر در این مطالعه، متشکل از ۶ گام اصلی میباشد(شکل ۳-۱). این مدل رویکرد خود را مفروض بر وجود نقشه استراتژی (نشات گرفته از چارچوب BSC) پیش میبرد. در صورت نبود نقشه استراتژی مبتنی بر رویکرد BSC، میتوان از مطالعات کاپلان و نورتون (۲۰۰۱، ۲۰۰۴) جهت ترسیم نقشه استراتژی در بستر چهار منظر کارت امتیازی متوازن استفاده کرد. در گام اول، طراحی اولیه نقشه فرآیندی مبتنی بر رویکرد زنجیره ارزش پورتر (معرفی شده در بخش ۲-۶-۱) صورت میگیرد. فرآیندهای اصلی و پشتیبانی تعریف و سلسلهبندی میشوند و فرآیندهای اصلی جهت پیشبرد مدل در نظر گرفته میشوند. در گام دوم، شاخصهای استراتژیک از کارت امتیازی سازمان استخراج میشوند و ارتباط آنها با اهداف استراتژیک در گام سوم (بخش ۳-۲-۳) بررسی میشود. در بخش ۳-۲-۴ روابط مابین اهداف استراتژیک و فرآیندها با بهره گرفتن از ابزار مقایسات زوجی بر روی شاخصهای عملکردی فرآیندی و شاخصهای استراتژیک بهعنوان متغیرهای میانجی، تحلیل و در قالب یک جدول به نمایش در میآید. صحت و کفایت روابط در بخش ۳-۲-۵ و گام پنجم از مدل همسویی ترسیمی، بازنگری شده و در گام آخر تطابق نقشه فرآیندی با استاندارد PCF بهعنوان یک استاندارد الگوهای فرآیندی بررسی میشود و یک نقشه فرآیندی منطبق بر این چارچوب ارائه میگردد.
مدل مفهومی ترسیمی در شکل ۳-۱ قابل مشاهده میباشد. در ادامه هر یک از گامهای مدل به تفکیک بررسی و شرح داده میشوند.
شکل ۳- ۱- مدل مفهومی همسویی اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی
۳-۲-۱- طراحی اولیه نقشه فرایند بر اساس مدل پورتر
اهمیت ترسیم نقشه فرآیندی را میتوان در مطالعات کاپلان و نورتون (۲۰۰۸) دنبال کرد. لزوم جداسازی فرآیندهای استراتژیک از حیاتی و مشخص ساختن فرآیندهای اولویتدار، بسیار مورد تاکید قرار گرفته است. زنجیره ارزش پورتر میتواند با دسته بندی فرآیندها در دو مجموعه فرآیندهای اصلی و فرآیندهای پشتیبانی درروند این شناسایی اثربخش باشد. این دسته بندی جنبهه ای مختلفی دارد. اول آنکه موجب میشود فرآیندهایی که سازمان میبایستی منابع خود را بر روی آنها، جهت ایجاد یک تمایز استراتژیک در قیاس با رقبایش، متمرکز سازد، مشخص شوند. از طرف دیگر فرآیندهای حیاتی هم تحت مراقبت قرار میگیرند تا از حدود تعیین شده برای آنها خارج نشوند. همچنین شناسایی فرآیندهای کلیدی، فرآیندهایی را که در سطح اول، نقش تحقق اهداف وجوه BSC را بر دوش دارند، مشخص میسازد. این فرآیندها جهت تحقق اهداف میبایستی همراستا با اهداف تعریفشده باشند.
دو حالت در سازمان برای فرآیندها در نظر گرفته میشود. در حالت اول سازمان پیش از این نقشه فرآیندی خود را ترسیم و فرآیندهای کلیدی سطح اول سازمانی را به همراه فرآیندهای پشتیبانی تعریف کرده است و حال مدنظر دارد تا این نقشه را جهت همسویی بیشتر با اهداف استراتژیک خود، بازطراحی کند. این نقشه همچنین میتواند دارای سطوح زیرین هر فرایند کلیدی باشد که در واقع زیرفرآیندهای شکلدهنده فرایند اصلی را مشخص میکند.
در حالت دوم سازمان پیش از این از نقشه فرآیندی در سطح سازمان خود بهره نمیبرده است و برای اولین بار است که سعی دارد تا فرآیندهای اصلی خود را به همراه فرآیندهای پشتیبانی، شناسایی و جایگاه هر فرایند را در نقشه فرآیندی، به همراه زیر فرآیندهای تشکیل دهنده هر یک، ترسیم نماید.
برای حالت دوم، راهکارهای فراوانی جهت ترسیم نقشه فرآیندی برای اولین بار در سازمان وجود دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
طوفان فکری
مصاحبه با ذینفعان کلیدی (کسانی که تحت تأثیر فرآیندها قرار میگیرند یا بر آنها اثر میگذارند)
استفاده از خدمات یک مشاور خارجی
کار با مدلهای عمومی؛ نظیر:
مدل پورتر
چارچوب طبقه بندی فرایند
این پژوهش ساختار زنجیره ارزش پورتر را که در بخش ۲-۵-۱ معرفی شده بود جهت ترسیم نقشه فرآیندی، از مابین گزینههای بالا بکار میبرد. همانطور که مشاهده شد این زنجیره ارزش، فرآیندهای ارزشآفرین و کلیدی سازمانی را در دو زیرمجموعه فرآیندهای کلیدی و پشتیبانی شناسایی و دستهبندی میکند. بدین ترتیب فرآیندهای اصلی جهت سنجش همسویی با اهداف استراتژیک، در این مرحله مشخص و مدل وارد گام بعد خود میشود.
۳-۲-۲- تعیین شاخصها
شاخصهای (سنجههای) کلیدی، در هر سازمان پیرو تعریف اهداف استراتژیک و فرآیندهای کلیدی، جهت ارزیابی عملکرد اهداف و فرآیندها تعریف و اندازهگیری میشوند، تا هم مدیران سازمانی و هم کارکنان، درک درستی از میزان دستیابی به اهداف استراتژیک سازمانی داشته باشند. درعینحال عملکرد درست فرآیندها در جهت دستیابی به نشانگاههای تعیین شده برای اهداف و تعالی فرایند را بررسی میکنند و در صورت نیاز، به مدیران جهت تجدیدنظر در اهداف سازمانی و یا فرآیندهای اصلی سازمان هشدار میدهند(کاپلان و نورتون، ۲۰۰۶، ۲۰۰۸).
از جمله مزایای مدل BSC، ارائه شاخصهای هادی[۱۵۱] در کنار شاخصهای تابع[۱۵۲] میباشد. BSC ضمن نگهداری سنجههای عملکرد مالی (شاخصهای تابع)، سنجههایی در مورد عوامل موجد عملکرد مالی آینده را نیز (شاخصهای هادی ) پیگیری و ضروری میدانست.
جهت تعیین شاخصها با دوحالت گام ۱ در بخش ۳-۲-۱ مواجه خواهیم بود؛ اگر شاخصها یپش از این طراحی شده بودند، مدل از همین شاخصها در بررسی و تحلیل همسویی فرآیندهای کلیدی و اهداف استراتژیک، با بهره گرفتن از مقایسات دوبهدوی روابط متقابلشان با شاخصهای استراتژیک، بهره میبرد. در غیر این صورت میتوان از رویکردهای تعیین و تنظیم شاخصها نظیر موارد زیر بهره برد:
طوفان فکری
مصاحبه با ذینفعان کلیدی
استفاده از خدمات یک مشاور خارجی
کار با مدلهای عمومی؛ نظیر استاندارد PCF و یا داشبوردها
پژوهش حاضر بدلیل آنکه مبتنی بر مدل BSC شکل گرفته و سعی در تحلیل ساختار همسویی در مدل BSC دارد، شاخصها را در قالب ارتباط تنگاتنگ آنها با اهداف و مضامین استراتژیک، تعریف میکند.
با در نظر گرفتن ابعاد چهارگانه BSC، با توجه به تمرکز مطالعه بر روی روابط فرآیندها و اهداف استراتژیک، دو بعد فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری جهت تعیین اهداف استراتژیک و تعریف شاخصهای مرتبط با هریک انتخاب میشوند. چرا که اهداف و سنجههای منظرهای مالی و مشتری در یک کارت امتیازی متوازن پیامدهای مطلوب یک استراتژی موفق را نشان میدهند؛ در حالیکه اهداف و سنجههای منظر فرآیندهای داخلی، نحوه اجرای استراتژی را توصیف میکنند و منظر رشد و یادگیری بهعنوان توانمندسازها و پشتیبان، این اجرا را تقویت میکنند(کاپلان و نورتون، ۲۰۰۸). همانطور که مشاهده میشود دو وجه فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری در ارتباط تنگاتنگی با فرآیندهای کلیدی قرار دارند. وجه فرآیندهای داخلی مبنای شکلگیری فرآیندهای سازمان جهت اجرای استراتژی قرار میگیرند و وجه رشد و یادگیری بهعنوان پشتیبان این فرآیندها، جهت بهبود و تقویت آنها تعریف میشود. این ارتباطات برگرفته از ارتباطات علی و معلولی برقرار در چارچوب کارت امتیازی متوازن میباشد.
۳-۲-۳- بررسی ارتباط مابین شاخصهای اهداف با اهداف استراتژیک فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری
هدف از ارائه مدل همسویی همانطور که پیش از این نیز شرح داده شد، همسویی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتریک میباشد. اما سنجش و برقراری همراستایی میان این دو بعد، نیازمند یک وجه مشترک در هر دو میباشد، تا بتوان رابطه فرآیندهای اصلی را با اهداف استراتژیک بررسی کرد. شاخصها (سنجهها)، از یک سو بازخوردی مبنی بر موفقیت سازمان در تحقق اهدافش ایجاد میکنند و از سمت دیگر با تعریف نشانگاهها، نقاط مطلوب برای فرآیندها را مشخص میسازند و تعالی فرآیندها را پیش میبرند(کاپلان و نورتون، ۲۰۰۸). پس شاخصها بهعنوان یک متغیر میانجی، میتوانند ارتباط فرآیندها را با اهداف استراتژیک در پژوهش مهیا سازند.
در مقاله فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) مقایسه اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی از طریق جداول QFD انجام شده است. شاید مزیت این جداول، مقایسه فاکتورها بدون نیاز به میانجیهایی نظیر شاخصها باشد؛ بطوریکه تصمیمگیرندگان مستقیم اهداف و فرآیندها را با هم مقایسه کرده و آنهایی که با هم رابطه قوی دارند را از ۱ تا ۹ امتیازدهی میکنند. اما ۲ ایراد میتوان به تحقیق موردنظر گرفت؛ اول اینکه حتی با مزیت شمردن این مقایسات مستقیم، که هم حجم محاسبات را پایین میآورد و هم تصمیمگیرنده سریعتر پاسخ میدهد، اما عدم قطعیت در این محاسبات در نظر گرفته نمیشود و ممکن است تصمیمگیرنده با مقایسات عددی و قطعی، نتواند بخوبی آنچه مدنظر دارد بیان کند. ایراد دوم، که درعینحال بازگو کننده دلیل عدم استفاده مقاله حاضر از QFD فازی میباشد، به قدرت تمایزبخشی و وزندهی برمیگردد. کما اینکه در بیشتر تحقیقات، مشاهده میشود از AHP جهت محاسبه و ورود اوزان اولیه به خانه کیفیت QFD استفاده میشود تا دقت محاسبات بالاتر رود (هو[۱۵۳] و همکاران، ۲۰۱۱، کونگ و بای[۱۵۴]، ۲۰۰۳، فلیس و پتریلو[۱۵۵]، ۲۰۱۰). به نظر محقق، مقایسه دو فاکتور که بیش از آنکه بهصورت کمی به هم مرتبط باشند، بهصورت کیفی مرتبطاند (منظور اهداف استراتریک و فرآیندهای کلیدی میباشد)، نمیتواند بسیار قابل استناد باشد. لحاظ کردن فاکتوری میانجی نظیر شاخصها که از یک طرف میتواند با بهره گرفتن از نشانگاهها بهصورت کمی به فرآیندها مرتبط و از طرف دیگر سنجه تحقق اهداف میباشد، میتواند به محاسبات و مقایسات صورت گرفته اعتبار بیشتری ببخشد و این امر به بزرگ شدن حجم محاسبات مسلما میارزد.
در گام بعدی از مدل مفهومی ارائهشده جهت همسویی فرآیندهای کلیدی و اهداف استراتژیک، با توجه به گامهای پیش، ابتدا روابط مابین شاخصها با اهداف استراتژیک سنجیده و تعریف میشود. سپس شاخصهای فرآیندی تعیین گردیده و اوزان این شاخصها در فرآیندها با بهره گرفتن از جداول مقایسات زوجی و تکنیک FEAHP مشخص میشوند. در نهایت اهداف استراتژیک و فرآیندهای کلیدی با بهره گرفتن از شاخصهای استراتژیک و شاخصهای فرآیندی، بهعنوان میانجی، با یکدیگر مقایسه و روابط دوبهدو استخراج میشود (بخش ۳-۲-۴). با توجه به اهداف استراتژیک تعریفشده در دو بعد فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری (در بخش ۳-۲-۲ دلیل انتخاب این دو وجه بیان شد)، شاخصهای استراتژیک برای هر هدف انتخاب میشوند. ترجیح بر این است که تعداد این شاخصها بیشتر از ۲ الی ۳ عدد، با توجه به ساختار و تعداد کلی اهداف و شاخصها نباشد تا مقایسات زوجی در گامهای بعد دچار انحراف و خطا نشوند. در صورت بالا بودن تعداد شاخصهای تعریفشده برای هر هدف، میتوان با استفاده ازنظرات خبرگان و متخصصان و یا طراحان کارت امتیازی متوازن، ۱ الی ۲ شاخص را از میان آنها جهت مراحل بعدی انتخاب کرد.
پس از مشخص شدن اهداف و شاخصهای استراتژیک متناظر هر یک، شاخصهای فرآیندی انتخاب و وزن هر یک از این شاخصها در هر یک از فرآیندها سنجیده میشود تا شاخصها با بالاترین میزان اثرگذاری بر هر فرایند کلیدی مشخص شود. در این پژوهش، شاخصهای استراتژیک فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری، با توجه به ماهیت جدای این وجوه، جداگانه بررسی میشوند. این امر همچنین منجر به کوچکتر شدن ابعاد مقایسات زوجی جهت پاسخگویی متخصصان و خبرگان میشود و میتوان مدعی بود که این امر موجب واضحتر شدن روابط وجوه با فرآیندها و با یکدیگر میشود که استفاده ازاینروابط در بازطراحی نقشه استراتژی، میتواند مفید واقع شود.