معنی بیت: من خاک راه توام زیرا که عشق تو مرا از خاک مذلت و خفت به رایگان و بیچشم داشت برگرفت و به اوج عزت برد.
۷)گفته ای سایه از تو بردارم سایه از خاک چون توان برداشت
در مصرع دوم بیت استفهام انکاری وجود دارد.
در بیت تشبیه مضمر وجود دارد.
معنی بیت: تو گفته ای که من سایه لطف خود را از روی تو برمی دارم اما این ممکن نیست زیرا که سایه تو همیشه بر سر من است. همچنانکه سایه همیشه بر روی خاک می افتد، من نیز خاک درگاه توام.
۸)تو فگندی مرا ز چشم و لیک کرم شاه کامران برداشت
معنی بیت: تو مرا از چشم خود فکندی و تحقیر کردی اما کرم و بزرگواری شاه کامران مرا از خاک برگرفت و عزت داد.
وزن:
فاعلاتن مفاع لن فع لان
بحر:
خفیف مسدس محبون اصلم مسبغ
مجیر، دنبال دو قصیده قبل، این قصیده را نیز بر وزن قصیده خاقانی:
راحت از راه دل چنان برخاست که دل اکنون ز بند جان برخاست
می سراید و در این قصیده ابتدا در براعت استهلالی گویا از بی وفایی و ناپایداری دنیا میگوید و احتمالاً از درگذشت بزرگی که وجودش خاک را زر می کرده است می نالد.
سپس شکر می گذارد که این نقیصه با وجود قزل ارسلان رفع و جبران می شود و آنگاه وصف عدل و داد و قدرت و حشمت قزل ارسلان را می کند و در پایان برای او آرزوی طول عمر و بنای سلطنت و سلطه می نماید.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱)عافیت رخت از جهان برداشت مکرمت دیده زین مکان برداشت
رخت برداشتن: کنایه از رفتن و کوچ کردن، فنا شدن (فرهنگنامه شعری)
مکرمت: جوانمردی، بزرگی (معین).
معنی بیت: عافیت و امن و آسایش از گیتی فانی برچیده شد و جوانمردی و بزرگی از این دنیا چشم پوشیده؛ یعنی جهان پرآشوب شده است، امن و آسایشی نیست و کسی وقعی به بزرگواری و جوانمردی نمی نهد.
۲)آفتابی که خاک را زر کرد سایه زین تیره خاکدان برداشت
خورشید و زر: در احکام نجومی از میان فلزات گرانبهاترین آن ها یعنی زر به خورشید منسوب است و تکوین زر را در خاک بر اثر پرتو خورشید می دانستند بدان حد که از آفتاب گاهی با صفت زرگر چرخ در شعر یاد شده است. (فرهنگ اشارات ص ۵۱؛ ذیل آفتاب)
تیره خاکدان: کنایه از دنیای تیره و تار ظلمتکده.
سایه از … برداشتن: کنایه از بی توجهی کردن، پشتیبانی و عنایت از … دریغ داشتن
(فرهنگنامه شعری)
آفتاب در اینجا استعاره از ممدوح است و احتمالاً خاک نیز استعاره از خود شاعر است.
بین آفتاب و خاک و زر و نیز بین آفتاب و سایه تناسب وجود دارد.
معنی بیت: آفتابی که با نظر و تابش خود خاک را زر می کرد و تعالی می بخشید، سایه و عنایتش را از این خاکدان تیره یعنی دنیا دریغ کرد. (ظاهراً اشاره به غیبت و درگذشت بزرگی است).
۳)خون روان شد ز چشم من که فلک خونم از اکحل روان برداشت
اکحل: نام رگی است میان قیفال و اسیلم که قصد آن می کنند و آن را رگ هفت اندام گویند.
وز پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل (۱)
اکحل روان: استعاره از اشک چشم
معنی بیت: دیده من خون بارید زیرا که فلک اشک خونینی را از چشم من جاری ساخت و خون از چشم من روانه گشت.
در این بیت تبلیغ (نوعی از مبالغه) وجود دارد. (مقدمه دیوان مجیر، ص شصت و پنج).
۴)اسب صبرم ز رنج پوست فگند محنتم مغز استخوان برداشت
اسب صبر: اضافه تشبیهی
پوست فکندن: کنایه از از بین رفتن و نابود شدن
مغز استخوان برداشتن: کنایه از بسیاری رنج و نهایت محنت. مقایسه شود با کارد به استخوان رسیدن.
معنی بیت: طاقتم طاق شد و اسب صبر من از بسیاری رنج پوست انداخت و پوستش ضایع شد، و از بس ملول شدم که از شدت ملال مغز استخوانم سوخت و تهی شد.
۵)دم دم این عمر من نهفته ربود کم کم این گنج من نهان برداشت
گنج: استعاره از عمر و جوانی.
معنی بیت: زمانه لحظه به لحظهی عمر مرا از من ربود و گرفت بی آنکه خود خبردار شوم و سرمایهی عمر مرا که گنج و خزانه من بود به پنهانی برداشت و برد.
۶)نرسم من به همرهان وفا زانکه شب رفت و کاروان برداشت
همرهان وفا: اضافه اقترانی یا اضافه بیانی
کاروان برداشت: کاروان بار برداشت و رفت.
معنی بیت: من طاقت و توش و توان رسیدن به همراهان وفادار را در خود نمی بینم، زیرا که شب سپری شد و کاروان بار خود را برداشت و رفت.
۷)لب به دندانم از جهان که مرا نقد عمر از ره دهان برداشت
لب به دندان بودن: کنایه از متعجب و حیران و متحیر و متأسف و نادم بودن. (فرهنگنامه شعری).
نقد عمر: اضافه تشبیهی
نقد عمر از ره دهان برداشتن: کنایه از فرو ریختن دندانها است. (تعلیقات دیوان مجیر. ص۵۲۴).
معنی بیت: من از این دنیا در شگفتم و از شگفتی لب به دندان می گزم که چگونه نقد عمر مرا که دندانهای من بود و نشانه جوانی ام می بود، ربود.
وجه دوم: جهان غدار نقد عمر مرا نفس نفس و دم به دم از من گرفت. (اشاره به کوتاهی عمر انسان است که در هر دم برآوردن لحظه ای از عمر انسان می گذرد).
۸)تا کی از قرص مهر و کاسه چرخ کین چنین رفت و آن چنان برداشت