رویکرد تضاد در واکنش به کارکردگرایی ساختاری به وجود آمد و ریشه در نظریههای مارکسیستی دارد. مفروض نظریهپردازان تضاد این است که هر گونه نظم در جامعه را به اعمال زور برخی از سردمداران جامعه نسبت میدهند و بر نقش قدرت در حفظ نظم جامعه تأکید می ورزند. بر این اساس سردمداران جامعه به واسطه اعمال سلطه بر قشرهای پایین تر سبکزندگی آنها را شکل میدهند و کنترل میکنند. انتخابهایشان را تعیین کرده و محدود میکنند و سمت و سو میدهند. بر رفتار، گفتار، اعتقادات و کنشهای آنها کنترل داشته و از همین راه کل جامعه را تحت سیطره خود در آورده و حکمفرمایی میکنند(مهدوی کنی ۱۳۸۷ و باکاک ۱۳۸۱).
زیمل بر برخی رفتارهای تظاهری نظیر«مد »تأکید میکند و معتقد است که سبکهای زندگی به واسطه مصرف شکل گرفته و علاوه بر هویت بخشی برای افراد متمایز کننده نیز هست. او دلیل توجه مردم به مد و جذب سریع به این مقوله را تلاش برای ساختن هویت شخصی متمایز بر میشمرد. به نظر زیمل در جوامع اولیه، افراد هویت خود را از گروه میگرفتند. از این رو، بسیار همگن بودند؛ اما در جوامع مدرن فرایند هویتیابی فردی شدهاست. در شهرهای بزرگ شخص مصرف میکند تا هویتی را که دوست دارد برای خود بسازد. او سبکزندگی را یک موضوع خاص منفرد قلمداد نمیکند بلکه آن را کل بهم پیوسته از صورتهایی میداند که افراد یک جامعه بر اساس سلیقه و انگیزه درونیشان و تلاشی که برای ایجاد توازن میان شخصیت ذهنی و زیست محیط عینی و انسانی شان تلاش میکنند، برای زندگیشان بر میگزینند. از نظر او کنش افراد در چارچوبی که فرهنگ اجتماعی برای انگیزش فردی فراهم میکند بروز کرده و روش زندگی فرد را میسازد. از نظر زیمل سبکزندگی مجموعهای از روشهای زندگی بهم پیوسته است(همان).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
با عنایت به اینکه او سبکزندگی را یک کل بهم پیوسته قلمداد میکند رواج مدگرایی و گسترش مصرف گرایی را نیز در سطحی کلان تحلیل می کند. از نظر او کشاکشی خاص بین فرد و جامعه به جهت تمایل به مد وجود دارد بهطوری که جهان مدرن را بر خلاف ظاهرش مسبب محدودیتهایی برای فرد میداند که فرد برای حفظ آزادی خود به پدیدههایی مثل مد پناه میبرد تا بتواند بهواسطه آن هویت خود را تعریف کند(فاضلی ۱۳۸۲، مهدوی کنی ۱۳۸۷ و باکاک ۱۳۸۱).
رویکرد کنش متقابل نمادین
رهیافت کنش متقابل نمادین در زندگی اجتماعی توسط جامعهشناسان امریکایی چارلز هورتون کولی، جرج هربرت مید، هربرت بلومر، اروینگ کافمن و گریگوری استون توسعه یافته است. پیشفرضهای اساسی این دیدگاه عبارتند از:
ارتباطات و رفتار انسانی به نمادهای معناداری بستگی دارد که زمینه همکاری بین مردم را ایجاد میکند. یک نماد به این دلیل معنادار است که در یک گروه مشترک معانی را بین افراد گروه منتقل می نماید. با توجه به اهمیت معانی منتقل شده توسط نمادهای معنادار در کنش متقابل، همکاری تنها در صورتی امکانپذیر است که افراد تقریباً همان معانی را مورد توجه قرار دهند و کنشهای دیگران را از طریق قرار دادن خود به جای آنان درک نمود و بر طبق آن عمل کنند. معانی ممکن است از طریق اصلاًح در معرض تعریف مجدد قرار گیرند. در جوامع پیچیده ممکن است معانی توسط خرده گروهها به طور متفاوت درک شوند. معانی ممکن است در حالت انتقالی قرار داشتهباشند و به دلیل دگرگونیهای سریع اجتماعی نیاز به بازنگری و بررسی مجدد داشته باشند. تعریف مجدد از طریق کنش متقابل اجتماعی صورت می پذیرد. در سطح فردی معانی از طریق یک فراگرد انعکاسی تبیین میشوند. این فراگرد شامل کلیه موضوعات و کنشهایی است که توسط فرد درک میشوند و تعریف وضعیت نامیده میشود. کسب معانی و توانایی دستیابی به اندیشههای انعکاسی نه تنها محیط اجتماعی بلکه معانی و تأملات مربوط به خود را نیز شامل میشود(فاضلی ۱۳۸۲ و مهدوی کنی ۱۳۸۷).
از این منظر سبکزندگی مجموعهای از کنشهای افراد است که با سمبلهایی نمادین قابل مشاهده بود و شکل میگیرد. میتوان وبر را در این دسته از نظریهپردازان سبکزندگی دستهبندی کرد. او از اصطلاح سبکزندگی در نظریههای خود استفاده کرده و با اینکه نظیر وبلن مستقیم به این مبحث نپرداخته ولی در بحث تأثیر معنا بر رفتار اجتماعی از این اصطلاح بهرههای فراوان گرفتهاست. در کتابهایی نظیر جامعهشناسی دین، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری و غیره به این مفهوم اشاره کرده و به دنبال بست و پیوند این موضوع با چارچوب تحلیلی سه وجهی خود یعنی تمایلات، رفتارها و منافع است. از نظر او تمایز طبقات اجتماعی بر منبای اقتصاد و تولید وجود دارد و با اینکه نظر مارکس در این خصوص را میپذیرد اما کامل ندانسته و مفهوم مصرف را نیز به آن میافزاید. او طبقات اجتماعی را بر مبنای مصرف طبقه بندی کرد و از منظر وبر هر گروه منزلتی یا هر طبقه سبکزندگی متفاوتی را به خود اختصاص داده و قابل مشاهده است(همان ). میتوان تعریف وبر از سبکزندگی را چنین بازگو کرد:«شیوههای رفتار، لباس پوشیدن، سخن گفتن، اندیشیدن و نگرشهایی که مشخص کننده گروههای منزلتی متفاوت است. »(سوبل ۱۹۸۱ به نقل از فاضلی، ۱۳۸۲: ۲۱).
رویکرد روانشناسی اجتماعی:
مفروض اساسی این رویکرد بر این است که انسانها از کودکی در یک روند جامعهپذیری همه چیز را می آموزند و در بزرگسالی تمامی انتخابها و رفتارهای خود را بر اساس اندوختههای ذهنی که در روند جامعهپذیری شکل گرفته است شکل میدهند. از این دسته نظریهپردازان میتوان به آدلر اشاره کرد.
آدلر سبکزندگی را یک کلیت خاص، یگانه و فردی در زندگی میداند. از نظر او سبکزندگی یک تجسم کمال یافته فرد نگرانه در روانشناسی فردی است. او ارتباط تنگاتنگی بین جامعهپذیری کودک و سبکزندگی قائل است. از نظر او فرد در سالهای اولیه زندگی تا حدود ۵ سالگی سبکزندگیاش بنیان نهاده میشود. بدین معنی که سبکزندگی نه موروثی و نه کاملاً وابسته به محیط است. بلکه بیش از هر چیز خلاقیتی میداند که حاصل کنار آمدن با محدودیتها، تضادها، موانع و بحرانهایی است که فرد در مسیر پیشرفت به سوی مدل آرمانیاش از خود بروز میدهد(مهدوی کنی، ۱۳۸۷: ۱۲۴).
رویکرد تلفیقی:
رویکردهای تلفیقی بیشتر از اواخر دهه ۱۹۷۰ و دهه ۱۹۸۰ شکل گرفتند و در پی پیوند خرد و کلان بر آمدند. نظریهپردازانی نظیر گیدنز، کالینز، الگزندر، هکتر، نورستینا در صف مقدم این گونه نظریهپردازیها جای داشتند. در این نوع رویکرد فرض بر این است که پدیدههای اجتماعی در سطوح عاملیت و ساختار به شکل دیالکتیک در تعامل هستند و همدیگر را بازتولید میکنند و مطالعه پدیدههای اجتماعی به شکل تک بعدی جایز نیست. لذا به تلفیق عاملیت و ساختار پرداخته و گاه در برخی نظریات رویکردهای نظری مختلف را با هم ترکیب کردهاند. سبک زندگی با این رویکرد نوعی انتخابهای مختلف در زندگی افراد است که کنش فرد را میسازد و عاملیت انسانی دارد و علاوه بر اینکه از ساختار جامعه متاثر است خود نیز بر ساختار جامعه تأثیر میگذارد. از این دست نظریهپردازان در حوزه سبکزندگی میتوان به گیدنز، بوردیو، وبلن و سایر نظریهپردازان اشاره کرد.
وبلن معتقد بود که داشتن سبکی خاص به معنای چیزی بیشتر از علایق خاص فراغت است و این داشتن سبک خاص زندگی و خودنمایی به واسطه ادوات خاص برای آنکه نشان دهند متعلق به گروهی خاص در جامعه هستند منجر به برجسته کردن تمایزهای گروهی میشود. وبلن مبنای تحلیل خود را بر چگونگی کسب منزلت در طبقه متوسط آمریکا بر اساس روش کسب منزلت طبقه متوسط آمریکا به واسطه نوع و چگونگی مصرف آنها قرار داده بود. او ثروت را مهمترین عامل کسب منزلت قلمداد کرده و نوع مصرف را بهترین نمود متمایز کننده معرفی میکرد(گیدنز و ریمر ۱۳۸۱، وبلن ۱۳۸۳). در تحلیلی کارکردی از راههایی که افراد میتوانستند به گونه ای نمادی، منزلت برتر خود را در نظام منزلتی تعیین کنند و به نمایش بگذارند ارائه میکند و به طبقۀ تن آسا[۱۱] اشاره میکند که از نظر وی مولد نیستند و سبک مصرف آنها خودنمایانه یا چشمگیر بوده و سبکزندگی آنها امروزه به همۀ طبقات اجتماعی به سرعت سرایت میکند (مهدوی کنی ۱۳۸۷، گیبینز و ریمر ۱۳۸۱، وبلن ۱۳۸۳).
گیدنز نیز به مبحث سبکزندگی پرداخته و از آنجاییکه به عاملیت انسانی در روابط سخت پایبند است آن را در شکل گیری هویت انسان مؤثر میداند. او معتقد است که انسان تحت فشار ساختار اجتماعی سبکزندگی را بیشتر تقلید میکند و نه تنها تقلید کرده که ناچار به این پیروی و تقلید از سبکهای زندگی در دنیای متجدد نیز هست و انتخاب دیگری غیر از گزینش یکی از سبکهای موجود ندارد. گیدنز معتقد است که هرچه محیط و جامعه ای که فرد در آن زندگی میکند به دنیای ما بعد سنتی تعلق داشته باشد، سبکزندگی او نیز بیشتر با کُنه واقعی هویت شخصیاش، ساخت و همچنین با تجدید ساخت آن سر و کار خواهد داشت. او معتقد به امکان کثرت انتخاب برای فرد و درِ همۀ انتخابها را بر روی همه افراد باز میداند. گیدنز هویت شخصی را یک برنامه مدرن تلقی میکند که فرد بر حسب ادراکی که از روشهای مختلف ابراز وجود، هویت و خاطرات زندگی شخصی خود دارند، آن هویت شخصی را میفهمند. او فعالیتهای فراغتی و مصرفگرایی را نمونههای بارز سبکزندگی میداند ولی نمود کامل سبکزندگی قلمداد نمیکند. با اینکه از نظر او بازار در خطمشیهای نو لیبرالی به مضمونی ایدئولوژیک تبدیل شده و نماد عرضه آزادی در انتخاب بوده و با این احتساب باعت ارتقای فردگرایی میشود. او استدلال میکند که فرد از رهگذر انواع روایتهای رسانهای و تبلیغات بازاریابی اقدام به دخل و تصرف و جرح وتعدیل خویشتن خویش میکند و سبکزندگی خود را به بهای مایه گذاشتن از معنای فردیت شخصی خود انجام میدهد(گیدنز، ۱۳۸۲: ۱۸).
پیر بوردیو به طور مستقل مباحثی را به سبکزندگی اختصاص داده است. او طی نگاشتن کتاب تمایز به بنیان فرضهای نظری اقدام کرده و با خلق شبکهای از مفاهیم گزارههای روشن و در نهایت تلاش برای آزمون نظری آنها نظریه سبکزندگی اش را به یک اثر ماندگار و مورد توجه تبدیل کرده است. بوردیو جهت تبیین نظریه خود شبکهای از مفاهیم اصلی را به کار میگیرد که در نهایت نمیتوان در مورد تقدم و تأخر آنها سخن گفت، بلکه به صورت یک کل به هم پیوسته بر هم اثر میگذارند و همدیگر را باز تولید میکنند. در نظریه بوردیو سبکزندگی شامل اعمال طبقه بندی شده و طبقه بندی کننده فرد در عرصههایی چون تقسیم ساعات شبانه روز، نوع تفریحات و ورزش، شیوههای معاشرت، اثاثیه منزل و نوع خانه، آداب راه رفتن و صحبت کردن است، در واقع عینیت یافته و تجسم یافته ترجیحات افراد است. همچنین سبکهای زندگی شیوههای مصرف عاملان اجتمای اند که رتبه بندیهای مختلفی از جهت شأن و مشروعیت اجتماعی هستند. این شیوههای مصرفی بازتاب نظام اجتماعی سلسله مراتبی است؛ که بر حسب یک منطق دیالکتیکی صرفا راهی برای نشان دادن تمایز نیستند بلکه خود راهی برای ایجاد تمایز نیز هستند. هفت مفهوم میدان، سرمایه، منش، عمل، نماد، طبقه و قریحه در شبکه مفاهیم نظریه بوردیو قرار دارند و تعامل آنها با هم مفهوم سبکزندگی او را میسازد. در نظریه بوردیو جامعه به عنوان یک فضای اجتماعی بازنمایی میشود که جایگاه رقابتی شدید و بیپایان است و در جریان این رقابتها تفاوتهایی ظهور میکند که اساس چارچوب لازم برای هستی اجتماعی را فراهم میآورند در فضای اجتماعی عاملان و گروههای اجتماعی بر اساس حجم و میزان سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی با برخی افراد دیگر اشتراکاتی و با برخی دیگر فاصله پیدا میکنند(فاصلی ۱۳۸۲: ۳۸، باکاک ۱۳۸۱: ۹۶ و بوردیو ۱۳۸۰: ۳۳).
در واقع فضای اجتماعی بر اساس سرمایۀ در اختیار فرد ساخته میشود و هر چقدر فرد سرمایه بیشتری داشته باشد در فضای اجتماعی موقعیت بالاتری را کسب میکند. مردمیکه در فضای اجتماعی مشابهی قرار میگیرند ذائقههای مشابه و سبکهای زندگی مشابهی اتخاذ میکنند و سلیقههای مشابهی دارند. مجموعهای انتظام یافته از ثروتها و خصلتها را به وجود آورده و وحدت رویه و سیره ایجاد میکنند و این قضیه باز تولید میشود(بوردیو ۱۳۸۰: ۳۸).
منش: منش همان مفهومیاست که بوردیو آن را«ناخود آگاه فرهنگی »مینامند که متشکل از خلق و خوی درونی شده و پایدار افراد است که رفتار و کردار خاصی را پدید میآورد. در واقع همان ساختار اجتماعی ذهنی شدهای است که در ابتدا از طریق تجارب نخستین فرد به ذهن او منتقل و شکل میگیرد و در روند جامعهپذیری تجربیات بزرگسالی بدان اضافه میشود(توسلی ۱۳۸۳، بوردیو ۱۳۸۰، فاصلی ۱۳۸۲، ریتزر ۱۳۷۸ و ایکتون ۱۳۸۱). این مفهوم هسته مرکزی و اصلی تبیین بوردیو را برای کنشهای انسان شکل میدهد. بوردیو میگوید «من میخواستم نشان دهم که فرد نه فقط به عنوان فرد بلکه به عنوان محصول ساختار و یک اصل مولد دست اندرکار است»(فاضلی، ۱۳۸۲: ۳۹).
در نظریه بوردیو ترکیب منش و میدان، عمل فرد را پدید میآورد که در ادامه به آن میپردازیم.
میدان: میدان عرصه منازعه و مبارزه است. میدان میتواند شامل زمین، اشتغال، کالاهای فرهنگی، قدرت سیاسی، طبقه اجتماعی، منزلت یا هر چیز دیگری باشد که به درجات مختلف وجود دارند. هر میدان، به دلیل محتوای متفاوتی که دارد منطق، ساختار و ضرورت متفاوتی را طلب میکند که هم محصول و هم تولید کنندۀ ریختاری است که مختص و در خور آن میدان است. میدان نظام ساخت یافتهای است از موقعیتهایی که توسط افراد یا نهادها اشغال میشود و ماهیت آن وضعیت دارندگان آن موقعیتها را تعریف میکند. میدآنها علاوه بر اینکه قلمرو منازعه هستند و فضاهای ساختمندی هستند که ناظر بر موقعیتهای مسلط و تحت سلطه بر اساس مقدار و نوع سرمایه هستند، بلکه به کنشگران خود شکلهای خاص منازعه را تحمیل میکنند و مکانیسمهای داخلی خود را برای توسعه داشته و از استقلال نسبی در برابر محیط خارجی برخوردارند(جلایی پور و محمدی ۱۳۸۷، سیدمن ۱۳۸۶، ریچارد، جنکینز و پیر بوردیو ۱۳۸۵ و بوردیو ۱۳۸۰).
سرمایه: در میدان انواع سرمایههای فرد شامل سرمایه اقتصادی، سرمایه فرهنگی، سرمایه نمادین و سرمایه اجتماعی وی شکل میگیرد و میزان آن مشخص میشود. سرمایهها قابل تبدیل به یکدیگرند و آنچه به میدان معنی میبخشد سرمایه است و حجم و ترکیب آنها جایگاه فرد را در سلسله مراتب میدان مشخص میکند(چولی ۱۳۸۹، بوردیو ۱۳۸۰ و فاصلی ۱۳۸۳).
عمل: عمل شامل اشکال مختلف فعالیتهای بدنی، ذهنی، چیزها و کاربردشان، دانش شناختی، راهکارها و حالتهای عاطفی و آگاهی انگیزشی است که در واقع فعلیت یافته منش است(فاضلی ۱۳۸۲: ۵۸- ۴۱).
نماد: بوردیو از امر نمادین یاد میکند که با اینکه امری مادی است ولی خصیصه مادی ندارد و تفسیر کارکردهای آن است. از نظر وی نظامهای نمادین در ساختار سلطه نقش تعریف کردنِ امر صحیح و مشروع را به عهده دارند(چولی ۱۳۸۹ و فاضلی ۱۳۸۲).
طبقه: طبقه متشکل از کنشگرانی است که شرایط یکسانی دارند و پایگاه یکسانی را اشغال کردهاند و به احتمال زیاد علایق و تمایلهای یکسانی نیز داشته و در موقعیتهای مختلف مواضع مشابهی اتخاذ کرده و رفتار مشابهی از خود بروز میدهند. هر طبقه اجتماعی ترکیبی از سه سرمایه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در خود جای داده و بر اساس آن تعریف میشوند. بوردیو بین طبقه و میدان رابطه دیالکتیکی قائل است(چولی ۱۳۸۹، بوردیو ۱۳۸۰، فاضلی ۱۳۸۲ و ساترتون ۲۰۰۱ مراجعه شود).
قریحه: شامل توانایی و ظرفیتی است که طی آن دستهای از اعمال و یا اشیاء را به ارتباط بین مصرف محصولات مختلف و افراد را در یک فضای اجتماعی منطقه بندی شده ربط داده و این ارتباط را نمایان میکند و میتوان به واسطه آن ارزش تجربههای مختلف را به داوری نشست(فاضلی ۱۳۸۲: ۴۳ و بوردیو ۱۳۸۰).
مفاهیم حساس نظری سبکزندگی:
|
پس از مطالعه نظریات و تحقیقات پیشین مفاهیم حساس نظری مختلفی به دست آمد که میتوان در سه دسته مد نظر قرار داد: ۱- مفاهیمی که برای مطرح کردن عوامل تأثیرگذار بر سبکزندگی به کار میروند،۲- مفاهیمی که اجزائی قابل مشاهده که نمادهایی از سبکزندگی هستند را مطرح میکنند۳- مفاهیمی که برای معرفی پیامدها به کار میروند. لازم به ذکر است لزوماً این موارد به صورت مجزا و یا در یک پروسه یکطرفه به پیامدها منجر نمیشدند و گاه خود پیامدها سبکزندگی را باز تولید کرده و در دسته عوامل تأثیرگذار قرار می گرفتند. عوامل تأثیرگذار بر سبکزندگی: طبقه اقتصادی-اجتماعی، گروههای منزلتی، ساختار، آداب و رسوم، افکار، اعتقادات و دین، سرمایه، میدان، قریحه، طبقه، منافع. اجزای قابل مشاهده: رفتار، آداب راه رفتن، سختن گفتن، شیوه معاشرت، نحوۀ گذران اوقات فراغت،، تفریحات و ورزش، مصرف، لباس پوشیدن، نوع خانه، اثاثه منزل، اندیشیدن، نگرشها، مد، منش، عمل، نماد، تقسیم ساعات شبانه روز. پیامدها: هویتیابی، هویت بخشی، سلسله مراتب اجتماعی، طبقه اجتماعی، گروههای منزلتی. |
بخش دوم: قربانیشدن
از دیگر مفاهیمی که در تحقیقات مختلف به آن پرداخته شده قربانیشدن، ترس از جرم(قربانی جرم شدن) و عوامل موثر بر آن بوده است. نکته حائز اهمیت در اکثر این تحقیقات در مبحث روش شناختی است که در بیشتر موارد از روش کیفی استفاده شدهاست که مطابق با موضوع و طرح مسئله روش تحقیق مناسبی به شمار میرود. با عنایت به اینکه در این تحقیق هدف اصلی مطالعه ارتباط سبکزندگی زنان و قربانیشدن است لذا علاوه بر اینکه به مطالعات در حوزه قربانیشدن به طور عام پرداخته شده به طور خاص تمرکز بر قربانیشدن زنان بوده است.
در تحقیقات مختلف به کرات دیده میشود که زنان قربانی فرهنگ مرد سالار جامعه ایرانی بودند که در اکثر موارد با توجیحات مذهبی به غلظت آن افزوده شدهاست. به طور مثال کمبود فضای ورزشی برای بانوان و اختصاص فضاها به آقایان و مغموم ماندن زنان به بهانه غیرشرعی بودن حضور زنان در انظار یکی از مسائل مطرح شدهاست. این نوع رویکرد در جامعه به زنان گاهی باعث تحرک اجتماعی زنان شده و مهمترین دلیل عنوان شده توسط زنان احساس نابرابری است.(قائدی و نوبخت و دانشجو ۱۳۸۹، دهنوی و معیدفر ۱۳۸۴). تأثیر خود پنداره جنس زنانه بر تمایل زنان به اعتیاد از دیگر موارد است که زنان را به قربانی این مسئله تبدیل میکند (قاضی نژاد و ساوالان پور ۱۳۹۲).سبکزندگی فرودستانه زنان که باز تولید فرهنگ مرد سالار میباشد زنان را به لحاظ اجتماعی، اقتصادی و حقوقی به طور تاریخی در موضع فروتری قرار داده و عدم توازن قدرت با مصادیق خشونت خانگی نمایانتر میشود. رسانه نیز در ساخت هویت زنان قربانی بی تأثیر نبوده و با جلوه دادن زنان مجرد طبقه پایین به عنوان زنان قربانی خشونت اقدام به رفع سوء نظر نسبت به طبقات بالای جامعه در مورد قربانیشدن زنان میکند. رسانهها خود بر ایجاد ترس از مورد جرم واقع شدن زنان بی تأثیر نبودند. زنان عکسالعملهای مختلفی از خود در زمان قربانیشدن بروز میدهند که طیفی از سکوت، فرار، جابه جایی و غیره را اعلام میدارند(صادقی فسایی و امینیان ۱۳۹۰، صادقی فسایی امینیان ۱۳۹۲، افخمی و نادرپور ۱۳۸۸، صادقی فسایی و لاریجانی ۱۳۹۲، صادقی فسایی و مقدم ۱۳۹۱، قاضی نژاد و شاکری ۱۳۹۱، صادقی فسایی و کامل قالیباف ۱۳۹۰، صادقی فسایی ۱۳۸۰).
نگاهی گذرا به تحقیقات خارجی نشان داد که اکثر تحقیقات انجام شده به روش کمیبوده و از نظریات فمنیستی نشأت گرفته اند. نگاهی بر این تحقیقات حکایت از این دارد که سن، جنسیت و رسانه سه عامل تأثیرگذار اساسی بر میزان آگاهی افراد از آسیبهای جنسی و خشونتهای مختلف، هراس از جرم و ریسک افراد در خصوص نزدیک شدن به موقعیتهای خطرناک و انجام رفتارهای پیشگیرانه بوده است. اثرات سوء آسیبهای جنسی و غیرجنسی تا مدتهای مدیدی زندگی قربانی را تحت تأثیر قرار میدهد و در تحقیقات کشورهای اروپایی و امریکایی توجه ویژه ای به آسیبهای دختران دانش آموز در مدارس شدهاست و کاهش اعتماد به نفس و ناتوانی از انجام برخی فعالیتهای روزمره عادی از نتایج این آسیبهاست. علاوه بر این در این تحقیقات نشان داده اند که زنان قربانی احتمال قربانیشدن مجددشان بیشتر از سایر زنان است. ترس از مورد جرم واقع شده خود حکایتی است که در برخی تحقیقات مورد مداقه قرار گرفته و نشان داده شدهاست که زنان در مقایسه با همسالان خودشان را کمتر در معرض خطر تجاوز میدانند در حالی که به طور مساوی در معرض ریسک هستند.(سوارتز و رینیز و هسون و ویلکاس ۲۰۱۰، سی می و آی ردر و۲۰۰۹، ای گری و وای اوکانر۱۹۹۰، جی گلس ۲۰۰، گیدز و مکنمار و ادوارد ۲۰۰۶، رندا و ویکاس۲۰۱۱، سلونی و زارافونیتو۲۰۰۸، فارال و گاد ۲۰۰۴، گروف ۲۰۰۸، برایانت ۲۰۰۱، کو و گورگ و نوریس ۱۹۹۶، هیکمن و مولنهارد ۱۹۹۷، نوریس و نوراس و دیمف ۱۹۹۶، نوریس و نوراس و گراهاند ۱۹۹۹).
تعداد زیادی از مطالعات مربوط به ترس از جرایم، در سه دهۀ گذشته جمع آوری شدهاند که نشان دهندۀ آن است که هم تأثیرات فردی و هم تأثیرات محیطی بر درک از ترس از جرایم دارای نقش اساسی است(همان۶۰) به طور مثال تاریکی هوا و محیطهای کثیف عمده ترین عامل محیطی ترس از قربانیشدن در زنان عنوان شدهاست(سلونی[۱۲] و زارافونیتو[۱۳]۲۰۰۸). تحقیقات موجود در مورد ترس از جرایم، اثبات کردهاند که تعداد افرادی که نگران جرایم هستند، تا حد زیادی از افرادی هستند که واقعاً آزار و اذیت جرایم را تجربه نکردهاند. علاوه بر این برخی افراد در مورد، احتمال تجربه آزار و اذیت مبالغه میکنند، در حالیکه برخی دیگر احتمال تجربه کردن آزار و اذیت جنایتکارانه را ناچیز دانسته اند(سوارتز، دبیلو رنیز، هنسون و ویلکاس،۲۰۱۰: ۶۰). در هر حال باید گفت که اجماع تحقیقات(در اروپا) در این حوزه نشان میدهد که ترس از جرم در میان اعضای بسیاری از جوامع و جوامع غربی معاصر دامنه بسیار گسترده ای دارد و یک چهارم جمعیت اروپایی نگرانی شدیدی در مورد سرقت و تجاوز به عنف دارند(فارال و گاد، ۲۰۰۴: ۴۹۳ - ۴۹۹).
به طور کلی در خصوص آسیبپذیری و ترس باید گفت که احساس آسیبپذیری خود باعث ایجاد احساس کلی نگرانی و ترس میشوند(سوارتز، دبیلو رنیز، هنسون و ویلکاس،۲۰۱۰: ۵۹). مسائل متعددی باعث ترس از جرم در سطح فردی میشود که به صورت کلاسیک به دو دسته تقسیم میشوند: آسیبپذیری جسمانی و آسیبپذیری اجتماعی. آسیبپذیری جسمانی اشاره به توانایی شخصی برای دور کردن یک حمله فیزیکی از خود دارد(همان). آسیبپذیری اجتماعی پیچیده تر است و شامل تعدادی از عوامل از جمله ویژگیهای اجتماعی مانند: نژاد، تحصیلات و رفاه مالی، میشود(همان). به طور سنتی تصور میشود که ریسک غیر واقعی و رفتارهای پیشگیرانه و تجربه قربانیشدن همگی اجزایی از ساختار چند وجهی است که به اختصار«تهدید قربانی جرائم شدن »نامیده میشود. (مای،رادر و گودرم ۲۰۱۰، ۱۶۰).
در برخی تحقیقات نظیر آنچه کرول و برگس در سال ۱۹۹۶ انجام دادند به این نتیجه رسیدند که زنان نسبت به مردان به دلیل میزان آسیبپذیری بیشترشان در برابر تجاوز جنسی ترس از جرم بیشتری دارند. به طور کلی زنان نسبت به مردان ده برابر بیشتر احتمال دارد که مورد حمله و یا تجاوز به قصد آزار بدنی و جنسی قرار بگیرند(هوارد، ۱۹۹۹: ص) و این آسیبپذیری بیشتر به دلیل قدرت بدنی کمتر، اهمیت تجاوز به عنوان تهدیدی برای زنان، نقش جنسی سنتی زنان در جامعه که اعتماد به نفس و استقلال آنها را کاهش میدهد و حساسیت آنها با توجه به شکست در ارزیابی احتمال قربانی جرایم شدن، است(ای گری و ای اوکانر، ۱۹۹۰: ۲۸۵).
خشونت خانگی یکی از مهمترین مسائلی است که هر ساله در سراسر جهان قربانیانی را به خود اختصاص میدهد. خشونت خانگی در سه دسته خشونت علیه زنان، علیه کودکان و خشونت علیه مردان خانواده صورت میگیرد و گاه منجر به همسر کشی در خانواده میشود(قاضی نژاد و عباسیان ۱۳۹۰، احمدی و ناصری و علی محمدیان و شمس و رنجبر و شریعت و ابراهیم پور و پور رضا و محمدی و یونسیان ۱۳۸۷، اعزازی ۱۳۸۳، صادقی و کامل قالیباف ۱۳۹۰)
خشونت خانگی اخیراً مورد توجه کارشناسان و جرم شناسان اجتماعی قرار گرفته است. «سی سال قبل تنها دو مقاله علمیدر مورد معنی آزار و اذیت همسر چاپ شده بود. پلیس واشنگتن دی سی در پاسخ به تماسهای خانگی قانونی غیر رسمیصادر کرد. پلیس باید تنها در صورتی که قربانیهای زن جراحت داشتند که نیازمند چند عمل جراحی بودند فرد را دستگیر میکرد. تا اواسط دهه ۱۹۷۰، با اینکه مدارک بسیار زیادی حکایت از این داشت که مشکل خشونت خانگی نادر و مشکل شخصی نیست اما کاملاً مورد بی توجهی قرار گرفته بود. توجه به خشونت در جنبش عمومیتر زنان ریشه داشت. همانطور که جنبش زنان در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ به اوج خود رسید، توجه به خشونت و آزار و اذیت نیز به اوج خود رسید. بهطوری که در اوایل ۱۹۹۰ خشونت علیه زنان به جایگاه یک مشکل اجتماعی رسید و دستور کار سیاست عمومیقرار گرفت. عموم مردم به این نتیجه رسیدند که خشونت علیه زنان یک مشکل اجتماعی است. نظر سنجی برای بودجه مالی جلوگیری از خشونت در خانواده در ۱۹۹۵ در امریکا انجام شد و ۸۳% از بزرگسالان امریکایی که در نظر سنجی شرکت داشتند اظهار داشتند که خشونت در خانه یک موضوع بسیار مهم اجتماعی است »( جی گلس، ۲۰۰۰: ۲۹۸).
البته خشونت علیه زنان مختص خانه نیست و آزارهای جنسی در محل کار نیز جریان دارد و زنان شاغل در مقابله با این نوع آزارها از روشهای ناکار آمدی مثل سکوت، مدارا و ترک محیط کار استفاده میکنند که در اکثر موارد این عکسالعملها منجر به کاهش آزار جنسی نمیشود و مشکلات بیشتری را ایجاد میکند(رجب لاریجانی: ۱۳۸۹).
مطالعات انجام شده در مورد پدیده همسر آزاری حاکی از آن است که«خشونت دوران کودکی در مردان همسرآزار زیاد است. در خانوادههایی که فرزندان کتک خوردن مادران خود را تجربه کردهاند در بزرگسالی، دختران تمایل به تحمل همسر آزاری دارند و پسران کتک زدن همسران را حق قانونی خود میدانند»(نازپرور۱۳۸۱: ۲۵) و تحقیقات نشان میدهد که در«بین تمامیعوامل و متغیرهایی نظیر اشتغال، تحصیلات، آشنایی قبل از ازدواج، نوع ازدواج(تحمیلی، اختیاری) اقتدار مرد در خانواده، دخالت اطرافیان در طول دوران زناشویی و تفاوت سنی، متغیر اقتدار و سلطه مرد در خانواده بیشترین تأثیر را در خشونت علیه زنان دارد»(رئیسی سرتیشنیزی ۱۳۸۱: ۴۵). در تحقیقی که به بررسی«جایگاه زنان و دختران در جامعه، مورد کردستان» به سفارش صندوق کودکان سازمان ملل متحد انجام شد طی مصاحبهای این جمله از یک زن روستایی کافیست تا به عمق این فرهنگ پی ببریم که: «خانم! زن اگر کتک نخورد که زن نیست و مرد اگر کتک نزند که مرد نمیشود!»(صدیق سروستانی ۱۳۷۷). چنین رویکرد و چنین نظری مستلزم سابقه تاریخی طولانی و آداب، رسوم و فرهنگی ریشهدار است که گاه آن را به ورود قوم آرایایی به ایران نسبت دادهاند. گفته شده «در دوره پیشا تاریخ، نشانی از خشونت در تمدن زن محور دیده نمیشد. مثلا خردمندی زنان در اداره جمعی امور سومر از افسار گسیختگی قدرت جلوگیری میکرد و رسومی چون هیپوگاموس[۱۴] مانع تبدیل مالکیت جسمیو حسادت روحی به معضل تعرض و تجاوز جنسی میگردید. با ورود اقوام پدر- مردسالار آریایی به منطقه میان رودان، اشک از دیدگاه مادران و دختران جاری شد و آشنایی اولیه با سوگواری، از طریق هجرت اندیشه دموکراسی از طریق کرت به یونان اتفاق افتاد. ولی بستر مردسالار آن سامان، دمکراسی را با خشونت آمیخت، چنانکه خدایان، سیزیف[۱۵] را محکوم کردند پیوسته تخته سنگی را تا بالای کوهی ببرد و از آنجا به پایین افکند؛ زیرا خدایان میاندیشیدند تنبیهی سختتر از کار بیهوده و بیامید، کیفر انتقام را تشکیل نمیدهد. در شرق نیز اسطوره هبوط با جرمشناسی قابیل نسبت بههابیل چونان مکمل فرو افتادن آدم از فردوس با خاک بر حسب وسوسه اغواگرانه زنی هم پیمان با شیطان آغاز شد»(محمدی اصل۱۳۸۸، ۱۲).
از جمله جرائم دیگری که دختران جوان را تهدید میکند، آزارهای روحی و روانی و جنسی است که خود میتواند به پدیده فرار دختران از خانه دامن زند و ایشان را قربانی میکند. اگرچه در بسیاری از موارد فرار برای دختران، به عنوان راهی برای خروج از آزارهای خانگی است اما به علت عدم دسترسی دختران به حمایتهای اجتماعی و قانونی معمولاً بعد از فرار، در مصائب عمیق تر فرو میروند. دریافت برچسبهای نامناسب، تجاوز، اعتیاد، فحشا ورود به باندهای مجرمانه و همنشینی با گروههای آسیب ساز از جمله مشکلاتی است که دختران فرار را معمولاً در خود میبلعد و قبل از یافتن یک محل امن برای زندگی به کام مشکلات بزرگتری میاندازد(صدیق سروستانی و باستانی ۱۳۸۸ و جوادی یگانه ۱۳۸۲). در خصوص وضعیت تجاوز محارم در کشورهای دیگر نیز باید گفت که این موضوع به شکل حاد خود را نمایان کرده است، به طور مثال در سانفرانسیسکو ۱۷ درصد یا تقریبا یک زن از هر شش نفر توسط ناپدری خود در دوران کودکی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتهاند. در مقابل ۲ درصد یعنی از هر ۴۰ زن یک نفر توسط پدران واقعی خود مورد تجاوز قرار گرفتهاند. این افراد گاه تا آخر عمر خود درگیر این ماجرا هستند و حتی در ازدواجهای خود و محل کار خود نیز دچار مشکل میشوند. دائم دچار عذاب وجدان بوده و در محیطهایی مثل دانشگاه و محل کار خود احساس راحتی نمیکنند و نوعی ترس تا آخر عمر همراه آنان است(سانترا تامیلن[۱۶]۱۹۹۱). و البته این آمار جدای از آمار افرادی است که مادرانشان بخاطر گرفتن حضانت فرزندان چنین جرمیرا به پدر منتسب کرده تا با تشکیل پروندههای قضایی به مقصود خود برسند(تونیس و ژادن[۱۷] ۱۹۹۰). در مقاله ای که تونیس و ژادن در این خصوص نوشته اند آمار پروندههای قضایی که به موضوع تجاوز توسط پدر استناد کردهاند،جهت گرفتن حضانت به مراتب بیشتر از آمارهای دیگر است.