۲-تشبیه زلف به بنفشه، سنت ادبی رایج بین شعرا می باشد ومعمولاً شاعران زلف یار را به بنفشه تشبیه می کنند. تشبیه تفضیل دارد زلف یار از بنفشه هم خوشبو تر است./
۳-آفتاب وچراغ تضاد دارد./یوسف نماد زیبایی در ادب فارسی است. تلمیح به داستان یوسف.« یوسف بسیار نیک چهره بود و به این دلیل او را به ماه تشبیه کرده اند ومی گویند که درخبر است که نصف تمام زیبایی به او داده شده بود ونصف دیگر به بقیّه مردم هنگامی که یوسف وزلیخا تنها بودند زلیخا خواست تا با یوسف درآمیزد لیکن یوسف کوشید تا از نزد او بگریزد ، زلیخا که در پی یوسف می دوید از پشت جامه ی وی را درید و چون مدعی بود که یوسف درپی او بوده است نه او در پی یوسف ، وجامه ی یوسف براثر ممانعت دریده شده است،قرار شد که نگاه کنند که آیا پیراهن یوسف از جلو دردیده شده است یا از عقب، چنان که در سوره ی یوسف آیه ی ۲۷ آمده است.با این که بی گناهی یوسف به اثبات رسید با وجود این عزیز مصر او را به زندان انداخت».(شمیسا ،۱۳۸۶ : ۳۵۷)/
۴-گریه ی تلخ، آرایه حسامیزی .«حس آمیزی بدین سان است که گوینده در بیان خود دو حس مختلف را با هم بیامیزد بدین سان که معنا یا صفت خاصی که مربوط به حسی خاص است به چیزی نسبت دهد که آن چیز در زبان عادی و معمول آن صفت را نمی پذیرد.»(صادقیان:۱۷۵)/ «ایاغ، کاسه و پیاله شرابخوری ،پیاله شراب خوری و با لفظ ریختن و کشیدن و زدن و بر لب نهادن و بر کف داشتن مستعمل است (آنندراج ). پیاله و کاسه ای که با آن شراب بخورند. دهخدا ذیل ایاغ)/
۵-پیرکنایه از مراد وراهنما.«این کلمه در ابیات عرفانی زیاد به کار رفته و معانی گونان از آن خواسته شده است:پیر دیر، پیر خاتقاه، پیر پیغمبران کنعان ،پیر میخانه ، پیر مغان، پیر سالخورده و پیر خرابات . پیر گاه به معنی مرشد و قطب است و گاه رند خراباتی است و گاه عقل را گویند .پیر مغان :رهبر کامل روحانی است.(سجّادی،۱۳۷۰ : ۲۱۶)/ بت استعاره مصرحه از زیبا روی/
۶-سر مجاز به علاقه حال ومحل به معنی فکر واندیشه ./تلمیح به داستان لیلی ومجنون،«لیلی بنت سعد از قبیله بنی عامر از کودکی معشوق قیس بن عامر یکی از افراد قبیله ی خود بود و پدر لیلی با عشق آنان مخالف بود از این رو به اصرار پدر همسر ابن السلام می شود، کار قیس به جنون می انجامد و از این رو به او مجنون می گویند؛ راه بیابان را در پیش گرفته و با حیوانات دمساز می شود و سرانجام در ناکامی می میرد. لیلی که همواره به مجنون وفادار مانده و هیچ گاه تسلیم شوهر نشده است سرانجام در اندوه عشق مجنون در می گذرد. (شمیسا،۱۳۸۶ :ص۵۷۳)/
۷- باز وصل،تشبیه بلیغ اضافی/ صید باز وشکار تناسب دارد/
غزل ۳۰۸
ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست از زخم تیر تست مرا استخوان سفید شیرین حکایتی است که هر چند کوهکن هر چند پا برهنه روم در رکاب تو در سجده ام تواضع و مستی بهانه ایست سیرم زخلد و گندم آدم فریب او اهلی مسیح اگر به فلک رفت و گو برو |
خوشتر ز صورت تو درین کار خانه نیست ما کشته تو ایم و از این به نشانه نیست جان می کند حکایت او جز فسانه نیست هیچم نوازشی بسر تازیانه نیست زین بهترم به سجده ساقی بهانه نیست مرغ دل مرا هوس آب و دانه نیست مارا هوای رفتن از این آستانه نیست |
وزن:مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
موضوع کلی: غزل عاشقانه عارفانه است واستغنا وبی نیازی عاشق می رساند .
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-لعبت: صورت فارسی لعبه عربی .بازی تمثال ، پیکرکنایه از معشوق (دهخدا ،ذیل لعبه)/ کارخانه ،کنایه از دنیا/
۲-استخوان سفید کردن کنایه از رنج بردن/
۳-شیرین حکایت،حکایت شیرین، ترکیب وصفی مقلوب، آرایه حسامیزی دارد./بیت تلمیح دارد به داستان شیرین وفرهاد.« شیرین شاهزاده ی ارمنی و برادرزاده ی مهین بانو ملکه ی ارمنستان بود، شیرین با آن که علاقه ی مفرطی به خسرو داشت در مقابل هوس خسرو مقاوت می کرد تا آن که خسرو مجبور به ازدواج با او گردید. داستان خسرو و شیرین از داستان های اواخر عهد ساسانی است. و خسرو در عشق شیرین رقیبی به نام فرهاد داشت، اما عاقبت او را از سر راه خود برداشت و فرهاد از قهرمانان معروف داستان خسرو و شیرین است. او سخت فریفته و عاشق شیرین بود اما به آرزوی خود نرسید. (شمیسا ،۱۳۸۶ :۲۷۶)/پابرهنه کنایه از بدبخت وبیچاره/ در رکاب کسی بودن، کنایه از همراهی کردن با کسی/
۴-در سجده بودن، کنایه از نهایت تواضع وافتادکی./ بیت تواضع عاشق را می رساند./
۵-مرغ وآب ودانه وگندم تناسب./ تلمیح به داستان آدم.« آدم نخستین انسان ونخستین پدر ونخستین پیامبر است و بعد از او فزندانش شیث،نوش ، وقینان…..پیامبر شدند.بسیاری از آغاز ها به آدم منسوب است .از جمله او اوّلین کسی است که شعر گفت ( مرثیه در مرگ هابیل) خداوند آدم را از گل آفرید وبرطبق روایات اسلامی پس از آن که قالب آدمی از گل سرشته شد خداوند آن را بر زمین وبر سر راه فرشتگان قرار داد از این رو فرشتگان چهل سال بر آن قالب خاکی بی جان می گذشتند.وخداوند در گل آدم روح دمیدووقتی به کالبد آدمی روح دمیده شد عطسه ای کرد وزنده شد. وخداوند آدم را به صورت خودش خلق فرمود.وخداوند آدم را در بهشت جای داد وحوا را از پهلوی چپ او پدید آورد.هنگامی که خداوند آدم را آفرید به ملایکه دستور داد تا بر او سجده کنند پس فرشتگان بر آدم سجده کردند مگر ابلیس.وابلیس به سبب این نافرمانی مطرود شد وکینه ی آدم را در دل گرفت از این روی به یاری ماری به بهشت راه یافت وآدم وحوا را بفریفت تا گندم یعنی میوه ی ممنوعه را که خداوند آدم وحوا را از خوردن آن بر حذر داشته بود بخوردند.
آدم وحوا بعد از خوردن میوه ی ممنوعه معرفت پیدا کردند وبه عریانی خود پی بردند واز این روبا برگ درخت انجیر ستر عورت کردند .»(شمیسا،۱۳۶۸: ۷۵)
۶-آستانه، درگاه ، در ورودی/تلمیح به آیه:
«وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا »(نسا/۱۵۸-۱۵۷)
ونیزبدان سبب که گفتند :ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم و،حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بردار نکردند بلکه امر برایشان مشتبه شد هر آینه آنان که در باره او اختلاف می کردند خود در تردید بودندوبه آن یقین نداشتند تنها پیرو گمان خود بودند وعیسی را به یقین نکشته بودند بلکه خداوند او را به نزد خود فرا برد ، که خدا پیروزمند و حکیم است.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
«عیسی(ع) با حواریان درخانه ای بود که یهود ای اسخریو طی با جمعی از یهود وارد شدند یهودای اسخریوطی از یاران عیسی بود ، به نشانه وعلامتی که با یهود داشته بود عیسی را بوسید.یهودیان عیسی را گرفتند وبه حکم کاهنان ردایی سرخ در او پوشیدند وتاجی از خار بر سرش نهادند وسپس به دارش آویختند او پس از دفن زنده شد وخویش را به حواریان نمود ومطابق روایان اسلامی،شبه عیسی بر شمعون افتاد واو را به جای عیسی به دارآویختند وخدا عیسی را به آسمان برد»(شمیسا،۱۳۶۸: ۴۷۶)/
غزل ۳۰۹
در زیر زلف روی تو چون گل شکفته است مشکل که از رخ تو کسی را گل مراد بس نیست داغ های توام بر جگر که باز ظلم است چشم مردم بی درد بر گلی هر گه صبوح کرده به گلشن گذشته ای |