■ باورهای عامیانه و خرافی
_____________
■ سایرعناصر
حتمی بودن مرگ و بیفایده بودن فرار از آن، از نکاتی است که در قصه دیده میشود، این امر یادآور آیهی «أینما تکونوا یدرککم الموت» (۷۸/ نساء) است.
۳-۶۹- امیرزاده و عربزنگی
* خلاصهی قصه
روزی، امیرزادهای در خواب دختری را دید و عاشق او شد. وقتی از خواب بیدار شد، وسایل سفر را آماده کرد و رفت تا دختری را که در خواب دیده، پیدا کند. در راه به کوهی رسید که قصر عظیمی بالای آن بود. قصر متعلق به عرب زنگی و کارش راهزنی از قافلهها بود. عرب زنگی چند نفر را فرستاد تا در مورد امیرزاده تحقیق بکنند. امیرزاده همه را کشت. عرب زنگی وقتی چنین دید خود با لشکری به جنگ امیرزاده رفت. امیرزاده همهی لشکر همراه عرب زنگی را کشت و با خود عرب زنگی کشتی گرفت. وقتی میخواست سر عرب زنگی را از تن جدا کند، متوجه شد عرب زنگی دختری زیبارو است. عرب زنگی و امیرزاده به مدت یک سال به خوشی در قصر کنار یکدیگر زندگی کردند. تا اینکه امیرزاده دوباره به یاد خوابش و آن دختر افتاد. رفت و رفت تا اینکه کنار شهری چادر زد. دختر امیر شهر برای شکار به خارج شهر آمدهبود. چادر امیرزاده را دید و او را به نزد خود خواند. امیرزاده وقتی دختر را دید، متوجه شد این همان دختری است که به خواب دیده، از آن به بعد آن دو با کمک دایهی دختر هر شب یکدیگر را ملاقات میکردند. تا اینکه تصمیم گرفتند، بگریزند. آن دو فرار کردند و به قصر عرب زنگی رسیدند، از آنجا سه نفری به شهر امیرزاده رفتند. وقتی به خانهی امیرزاده رسیدند، پدر امیرزاده عاشق عرب زنگی شد و از ندیمش برای رسیدن به این مقصود کمک خواست. ندیم تنها راه را مرگ امیرزاده عنوان کرد. پدر امیرزاده که عشق کور وکرش کردهبود، قبول کرد تا پسرش را بکشد. وقتی امیرزاده از ماجرا مطلع شد به همراه عرب زنگی و آن دختر که نامش پریناز بود، خانهی پدرش را ترک کرد. در میان راه فهمید که پولها و جواهرات را جا گذاشته، بنابراین به خانه برگشت. وقتی به خانهی پدر رسید، وی را دستگیر کرده، کور ساختند و در بیابان رها کردند. امیرزاده رفت و زیر درختی برای استراحت نشست. دو کبوتر بالای درخت نشسته و از خواص برگهای درخت در درمان نابینایی سخن میگفتند. امیرزاده از برگهای درخت چید و بر چشمهایش مالید، چشمهایش بینا شد. رفت و رفت تا به آسیابی رسید و آنجا مشغول کار شد. روزی امیرزاده شنید که ندیم، پدرش را به زندان انداخته و عرب زنگی با وی وارد جنگ شده است. پس امیرزاده به لشکر عرب زنگی پیوست. نقابی به چهره زد وهماورد طلبید. ندیم به میدان آمد و توسط امیرزاده کشته شد. بقیهی لشکر هم تسلیم شدند. امیرزاده پدر را از زندان نجات داد. پدر از او عذرخواهی کرد و حکومت را به وی بخشید. امیر زاده هم عرب زنگی و پریناز را به عقد خود درآورد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
__________
¨ کنشهای اساطیری
-سفر کردن
سفر کردن برای هدفی خاص از کنشهای اسطورهای قهرمان محسوب میشود. این سفر میتواند برای به دست آوردن شاهزاده خانمی باشد که معمولا قهرمان از راه خواب دیدن عاشق وی گشتهاست (رجوع شود به قصهی ۱) . البته در قصهی ۵۱ نیز شبیه به این مضمون آمده است.
-عاشق شدن
(رجوع شود به قصهی ۸)
-جنگیدن قهرمان با دختری ملبس به لباس رزم
در بسیاری از قصههای ایرانی شاهدیم که دختری خود را به لباس رزم آراسته و به جنگ قهرمان میآید. در پایان جنگ معمولا دختر شکست میخورد. قهرمان که متوجه میشود، حریف وی دختری زیبارو بوده با دختر قرار ازدواج میگذارد و با وی ازدواج میکند. این موضوع را در نبرد سهراب و گردآفرید در شاهنامه، شهریار و فرانک در شهریارنامه و دیگر داستانهای عامیانهی فارسی نظیر داربنامهی بیغمی میبینیم. البته در قصهی سهراب و گردآفرید به ازدواج نمیانجامد. در این قصه هم جنگ عرب زنگی با امیرزاده به همین شکل است.
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
-درخت
در اساطیر گیاهان جایگاه ویژه دارند، برخی از آنها خاصیت درمانگری دارند.(رجوع شود به قصهی ۲۸)
- سخن گفتن با حیوانات و شنیدن سخنان آنها
سخن گفتن با حیوانات یا شنیدن صدای آنان از دیگر کنشهای اسطورهای است که در افسانهها و تمثیلات جلوهگری میکند(رجوع شود به قصهی ۷)
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه که از لحاظ ساختار و مضمون شبیه به قصههای عامیانهی بلند و حماسی است. فضایی اسطورهای دارد و همهی اتفاقاتی نیز که در قصه رخ میدهد، رنگ و بوی داستانهای حماسی را دارد. قهرمان این قصه، امیرزادهای است که از طریق خواب دیدن عاشق دختری میشود و سفری را برای پیدا کردن آن آغاز میکند. شخصیتهای دیگر قصه، زنان هستند. پریناز، دختری که امیرزاده او را در خواب دیده، نقشی خنثی در قصه دارد. عرب زنگی، دختری شجاع و جنگوجو است که برای گرفتن انتقام از پدر امیرزاده با وی وارد جنگ میشود و بالاخره دایهی پریناز که نقش واسطه را میان عاشق و معشوق بازی میکند. این نقش در قصههایی با رنگ و بوی حماسی معمولا دیدهمیشود و این با فضای کلی قصه که فضایی حماسی و اسطورهای است، هماهنگی کامل دارد. ضد قهرمان در اینجا پدر امیرزاده و ندیم وی است، از لحاظ ویژگیهای شخصیتی همانگونه هستند که مارزلف در مورد وزیر و پادشاه در کتاب طبقهبندی قصههای عامیانه بیان میکند.
¨ آداب و رسوم
________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_______________
■ عناصر روانشناسی
در این قصه، سفر قهرمان نشانگر حرکت او به سوی خویشتنشناسی است. در این سفر او تجربه ها میآموزد و در پایان قصه با پیوند با ناخودآگاه به کمال روانی میرسد. علاوهبر این موضوع کشمکشی که میان پدر و پسر روی میدهد به نوعی نشانگر عقدهی ادیپ است.
بر طبق آنچه اریک فروم در کتاب زبان از یادرفته یاد میکند. این کشمکش میان پدر و پسر، هرچند که در آغاز بر سر مسائل جنسی است؛ اما درواقع کشمکش بر سر تصاحب قدرت و حکومت است. فروم ریشه های این مبارزه را به جنگ بین سازمانهای اجتماعی پدرشاهی و مادرشاهی بازمیگرداند (نقل به مضمون فروم، ۲۵۳۵«۱۳۵۵»: ۲۶۸). در این قصه هم علاقهی پدر به عرب زنگی موجب اختلاف بین پدر و پسر میشود و در پایان، جنگی رخ میدهد که پسر پیروز شده و حکومت را به دست میگیرد. دلاشو در کتاب زبان رمزی قصههای پریوار کبوتران نر و ماده را مرتبط با لیبیدو میداند، در این قصه هم کبوترانی که به کمک قهرمان میآیند نماد لیبیدو هستند و نیروی حیات و شور زندگی را دوباره به وی بازمیگردانند (نقل به مضمون دلاشو، ۱۶۸:۱۳۶۶).
علاوه بر اینها روحیهی جنگاوری عرب زنگی در حالیکه دختری زیبارو با ویژگیهای زنانه است، نشانگر توجه وی به نرینهی روان بهعنوان بخشی از روان آدمی است.
بنیادیترین و برجستهترین سوی و روی ارزشمند کهن نمونهی نرینهی روان در حماسهها، همین روی و سوی ارزشمند و کارای جنگاوری و شجاعت است. به راستی اگر خواسته باشیم مایه و انگیزهی جنگندگی و بیباکی زنان را به ویژه در حماسهها بررسیم و آشکار سازیم، بیگمان باید آن را در ناخودآگاهی زنان بجوییم. زن، آنگاه که رزم میآزماید و بیباکی مینماید، بیشک تحت فرماندهی کهن نمونهی نرینهی روان خویش است (اتونی،۱۳۹۱: ۳۵و۳۶).
در این قصه هم عرب زنگی چون مردان میجنگد و این به معنای توجه وی به نرینهی روانش است.
■ باورهای عامیانه و خرافی
___________
■ سایر عناصر
__________
۳-۷۰- امیر زن است نه مرد، چشمهای امیر تو را کشت
* خلاصهی قصه
دو برادر بودند یکی تاجر و دیگری خارکش. مرد تاجر هفت پسر و مرد خارکش هفت دختر داشت. از قضا باران سختی گرفت و هفت روز باران بارید. مرد خارکش که نتوانسته بود دنبال کار و کسب برود، دستتنگ و گرسنه مانده بود. روزی در خانهی برادرش رفت؛ اما ناامید و ناراحت بازگشت. خارکش و زنش از غصه چشمهایشان کور شد. دختر کوچک خارکش که از این وضع خسته شدهبود، کولهباری برداشت و راه افتاد. دختر در خرابهای مسکن گزید. گربهای در آنجا مشغول زایمان بود. گربه که جن بود از دختر خواست که مدتی آنجا بماند و از او مراقبت کند. روز چهلم گربه یک دست لباس مردانه برای دختر خرید و به او سفارش کرد که به آبادی برود و چهل روز شاگرد نجار، چهل روز شاگرد بقال و چهل روز شاگرد بزاز باشد. روز چهلم در دکان بزازی، شاهزادهای برای خرید پارچه آمد و عاشق دختر شد؛ اما از آنجا که دختر لباس مردانه پوشیده بود، نمیدانست چه کار کند. به قصر رفت و بزاز را خواست. از بزاز خواست تحقیق کند، ببیند شاگردش واقعاً مرد است یا زن؟
فردای آن روز شاهزاده به شکار رفت و بزاز و شاگردش را هم با خود برد. از قضا تیری به دندان دخترک خورد و دندانش شکست. دختر شبانه از دکان بزازی گریخت و نامهای هم برای شاهزاده نوشت:« امیر زن است نه مرد، چشمهای امیر تو را کشت». وقتی نامه به دست شاهزاده رسید، فهمید که شاگرد بزاز دختر بودهاست. راه افتاد تا دختر را پیدا کند. همهجا را میگشت و میگفت:« مروارید میدهم، خنده میستانم». تا از روی شکستگی دندان، دخترک را بشناسد. از هفت مرواریدی که شاهزاده همراه داشت، فقط یکی ماندهبود. شاهزاده به در خانهی گربه رسید، دخترک در را باز کرد و از خندهی وی شاهزاده او را شناخت. دختر شروطی برای ازدواج گذاشت. شاهزاده همه را قبول کرد. اول به خانهی دختر رفتند و با گیاه شفابخش چشمهای پدر و مادر دختر را بینایی بخشیدند، بعد همگی به قصر رفتند و جشن عروسی برپا کردند.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
___________
¨ کنشهای اساطیری
-عاشق شدن
(رجوع شود به قصهی ۸)
- سفر کردن
(رجوع شود به قصهی ۱)
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
-عدد هفت
عدد هفت از اعدادی است که در اسطورهها نقش زیادی دارد( رجوع شود به قصهی ۵). در این قصه هم چند بار از عدد هفت استفاده کرده، هفت فرزند پسر تاجر، هفت فرزند دختر خارکش، هفت مروارید و هفت گیاه شفابخش.
-عدد چهل
چهل نیز از اعداد مقدس است که در اسطورهها و عرفان نقش زیادی دارد( رجوع شود به قصهی ۸). در این قصه دخترک چهل روز از گربه مراقبت میکند، چهل روز شاگردی نجار، چهل روز شاگرد بقال و چهل روز شاگرد بزاز میشود. در پایان این چهلهها با شاهزاده آشنا میشود و این امر روند زندگیاش را عوض میکند. به نوعی آن کمالی که در مورد عدد چهل گفته شد، در اینجا نیز اتفاق میافتد. دختر بعد از داشتن چند چهله با آشنایی با شاهزاده، به نوعی به کمال میرسد.
-گیاهان شفابخش