معنی: باران نمنم ببار که زمین ما ترکترک شد
tarakNam nam bezan ke oške zemi mo tarak
آدِه اَکنگ پَنگِ فَسیلُم خَرک خَرک
معنی: و دوباره به خوشههای درخت نخل خرما بده.
Ade akangepang efasilom xarak xarak
چو مَحرِضا[۱۸] و اُژزَت اَزَخم دِلُم نمک
معنی: مانند محمدرضا به زخم دلم نمک زده.
Čomahreza-o- ojjzat a za xme dalom namak
جَنکوک[۱۹] روشنای دِلِ شو تارنی
معنی: جنکوک دیگر روشنی بخش شبهای تاریک نیست.
janjookerošanayedelešowetarni.
چیرشت مَزدِل اُند اَبَرا اِنکه لارنی
معنی: فریاد از ته دلم بالا آمد که این جا لار نیست.
Čirešt maz del ond a bara enke larni.
نَم نَم اَلو کَفَ تو بریُزش بهار اَبو
معنی: نم نم بر روی دشت بباری بهار می شود
Nam nam aloo kafa tave berizoš bahar aboo.
اُرما دووارهَ تاجِ سِرَش و اکُفار اَبو
معنی: خرما دوباره به خوشه ها زینت میبخشد.
Orma dovara taje seraš vakofar aboo.
کوگ و دُمیل مَحرَمِ چِنگِ کُنار اَبو
معنی: کبک و دُمیل دوباره محرم شاخه کنار می شود.
Kowg-o- domil mahram-e- čenge konar aboo .
بویِ خَشِ نَمِ تو وُ عطر دُوار اَبو
بوی خوش نم تو و عطر دیوار می آید.
Booye xaše name to-o- atre dovar aboo.
وارو[۲۰] بِدا که واَقَدمُتْ لار، لار اَبو
بلند شو بیا که با قدمهایت لار دوباره لار می شود.
Varo beda ke va qadamot larT lar aboo
فصل چهارم
عناصر ادبیات عامّه در منطقه هرمود لارستان
پیش در آمد
دوبیتی (ترانه) به دلیل مردمی بودن، دارای زبانی ساده، نرم، لطیف و نزدیک به زبان محاوره و گاه آمیخته با زبان کهن و سنتّی است. درون مایه دوبیتی عاشقانه و عارفانه است. باباطاهر همدانی و فایز دشتستانی در این قالب شهرهاند. در این فصل دو بیتیها را که در زبان محلّی به آن«شَلْوا» میگویند را به چند گروه: عاشقانه، غریبانه و شکوائیه، پیری و جوانی، پدر و مادر و مرثیه و دو بیتیهای دینی و مذهبی تقسیم کردهایم و دو بیتیهای «محیا» شاعر لارستانی زبانزد اهالی است. اشعاری که تقریباً همه گروه سنّی در این منطقه بر زبانشان جاری است، مخصوصاً بزرگترها که بسیار عالی این دو بیتیها را میخوانند. در این میان به جوانی به نام «حسن لقمانزاده» برخورد کردم که بسیار زیبا با نواختن نی، شلوا میخواند که تأثیر آن در عمق جان و روح انسان را نمیشد درست کم گرفت.
لالاییها متأسفانه کمکم میرود که به دست فراموشی سپرده شود، زیرا دیگر کمتر مادری برای کودکش لالایی میخواند و حتی کمتر به یاد دارند. فقط در این میان عدهای مادر بزرگها هستند که هنوز هم با زمزمه شیرین لالایی، نوههای خود را با آرامش به دست خواب میسپارند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
نفرینها و دعاها، اصطلاحات عامیانه، معّما و چیستان، کنایه، مَثَلها و زبانزد نیز در این فصل گنجایش شده است. مَثَلها و زبانزدها در بین مردم بسیار رایج است و در موقعیتهای مختلف از آن استفاده می شود و نقش پررنگی در ادبیات عامۀ این منطقه و گویش شیرین محلّی آنها دارند. تعداد تقریباً زیادی ضرب المثل و کنایه توسط نگارنده، جمعآوری شده که حائز اهمیت است.
داستانها و افسانهها که در منطقه صحرای باغ و روستاهای اطراف و حتی در نقاط مختلف کشور پهناورمان نقل می شود، مربوط به نسلهای گذشته و نسلی است که شبهای دراز زمستان و گرم تابستان دور هم جمع میشدند و خسته از فعالیّتهای روزانه به قصههای قصهگویان و دو بیتیهایی که در جنوب به آن شلوا گفته می شود، گوش میدادند و در بسیاری از موارد شلواهای خواننده را یک نفر نیزن ماهر با نواهای دلانگیز خود، همراهی میکرد. قصهها معمولاً توسط مادر بزرگها برای بچهها و نوهها نقل میشد؛ امّا بزرگترها نیز با علاقۀ فراوان به آن گوش میکردند. قصه در هرمود و روستاهای اطراف به «گَپِ شو» یعنی «حرفهای شبانه» معروف است. امروزه متأسفانه به سبب اشتغال زیاد دیگر کمتر مردم میتوانند دور هم جمع شوند و قصه را از قصهگو بشنوند یا به شلواهای شلواگو و صدای دل انگیز و روح بخش نی گوش دهند. هر چند انسان نمیخواهد مزایای تمدّن جدید را منکر شود ولی واقعیت این است که صفا و صمیمّیت قصهگوی قدیم، چیز دیگری بود. قصه هایش تا مغز استخوان نفوذ میکرد و بر جان و دل مینشست و آرامش عجیبی به انسان میداد. افسوس که میروند تا به ورطهگاه نسیان و فراموشی سپرده شوند.
افسوس که دیگر عطر نوای روح بخش «نی» و صدای دلانگیز مادر بزرگ قصهگو و موسیقی دل انگیز لالاییها کمتر بر جویبار دلهایمان جاری می شود. افسوس…
به همین دلیل قصهها و افسانههایی که نگارنده در این فصل آورده است، بسیار کم است.
۴-۱ لالاییها
«لالاییها در حقیقت ادبیات شفاهی هر سرزمینی هستند، چرا که هیچ مادری آنها را از روی نوشته نمیخواند و همه مادران بیآنکه بدانند از کجا و چگونه آن-ها را میخوانند. انگار داشتن لالایی و لحن ویژه آن – از روز نخست – برای روان زن تدارک دیده شده است. شاید بتوان گفت: لالایی طیفهای رنگارنگی از آرزوها، گلایهها و نیایشهای معصومانه مادرانه هستند که سینه به سینه و دهان به دهان از نسلهای پیشین گذشته تا به امروز رسیده و هنوز هم تا حدودی طراوت و تازگی خود را حفظ کرده اند، به گونه ای که تاکنون هیچ ترانۀ دیگری نتوانسته جایشان را بگیرد.
باری انسان در لالاییها آرزوهای سرکوب شده و برآورد نشدۀ خود را میجوید و سرنوشت نیاکان خود را جستجو می کند. لالاییها مالامال از مقاومت خشم، آرزو، اعتقادات مذهبی، دینی و قومی و سرشار از تلاشی گسترده و مداوم جهت برپاکردن زندگی شرافتمندانه هستند. نخستین پیمان آهنگین و شاعرانهای که میان مادر و کودک بسته می شود. رشتهای نامرئی که از لبهای مادر تا گوشهای کودک میپوید و تأثیر جادویی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا میگیرد. رشتهای که حامل آرمان و آرزوهای صادقانه و بیوسواس مادر است و تکانهای دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار میزند و این آرزوها چنان بیتشویش و ساده بیان میشوند که ذهن شنونده در این که آنها آرزوها هستند یا واقعیت، بیتصمیم و سرگردان میماند. انگار که مادر با تمامی قلبش میخواهد که بشود و می شود.
در حقیقت «لالاییها- این دیرپاترین ترانههای فولکلوریک- آغازگاه ادبیات زنانه در پای گاهوارهها هستند که قدمتشان دیگر تاریخی نیست بلکه باستان شناختی است.
پَسیــنی مــن بــرم بــونِ بلــندی ببنــدم نَــنِــنِ خیـــلی قشــنگی
بشینم پهلــوی نَنی شعــری بخونم بـــرای خــاطر یَــک سبزه رنگی
لالا لالا لالا لالا لالایی
پسینی کــه گــلم رفته بــه بــالا خــوراک مــن بُدِ یَک بــرگ نعنا
الــهی بــرگ نــعنا خشک بگرده کــه رودُم رفتــه و مَ مونده تَهــنا
لالا لالا لالا لالا لالایی
چــرا هــمراه اَفتــاب کوه نرفتــم چــرا همــرای گــلِ خوشبو نرفتم
همان ساعت که رودم لالایی میگفت چــرا همــراه لالا پیــش خو نرفتم