ز چندان عروسان که دیدی به پای نماندند یک نازنین را به جای
همه شهر و کشور به هـــم بر زدند ده و دوده را آتش اندر زدنــد
(همان: ۴۰۲)
اسکندر پس از شنیدن این گزارش به سرعت از خوارزم و سمرقند می گذرد و خود را به دشت قفچاق می رساند. درآن جا مبهوت دیدار زنان زیاروی قفچاقی می گردد . مناظرهای طولانی میان او و مردم آن سرزمین برای حجاب و پوشیدن روی زنان از نامحرمان در می گیرد . و سرانجام نه مردم آنجا دست از آیین خود بر می دارند و نه اسکندر عقب نشینی می کند تا سرانجام مجسمهای توسّط پیکرتراشان رومی پرداخته می شود تا با دیدن آن زنان نیز پیروی کرده و روی خود را ببندند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
« در سرزمین قبچاق اسکندر از اینکه زنان ولایت را گشاده روی و بی نقاب یافت ناخرسند شد .»
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۸۷)
با رسیدن دو سپاه به هم نبرد آغا می گردد . جنگ نخست با دادن تلفاتی از دو سو به پایان می رسد. در این جنگ تعداد ی از جنگ آوران نامی روس به دست جنگجویی از هند کشته می شوند . سپاه اسکندر از ملیّت های مختلفی مانند ایران ، هند ، روم ، چین وبرخی ملل دیگر تشکیل شده و در برابر روس ها صف آراستهاند. جنگ نخست با هنرنمایی و میدان داری پهلوان هندی به پایان می رسد و دو سپاه با فرا رسیدن شب آرام می گیرند:
بــــه آرامگه تافت هندی عنان به خون و خوی آلوده سر تا میان
ملک چون چنان دید بنواختش سزاوار خـــــود خلعتی ساختش
فــرود آمدند از دو جانب سپاه یـــــــزک ها نشاندند بر پاسگاه
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۴۰۴)
فردای آن روز ، جنگ دوّم اسکندر و سپاه روس آغاز می گردد. اسکندر از پیروزی خوبی که در روز نخست به دست آورده است مشعوف و راضی است و جنگ روز بعد را خود آغاز می کند:
دگر روز کاین ساقی صبح خیز زمـــــی کرد بر خاک یاقـــوت ریز
دو لشگر چو دریای آتش دمان گشادنــــــــد باز از کمین ها کمان
دگــــــر باره در کارزار آمدند به شیر افـــکنی در شکار آمـــــدند
(همان: ۴۱۰)
نبرد دوّم با کشته شدن چند پهلوان نامدار از دو سوی به پایان می رسد. جنگ دوّم تقریباً جنگی برابر و همتراز است . پیروزی و شکست برای پهلوانان در نبردهای تن به تن برابر است. چند پهلوان نامی روس کشته می شود و از این سوی نیز پهلوانان صاحب کلاهی از ایران ، روم و چین . اسکندر برای از دست دادن چنین پهلوانانی اندوهگین می گردد:
کشنده چـــو بر خصم خود کـــام یافت به شادی سوی لشگر خود شتـافت
جــــــــــهان دار ازآن کار شد تنگ دل کــــــه سالار گیلی درآمـد به گل
بفرمود بـــــــر ســـاختن کــــــــار او به شرطی کـــــــه باشد سزاوار او
(همان: ۴۱۱)
فردا روز چون جنگ سوّم آغاز می شود ، رومیها پیش دستی می کنند و جنگ را از همان آغاز با به خاک افکندن پهلوانان سرشناس روس شروع می کنند.
ز رومــــــــی یکی پیل کوپال گیر بـــــــرآهخته شمشیر و بر بسته تیـر
به جنگ آزمایی برون خواست مرد بــــــرون شــد دلیری به خفتان زرد
فرو هشت کـــــوپال رومی ز دست سـر و پــای روسی به هـم در شـکست
دگــر خواست با او همان رفت نـیز به جز مغز کـــــــوبی ندانــست چـیز
(همان: ۴۱۲)
این جنگ نیز با هنرنمایی پهلوانان از دو سوی تا فرو رفتن آفتاب ادامه می یابد. « دوالی » فرمانروای ابخاز که این جنگ با سفارش و تحریک او آغاز شده بود ، در این جنگ هنرنمایی می کند و تنی چند از پهلوانان بزرگ روس را به خاک و خون می کشد. سر انجام این جنگ نیز با زخمی شدن او به پایان می رسد و دولشکر هرکدام با به صدا درآمدن طبل آسایش روی به لشکرگاه خود می گذارند تا فردا جنگی دیگر را پی ریزی کنند.
برآورد روسی گــــــــذارنده تیغ بر آن کــــــوه پولاد زد بی دریغ
ز پــــولاد ترگ اندر آمد به فـرق به دریای خون شد تن خسته غرق
از آن سستی انـــدام زخم آزمـای عنان دزدیی کــرد و شد باز جای
به زیر آمد ازاسب و سرباز بـــست دل شاه ازآن سر شکستن شکست
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۴۱۸)
جنگ چهارم با نبردی تن به تن میان دلیران ادامه می یابد .گاه پهلوانی بزرگ از این لشکر بر خاک می غلتد وگاه دلاوری بزرگ از آن سوی سر در خاک می شود . نبرد ، نبردی پایاپای است . از ویژگی های این نبرد به میدان درآمدن سواری ناشناس از لشکر اسکندر است که با هنرنمایی حیرت آور خود گرد مرگ بر لشکر روس می پاشد . یک روز تمام میدان داری می کند و بیش از دویست پهلوان نامی را به خاک و خون می کشد. به این هم اکتفا نمی کند گاهی به میمنه یورش می برد و گاهی دمار از میسره در می آورد. سرانجام هم با فرو رفتن خورشید سوار مبارز در سیاهی گم می شود و اسکندر موفّق به شناختن او نمی شود:
در آن حمله کآن کوه آهسته کـــرد صد افکند و صد کشت و صــد خسته کرد
شه از شیر مـــــردیش حیران شده برآن دست و تیغ آفـــــــرین خوان شده
بدین گـــــــــونه میکرد پیـکارها هــــمی ریخت آتش در آن خــــــارهـا
فلک تا نشد بـــر سرش مشک سای نیامـــــــــد ز آوردگــــــــه باز جــای
چـــــو در برقع کوه رفت آفــــتاب ســر روز روشن درآمــــــــد به خـــواب
شب تیره چـــــــون اژدهای سـیاه ز مــــــــاهی برآورد سـر سوی مــــــاه
سیه کــــــــــرد بر شبروان راه را فــــــــرو بـــــرد چـــــون اژدها ماه را
سوار شبیخون بـــــــــر از تاختن بــــــرآسـود و آمــــــد بـه شب ساختن
به تاریکی شب چنان شد نهــــان کـــــــه نشناختش هیچ کس در جـــهان
(همان: ۴۲۰)
روز پنجم با برآمدن آفتاب جنگ از سر گرفته می شود . پهلوان آلانی روسی به میدان می آید و بانگ هیبت و سیاست بر لشکر اسکندر می زند. ناگاه از گوشهی میدان همان سوار ناشناس به میدان می رود و پهلوان روس را با تیری بر خاک هلاک می نشاند.
بــه نیروی دست کمان گیر او بیفتاد الانی بـــه یک تیر او
چو ماسوره ی هندباری برنگ میان آکنیده به تیر خـــدنگ
(همان: ۴۲۷)
سوار ناشناس با انواع حربههای جنگی مانند نیزه ، شمشیر ، تیر ، تبر و سایر ساز و برگ های نبرد دمار از روزگار روس ها در می آورد.
به هر تیر کز شست او شد روان به پهلـو درآمد یکی پهلوان
به ده چوبه تیر آن سوار بهی زِ ده پهلوان کرد میدان تهی
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۴۲۸)
پس از این همه هنر نمایی در میدان رزم و به خاک هلاک افکندن تعداد زیادی از پهلوانان نامی روس ، دیگر هیچ پهلوانی به خود جرأت نمی دهد که پای در پیش او بگذارد ،باز به طور ناشناس در لشکر گم می شود و کسی نمی تواند او را بشناسد:
دگـــــر باره پنهان ز بینندگان بیامــــــد به جـای نشینندگــان
چنین چند روز آن نبرده سوار بـــه پوشیدگی حرب کرد آشـکار
نبد هیچکس را دگـــر یارگی کـــــــــه با او برون افکند بارگی
به جایی رسیدند کــز بیم تیغ پــــــراکندگیشان درآمد چو میغ
شکیبی به ناموس میساختند خیالی بـــــــــه نیرنگ میباختند