دین، عبارتی عامتر از مذهب است و غالباً منظور از آن اسلام است، وقتی میگوییم فلان اعتقاد جزء اصول دین است، لازمه این گفتار این است که حتماً باید بگوییم منکر این اصل خارج از دین اسلام و کافر فقهی است. و اینکه ما بگوییم مثلاً امامت از اصول دین است ولی منکر آن خارج از دین نیست، بلکه خارج از ایمان است، ظاهراً کلامی متناقض است. فلذا ظاهر کلام این بزرگان که هم اصل دین بودن امامت را پذیرفتهاند و هم عدم خروج از اسلام را قبول کردهاند، پذیرفتنی نیست؛ مگر اینکه بگوییم «چون دین حق و اسلام واقعی، تشیع است لذا وقتی تعبیر میآورند به اینکه امامت اصل دین است، منظورشان اصل بودن برای دین واقعی است. اما وقتی میگویند منکر امامت خارج از دین نیست، منظورشان اسلام در مقابل ایمان است که بر طبق ظاهر مردم حکم میکند». با این بیان هم جمع بین کلمات فقها درست میشود، هم جمع بین فتاوا و روایات درست میشود، هم معلوم میگردد که نظر قدمای شیعه و نظر متأخران شیعه (که میگویند امامت از اصول مذهب یا ایمان است) یکسان است و اختلاف در تعبیر است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
حکم کافر که در احکام شرعی بر مخالفان جاری شده، احکامی است که در آن ایمان شرط شده نه اسلام؛ لذا مخالفان را در ردیف کفار قرار دادهاند؛ مثلاً در وجوب غسل میت و تجهیز آن، لازم است میت مؤمن باشد،[۱۴۹] یا در ادای زکات لازم است، فقیر مؤمن باشد ـ چنانکه علامه در منتهی[۱۵۰] و در کلام شیخ مفید و شیخ طوسی در التهذیب اشاره کرده است ـ یا در جواز غیبت عامه، در این موارد و امثال اینها، مخالفان در ردیف کفار قرار میگیرند، نه به این دلیل که کافر خارج از اسلام هستند، بلکه به این دلیل که خارج از ایمان هستند. فلذا این کلمات دلالت بر تکفیر فقهی نمیکنند. بنابر این لازمه تلقى امامت به مثابه اصلى از اصول دین، خروج اکثر فرق اسلامى از حوزه اسلام و دین است؛ در حالى که این لازم، پذیرفتنى نیست.[۱۵۱] براى حل این معضل، راهحلهایى ارائه شده است، از جمله:
الف. اصول اسلام و اصول ایمان
برخى دیگر کوشیدهاند با فرق گذاشتن میان اصول اسلام و اصول ایمان، به پاسخ مسئله دست یابند و گفتهاند: آنچه ملاک اسلام و کفر است، اصول اسلام است، نه اصول ایمان. بنابراین، چون مخالفان امامت، اصول اسلام را باور دارند، مسلماناند.[۱۵۲]
ب. اصول دین و اصول مذهب:
برخی گفتهاند اصول اعتقادى به دو دسته تقسیم مىشود؛ اصول دین و اصول مذهب. بنابراین، انکار امامت، انکار اصلى از اصول یک مذهب خاص (شیعه) است و انکار چنین اصلى، موجب کفر نمىشود.
این راه حل ها در حقیقت یک راهحل، با عبارات مختلف است، کسانى هم که امامت را از اصول مذهب انگاشتهاند، روایاتى را که دال بر کفر مخالفان امامت است، حمل بر کفر مقابل ایمان کردهاند، و این بیانگر آن است که امامت از منظر آنان از اصول ایمان است. عدهاى از متفکران معاصر امامیّه نیز امامت را از اصول مذهب مىدانند، از جمله: شیخ محمدحسین کاشفالغطاء،[۱۵۳]علامه امینى،[۱۵۴] مرتضی مطهرى،[۱۵۵] امام خمینى[۱۵۶] و … چنانکه ملاحظه میشود، این بزرگان در حقیقت، امامت را جزء مقوم ایمان میدانند، نه جزء مقوم اسلام، و این همان مطلبی است که قدمای شیعه بر آن تأکید دارند و فرقی بین اقوال معاصران و قدما در اصل بودن امامت نیست و اختلاف در تعبیر است. ولی مسئله قابل توجه این است که، تعبیر به اصل مذهب بودن، به نوعی تداعی کماهمیت بودن امامت نسبت به دیگر عقاید را به همراه دارد، در حالی که در روایات اهلبیت (علیهم السلام)، اعتقاد به امامت رکن توحید و شرط قبولی توحید بیان شده است و بدون اعتقاد به امامت، توحید نیز نجاتبخش نیست؛[۱۵۷] و رسالت پیامبر خدا(ص) بدون ابلاغ امر امامت انجام نمیگیرد.[۱۵۸] لذا به نظر میرسد بهتر است از تعبیر «اصول مذهب» استفاده نکنیم، بلکه از تعبیر «اصل ایمان» بودن بهره ببریم، چنانکه در آیه ۱۴ سوره حجرات به آن اشاره شده و در روایات متعدد اهلبیت(علیهم السلام) هم از همین تعبیر استفاده شده است.[۱۵۹]
کسانی از مخالفان امامت که با عناد و دشمنی آن را انکار نمیکنند، از نظر حکم شرعی مسلمان هستند و در حکم عقاب اخروی، با گروه اول یکسان نیستند، مخصوصاً کسانی که قدرت دستیابی به حق را ندارند؛ چنانکه در روایات اهلبیت(علیهم السلام) بر این مسئله تأکید شده است. حضرت علی(ع) در جواب اشعث بنقیس که به آن حضرت اعتراضاً گفت: «سوگند به خدا اگر حقیقت امر این است که تو مىگویى پس تمام امّت غیر از تو و غیر از شیعیان تو باید از اهل هلاک و دوزخ باشند!» فرمود: «سوگند به خدا اى فرزند قیس! همینطور که گفتم حقّ با من است، لکن از امّت هلاک نمىشوند مگر دشمنان و مکابران و معاندان و منکران، و امّا آن کسانى که تمسّک به توحید خدا کرده، و به محمّد و اسلام اقرار آوردهاند، و از ملّت اسلام خارج نشدهاند، و دشمنان و ستمگران را علیه ما تحریک نکردهاند، و با ما بناى عداوت و دشمنى نگذاردهاند، لکن در حقانیّت خلافت ما شکّ کرده و اهل خلافت و ولایت را نشناختهاند، نه به ولایت ما اقرار کرده و نه به عداوت با ما برخاستهاند، این گروه مسلمانان مستضعفاند که باید رحمت خدا را درباره آنان امید داشت، و از گناهان آنان ترسید».[۱۶۰]
بنابر این طبق روایات اهلبیت(علیهم السلام)، مخالفان امامت، اگر ناصبی یا محارب باشند، و یا با علم به حقانیت امامت، از روی عناد آن را انکار کنند، کافر خارج عن الاسلام هستند، اما اگر مخالفت آنها از هر یک از این سه طریق نباشد بلکه از روی جهل مبتلا به انحراف باشند، مسلمان هستند، ولی مؤمن نیستند، و به خاطر قصور در تحقیق در آخرت عقاب میشوند. اما اگر افرادی جزء مستضعفان باشند، که امکان تحقیق ندارند، یا تحقیق کنند و به حق نرسند، اینها در این دنیا در حکم مسلمان هستند، و در آخرت حکم مخصوص خود را دارند. نظر علمای شیعه از قدما و متأخران بر همین اساس است، و در مواردی که حکم به کفر عموم مخالفان کردهاند، منظورشان کفر در مقابل ایمان است. لذا شیعه با تکفیر مسلمانان همیشه مخالف بوده است.
گفتار چهارم: نتیجه گیری فصل اول
مذاهب اسلامى اعم از شیعه و اهل سنت، بر این عقیدهاند که عمل، خارج از ایمان است و ایمان بهمعنى تصدیق قلبى و اقرار به زبان است. نتیجهى چنین برداشتى، این واقعیت است که مرتکب گناه- حتى گناه کبیره- چنانچه به قلب و زبان ایمان داشته باشد، کافر نیست و نمىتوان حکم کافر را بر وى جارى ساخت ایمان، هرچند تصدیق به قلب و اقرار به زبان است، مراتب و درجات گوناگونى دارد و همین عامل نقش اساسى در سرنوشت و سعادت انسان ایفا مىکند. انسان هرچه بیشتر درجات ایمان را طى کند و از نردبان یقین و تصدیق بالاتر رود، سعادتمندتر خواهد شد. قرآن دربارهى مراتب و درجات ایمان مىفرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ»؛[۱۶۱] «اوست که آرامش را بر دلهاى مؤمنان نازل کرد، تا ایمانى بر ایمانشان بیفزاید».انَمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ؛[۱۶۲]
مؤمنان راستین فقط کسانىاند که وقتى خدا نزدشان یاد شود، دلهایشان مىترسد، و هنگامى که آیات او بر آنان تلاوت گردد، بر ایمانشان مىافزاید، و در کارها و برنامهها، تنها بر پروردگارشان توکل مىکنند.
با نگاهى به آیات قرآن و احادیث، مشاهده مىشود که آنچه مراتب ایمان را مىسازد و موجب رشد و تعالى انسان مىشود، استحکام ایمان در قلب، و مواظبت و ممارست در اعمال است. هرچه قلب از یقین مستحکمتر و قدرتمندترى برخوردار باشد، مرتبه و درجهى ایمان، بالاتر خواهد بود. قرآن مىفرماید:
ثُمَّ کَلّا سوْف تَعْلَمُونَ کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَترَوُنَّ الجَحِیمَ ثُمَّ لَترَوُنهَا عَینَ الْیَقِینِ؛[۱۶۳]
باز چنان نیست که شما مىپندارید. بهزودى خواهید دانست، چنان نیست که شما گمان مىکنید. اگر شما (به آخرت) علمالیقین داشتید، مراتب یقین، نقش مهمى در درجات ایمان دارد. هرچه یقین قلبى بیشتر باشد، انسان مىتواند به درجات بالاترى دست یابد. یقین، خود داراى سه مرحله یا سه درجه است:
۱- علمالیقین: علمى که در آن، انسان از دلایل مختلف، به چیزى ایمان آورد؛ مانند کسى که با مشاهدهى دود، به وجود آتش ایمان پیدا مىکند.
۲- عینالیقین: مرتبهاى که در آن، انسان به درجهى مشاهده مىرسد و با چشم خود، مثلًا آتش را مشاهده مىکند.
۳- حقالیقین: بالاترین مرتبهى یقین است. انسان در این مرتبه، همانند کسى است که وارد آتش شده و سوزش آن را لمس کند و به صفات آتش متصف گردد.[۱۶۴] مرحلهى نخست یقین، جنبهى عمومى دارد؛ مرحلهى دوم، براى پرهیزگاران؛ و مرحلهى سوم، مخصوص خاصان و مقربان است.
به پیامبر گرامى اسلام (ص) عرض شد: شنیدهایم برخى از یاران عیسى روى آب راه مىرفتند؟! حضرت فرمود:«لو کان یقینه اشدّ من ذلک لمشى على الهواء»؛
«اگر یقینش از آن محکمتر بود، بر هوا راه مى رفت!»[۱۶۵]
مرحوم علامه طباطبایى پس از ذکر این حدیث مىافزاید:
ایمان بهمنزلهى نردبانى است که ده پله دارد و باید پلهبهپله از آن بالا رفت. کسى که در پلهى دوم قرار دارد، به آن که در پلهى اول است، نباید بگوید: تو ایمان ندارى. همینطور کسى که در پلهى بالاتر تا پلهى دهم قرار دارد، نباید افراد پایینتر از خود را بىایمان بداند …. پس اگر کسى در مرحلهى پایینترى از ایمان است، او را با آرامى و نرمى به درجهى ایمان خود بکشانید و چیزى که توانایى آن را ندارد به او تحمیل نکنید که موجب شکست او خواهد شد؛ چراکه هرکس مؤمنى را کوچک کند، لازم است براى اصلاح و جبران شکست او اقدام نماید.[۱۶۶] در برخى از روایات نیز اصحاب پیامبر گرامى اسلام (ص) از نظر ایمان درجهبندى شدهاند؛ چنانکه گفتهاند: «مقداد» در پلهى هشتم ایمان، «ابوذر» در پلهى نهم و «سلمان فارسى» در پلهى دهم قرار داشتند.[۱۶۷]
فصل دوم: اقدامات گروه های تکفیری در منظر اسناد بین المللی و مسئولیت های مترتب بر آن
در طول تاریخ وصف خشونت جنگ با ماهیت جنگ ملازمه و ارتباط مستقیمی داشته است. در جنگ، طرف پیروز میدان، تمامی آنچه که از دشمن شکست خورده به جا مانده، در مالکیت خود قرار می داد. نحوه برخورد طرف پیروز جنگ غالباً بسته به نوع اراده وی متغیر بود. به عبارت دیگر او می توانست کلیه غنایم (کودکان و زنان نیز شامل غنایم می شدند) را رها کند یا بکشد یا در مالکیت خود قرار دهد و در بازار برده فروشان، خرید و فروش نماید. به عبارت دیگر در ابتدا هیچگونه محدودیتی برای طرف پیروز جنگ در خصوص نحوه رفتار با اموال، افراد اسیر بویژه زنان، کودکان و سالخوردگان وجود نداشت. شاید بتوان گفت نبرد «سولفورینو»[۱۶۸] که در شمال ایتالیا که در سال ۱۸۵۹ در جریان بود؛ به عنوان نقطه عطف اولیه الزام طرفین جنگ به رعایت حقوق جنگ نامگذاری نمود.
۲۴ ژوئن ۱۸۵۹، جنگی میان ارتش های اتریش، فرانسه و ساردینا آغاز شد که به دلیل فقدان امکانات مناسب امدادی و پزشکی، بیش از چهل هزار مرده یا در حال مرگ، در صحنه نبرد، به حال خود رها شده بودند. «هانری دونانت»[۱۶۹] یک تاجر اهل ژنو که شاهد قتل عام و نبود امکانات مناسب جهت یاری رساندن به مجروحین بود، پس از بازگشت خود به ژنو در سال ۱۸۶۲، کتابی را به نام خاطرات «سولفورینو»[۱۷۰] به چاپ رساند (این کتاب به عنوان یکی از اسناد سازمان صلیب سرخ جهانی؛ بارها به چاپ رسیده است)[۱۷۱]. روایت دقیق و همراه با عطوفت دونانت وی را به سمت طرح دو پیشنهاد اصلی و مهم سوق داد. او در ابتدا از دولت ها برای ایجاد پاره ای اصول بین المللی در قالب تصویب کنوانسیون غیر قابل نقض دعوت به عمل آورد و در گام بعدی، او پیشنهاد ایجاد یک انجمن ملی جهت تهیه و آماده سازی لوازم و پرسنل مورد نیاز در زمان جنگ جهت کمک به زخمیان و بیماران را ارائه داد.
کنوانسیون ۱۸۶۴ ژنو در مورد «بهبود شرایط زخمی شدگان نیروهای نظامی در صحنه نبرد»[۱۷۲] که در همان کنفرانس تصویب شد.
با شروع یافتن جنگ جهانی دوم و قتل عام هزاران نفر و نقض حقوق اساسی انسان ها از جمله اسیران جنگی دولت ها را به سمت پیش بینی مقرراتی برای حفظ حقوق انسان ها پیش برد و در سال ۱۹۴۹ با تصویب چهار کنوانسیون ژنو، راه را برای رعایت هرچه بیشتر حقوق افراد اعم از نظامی و غیرنظامی در فاصله جنگ و پس از آن هموار ساخت. کنوانسیون های ژنو متمرکز بر حمایت نظامیان زخمی، بیمار و اسیران جنگی و غیرنظامیان است.
آنچه که ذکر شد تنها بخشی از تلاش های دولت ها و کشورها در حفظ حقوق طرفین جنگ می باشد. در این بخش تلاش بر آن است تا اقدامات گروه های تکفیری در مناطق و سرزمین های تحت سلطه را با تکیه بر مقررات و اسناد بین الملل عملکرد و مورد بررسی قرار دهیم. لذا این فصل را با نام «اقدامات گروه های تکفیری در منظر اسناد بین المللی و مسئولیت های مترتب بر آن» نام نهادم تا با تقسیم آن در دو بخش جهت رسیدن به پاسخ فرضیات مطروحه رساله خویش؛ به صورت موشکافانه ای این فصل را پی گیرم. بخش اول از فصل دوم به بررسی اقدامات گروه های تکفیری در منظر اسناد بین المللی اختصاص دارد در این بخش با تکیه بر کنوانسیون ها و توافقات بین المللی، عملکرد گروه های تکفیری از دریچه اسناد بین المللی مورد بررسی قرار می گیرد. در بخش دوم از این فصل، مسئولیت های بین المللی مترتب بر عملکرد تکفیریان و کشورهای حامی آنان مورد کنکاش قرار خواهد گرفت.
بخش اول: اقدامات گروه های تکفیری در منظر اسناد بین المللی
توصیف ماهیت حقوقی گروه هایی تکفیری تا حدی پیچیده است. گروه های تکفیری در مناطق تحت سلطه خود با انگیزه ایجاد هراس در بین مردم منطقه جهت شکستن جبهه های مقاومت و مغلوب کردن دشمن اقداماتی را تحت عنوان اجرای مجازات های اسلامی، از بین بردن نمادهای کفر و شرک و … دست به ارتکاب اعمالی زده اند که می تواند از مصادیق جنایات علیه بشریت باشد.
جنایات علیه بشریت یکی از شنیع ترین جرایم بین المللی است که با به وجود آمدن مباحث جدیدی چون حقوق کیفری، تاسیس دادگاه های کیفری بین المللی و الحاق تعداد زیادی از کشورها به اساسنامه دادگاه کیفری بین المللی مطرح شده است. اهمیت بحث جنایات علیه بشریت این است که به عنوان جرایم مقدماتی و زمینه ساز جرایم علیه صلح و یا جنایات جنگی محسوب می شوند.
اصل حقوق بشر دوستانه قدمت ۷۰۰۰ ساله دارد. این مقررات در طول ایام گسترش یافته و نقض برخی از آن ها جنایات علیه بشریت محسوب می شود این جنایات در ابتدا بخشی از جنایات جنگی راتشکیل می دادند اما بعد از گذشت سال ها به وسیله معاهدات بین دولت ها، عرف بین المللی، اصول کلی حقوقی و نوشته های علمای حقوق مشخص تر شدند.
با پایان قرن ۱۹ میلادی جرایم علیه بشریت به معاهدات بین المللی راه یافت. در قوانین لاهه ۱۹۰۷- ۱۸۹۹ که راجع به قوانین و عرف جنگ های زمینی است؛ از اصطلاح قوانین بشری استفاده شده است قبل از منشورنورنبرگ این اولین استفاده از اصطلاح جرایم علیه بشریت است .مقررات کنوانسیون لاهه این نکته را تاکید می کند که حق طرف های جنگ در انتخاب ابزار و شیوه های جنگ نامحدود نیست .
در مورد جنایات علیه بشریت این نکته حایز اهمیت است که این جنایات علیه انسانیت بوده و برخی اصول کلی را نقض می کند و موجب نگرانی جامعه بین المللی می شود این جرایم دارای موارد بی شماری است که در منشورها و اساس نامه های مختلف از آن نام برده است.
اولین استفاده تخصصی از اصطلاح جنایات علیه بشریت در منشور نورنبرگ بود بند ۳ ماده ۶ این منشور که شامل مواردی از جمله قتل عمدی؛ ریشه کن کردن، به بردگی گرفتن ،تبعید، یا هر عمل غیر انسانی دیگر که علیه مردم غیر نظامی قبل از جنگ یا در حین جنگ ارتکاب یافته باشد و یا تعقیب و آزار افراد به دلایل سیاسی، نژادی یا مذهبی در اجرا یا در ارتباط با یکی از جرایم مشمول صلاحیت دادگاه می باشد. در سال ۱۹۴۵ در قانون شماره ۱۰ شورای کنترل یک سری موارد را به جنایات علیه بشریت اضافه کرد.
جنایات علیه بشریت در ۳ سطح مطرح می شود:
۱- سطح داخلی: برخی آن را با توجه به اهمیتشان در قانون داخلی وارد کرده اند.
۲- منطقه ای: بر اساس کنوانسیون ها ی ارتقای حقوق بشر میان قاره ای یا منطقه ای منعقد گردیده مثل کنوانسیون های اروپایی، آمریکایی، افریقایی حقوق بشر.
۳- در سطح بین المللی : که محور بحث ما می باشد .
این جنایات امروزه ریشه عرفی دارد و در زمره قواعد آمره است و جز تعهدات الزام آور دولت ها نسبت به یکدیگر شمرده می شود. ویژگی های جنایات علیه بشریت را می توان در اسناد دادگاه های کیفری بین المللی یا کیفری موقت (یوگسلاوی و رواندا) دادگاه بین المللی کیفری دایمی(icc) به تفصیل پیدا کرد . موارد و مصادیق جنایت علیه بشریت در ادامه به تفصیل، تشریح خواهد شد.
مبحث اول: اهداف غیر نظامی
مقررات بین المللی از طرفین مخاصمه می خواهد بین اهداف نظامی و غیر نظامی قائل به تفکیک باشند به عبارت دیگر طرفین به هیچ عنوان حق ندارند برای ایجاد فشار روحی به نظامیان طرف مقابل با هدف گرفتن اماکن مسکونی و خالی از وجود نظامیان، در تخریب روحیه نظامیان طرف خصم لطمه وارد نمایند. در ماده ۲۲ مقررات لاهه[۱۷۳] اشاره شده است: «حق متخاصمین برای توسل به وسایل ایراد جراحت به دشمن، نامحدود نیست».[۱۷۴] بر اساس ماده ۵۰ پروتکل اول الحاقی، غیر نظامی فردی است که رزمنده نباشد. در اسناد بین المللی اصل بر غیر نظامی بودن افراد است مگر این که بتوان خلاف آن را به اثبات رساند و این به عنوان قاعده اساسی در تمییز بین افراد نظامی و غیر نظامی مطرح است به عبارت دیگر در موارد وجود شک یا تردید در خصوص انطباق نظامی یا غیر نظامی بودن فرد یا افراد؛ می بایست اصل را بر غیر نظامی بودن بنا نهیم و در صورت ادعای نظامی بودن می بایست خلاف آن را اثبات کنیم که این موضوع در ماده ۵۰ پروتکل اول الحاقی[۱۷۵] به این شرح بیان شده است:«در صورتی که در مورد این که فرد نظامی محسوب می شود یا خیر شکی بروز کرد؛ فرد مذکور غیرنظامی محسوب می شود».
همچنین هیچ عذری از طرف خصم دائر بر هدف قرار دادن غیر نظامی ها پذیرفته نیست به عبارت دیگر ماده ۴۸ پروتکل اول الحاقی بیان می دارد« … طرف مخاصمه در همه زمان ها می بایست میان جمعیت غیر نظامی و رزمنده و اهداف غیرنظامی و نظامی قائل به تفکیک باشد» و برابر بند ۳ ماده ۵۰ پروتکل اول الحاقی «حضور افرادی در میان جمعیت غیر نظامی که داخل در تعریف غیرنظامیان نمی شود، آن جمعیت را از خصوصیت غیرنظامی بودنشان محروم نمی نماید». همانگونه که مشاهده می شود در هیچ حالتی نمی توانند جمعیت غیرنظامی یا اهداف غیر نظامی (بیمارستان ها، مدارس، داروخانه ها و …) را مورد هدف قرار دهند حتی در فرضی که عده ای رزمنده و نظامی در بین جمعیت حاضر باشد. چنانچه طرف خصم به جمعیت ها و اهداف غیر نظامی حمله نماید، می تواند از مصادیق جنایت جنگی[۱۷۶] تلقی گردد.[۱۷۷]
در برخی مواقع افراد نظامی نیز از مصونیت های افراد غیر نظامی برخوردار می گردند. به عنوان مثال ماده ۴۱ پروتکل اول الحاقی، اشخاص نظامی که به عنوان فرد خارج شده از خصم تلقی گردد از مصونیت افراد غیر نظامی برخوردار می شوند. که این خارج شدن از خصم می تواند به صورت: الف- اسیر شدن در دست نیروهای دشمن باشد ب- به طور روشن قصد خود را مبنی بر تسلیم شدن بیان نماید ج- درحال بیهوشی و یا به دلیل جراحت یا بیماری قادر به دفاع از خود نباشد.
کشتن و قتل غیرنظامیان در سطح بین المللی وقتی مطرح می شود، صرفاً مراد ازهاق مستقیم روح نیست بلکه موارد غیر مستقیم ازهاق روح را هم شامل می شود مثلاً ایجاد شرایط ناگواری توسط دولت ها برای هلاکت اسرای جنگی.
اگرچه همانگونه که در بالا اشاره شد که مراد از قتل صرفاً ازهاق نفس نیست بلکه ایجاد شرایط ناگوار برای اسرای جنگی نیز می توان از مصادیق قتل برشمرد ولیکن چنانچه قتل را ازهاق نفس بدانیم؛ بر اساس گزارشات سازمان ملل متحد و دیده بان حقوق بشر[۱۷۸] در کشور سوریه؛ در سال ۲۰۱۴ تعداد ۱۰۱۸۷ غیرنظامی سوری کشته و تعداد ۱۶۹۷۳ نفر مجروح گردیده است که در مجموع ۲۷۱۶۰ نفر غیرنظامی مورد هدف تکفیریان قرار گرفته اند و آمارها حاکی از آن است که تنها در ماه آپریل سال ۲۰۱۵ تعداد ۵۳۵ غیر نظامی کشته و تعداد ۱۴۵۶ نفرمجروح شده اند. این در حالی است که سازمان ملل تاکید می کند با توجه به امکان تشدید گرفتن سرعت تسلط داعش به سرزمین های طرف خصم، آمار قربانیان رو به افزایش خواهد بود.