آشفتگی اوضاع و تغییر اخلاق و حالات مردم و سرگرمی آنها به دنیا که بخشی از آن به حاکمیتهای نادرست و عدم اجرای قوانین اسلامی در جامعه و کارگزاران ناصالح مربوط میشد بارها در سخنان أمیرالمؤمنین۷ بازگو شده است.[۶۳۹]
در چنین اوضاعِ آشفته و نابسامانی، امیرالمؤمنین۷ بعد از ۲۵ سال خانه نشینی، به اصرار مردم، خلافت را پذیرفت.[۶۴۰] بدیهی است به خاطر اهداف والا و آرمانهای بلندی که حضرت دارد هرگز تحمّل چنین اوضاعی را نخواهد داشت و در صدد ایجاد اصلاحات در جامعه و زنده کردن ارزشها و سنّتهای نبوی برخواهد آمد؛ از اینرو یکی از اقدامات حضرت بعد از پذیرش خلافت، برکنار کردن افرادی بود که عثمان بر سرِ کار آورده بود،[۶۴۱] زیرا آنان شایستگی کافی برای انجام مسئولیت نداشتند و پست و مقام خود را به سبب اشرافیت و یا بازیهای سیاسی به دست آورده بودند. حال بعد از تصفیهی حکومت از کارگزاران نالایق و غیر صالح، لازم است کارگزارانی از میان افرادِ متعهّد و متخصّص، با معیارها و شرایط صحیح، جایگزین شوند زیرا ایجاد اصلاحات در جامعه و برپا داشتن عدالت و تحقّق حکومت دینی، مبتنی بر سیره و سنّت نبوی و علوی، نیازمند وجود یاران و کارگزاران مخلص، زیرک، کاردان، شجاع و فداکار بود که با بینش درست نسبت به تعالیم اسلام و شناخت نسبت به امام خود، مطیع فرمانهای او بوده، به دستوراتش عمل کنند، در جنگها سستی نورزند و به دشمن پشت نکنند و در امور مردم صادقانه کوشش کنند؛ امّا با توجّه به مطالبی که بیان شد، چنین افرادی کم پیدا میشد و در چنین شرایطی حضرت ناچار بود از میان چنین جامعهی آشفتهای، کارگزاران خود را انتخاب کند. اگر چه با مطالعهی سوابق و عملکرد کارگزارانِ حضرت متوجه خواهیم شد که اکثر آنها افرادی مؤمن و متعهّد و دارای ویژگیهای برجسته و خوبی بودهاند اما مطمئناً همهی آنها به طور کامل و از هر جهت مورد تأیید حضرت نبودهاند و شایستگی کافی برای انجام مسئولیت نداشتهاند و همانگونه که اشاره شد به دلیل فقدان نیروهای شایسته و کارآمد، حضرت ناچار بود ضمن بکارگیری افرادِ متعهّد و متخصّص، از افراد متخصّصِ غیرِ متعهّد و نیز افرادِ متعهّدِ غیرِ متخصّص نیز استفاده کند و همین امر احتمالِ ارتکابِ تخلّف از سوی برخی از این افراد را افزایش میداد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱.۱.۳.۱. تخلّف اشعث بن قیس
برخی از کارگزاران حضرت امیر۷، جزو کارگزاران عثمان بودند که حضرت بنا بر دلایلی، تا مدّتی آنها از مسئولیتشان برکنار نکرد. از جملهی این افراد، ابوموسی اشعری[۶۴۲] و اشعث بن قیس[۶۴۳] بود که این افراد، ضمن اینکه انسانهایی مستبد و خود رأی بودند، به دلیل عدم آشنایی با مقام امامت و ولایت، از لحاظ اعتقادی نیز با حضرت مشکل داشتند، و با سرپیچی از دستورات ایشان، مشکلاتی را برای حکومت حضرت به وجود آوردند.
اشعث از طرف عثمان، کارگزار آذربایجان بود و عثمان هر سال صد هزار درهم[۶۴۴] از خراج آذربایجان را به او میبخشید؛[۶۴۵] لذا او در مصرف اموال مسلمین برای خود محدودیتی قایل نبود و زمانی که بر چیزی قسم خورد و بر خلاف آن عمل کرد، ۱۵ هزار درهم کفّاره داد.[۶۴۶]
قبلاً بیان کردیم که امیرالمؤمنین۷ پس از جنگ جمل، به کوفه آمد و نامهای برای اشعث بن قیس که در آن وقت والی آذربایجان بود توسّط زیاد بن مرحب همدانی فرستاد. از بخشِ پایانی این نامه چنین برمیآید که امیرالمؤمنین۷ قصد دارد اموالی را که عثمان از بیت المال به اشعث بخشیده است، پس گیرد؛ از اینرو اشعث پس از قرائت نامهی حضرت امیر۷ و ایرادِ سخنرانی برای مردم، به منزل خود رفت و یارانش را دعوت کرد و به آنها گفت نامهی علی۷ مرا نگران کرده است. او میخواهد اموال آذربایجان را از من بگیرد و من میخواهم به معاویه بپیوندم. یارانش گفتند مرگ برای تو زیبنده تر از رفتن به سوی معاویه است؛ آیا شهر و عشیرهات را رها میکنی و طفیلی مردم شام میشوی؟! اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد. حضرت از این ماجرا اطّلاع مییابد، آنگاه نامهای برای وی نوشت و او را توبیخ کرد و دستور داد که به کوفه بیاید و حُجر بن عدی که مأمور حضرت امیر۷ بود، او را به کوفه آورد.
همانطور که ملاحظه میشود، اشعث قصد ندارد اموال بیت المال را برگرداند و حتّی قصد دارد به معاویه ملحق شود. بدیهی است کسی مثل اشعث که در مصرف اموال مسلمین برای خود محدودیتی قایل نیست به راحتی مرتکب تخلّف میشود و این نیست مگر به خاطر تأثیرپذیری از اوضاع نابسامان و فرهنگ غلطی که از حکومتهای سابق برجای مانده بود.
۳.۱.۲. خبث ذاتی و باطنی
بعید نیست که بتوان گفت یکی دیگر از علل ارتکاب تخلّفاتِ کارگزاران امیرالمؤمنین۷ خبث ذاتی و باطنی برخی از این افراد بوده است. این مطلب را میتوان با مطالعهی زندگی و شرح حال این افراد به دست آورد. دو نمونهی بارزِ آن، ابوموسی اشعری و اشعث بن قیس است که به بخشی از کارنامهی سیاه و منفی آنها اشاره میکنیم :
۳.۱.۲.۱. ابوموسی اشعری
۱ـ در مباحث قبلی بیان کردیم که در ماجرای جنگ جمل، حضرت امیر۷ به ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود نامهای نوشت و فرمان داد برای مبارزه با ناکثین نیرو اعزام کند؛ امّا او نه تنها از این فرمان سرپیچی کرد، بلکه با خودرأیی، با دستورِ امیرالمؤمنین۷ مخالفت کرد و مردم را به همکاری نکردن با امام تشویق میکرد. در نهایت نمایندگان اعزامی حضرت توانستند مردم را جهت نبرد با ناکثین بسیج کنند. امیرالمؤمنین۷ نیز ابوموسی اشعری را از امارت کوفه عزل کرد و تهدید کرد که در صورت مقاومت، کشته خواهد شد.
۲ـ علامهی مجلسی۱، ابوموسی اشعری را جزو منافقینی ذکر میکند که قصد داشتند بعد از بازگشت پیامبر۶ از غزوهی تبوک، آن حضرت را ترور کنند.[۶۴۷]
۳ـ ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه در ذیل خطبه ۲۴۲[۶۴۸] با بهره گرفتن از کتاب استیعاب به معرّفی ابوموسی اشعری میپردازد؛ ابن عبدالبر در کتاب استیعاب آورده است که :
«ابوموسی اشعری به این دلیل که امیرالمؤمنین۷ او را از امارت کوفه برکنار کرد پیوسته از دست حضرت خشمگین بود تا اینکه حذیفه دربارهی ابوموسی جملهای گفت که من کراهت دارم آن را بیان کنم.»[۶۴۹]
ابن ابیالحدید پس از نقل این مطلب میگوید : سخن حذیفه دربارهی ابوموسی که ابن عبدالبر از نقل آن کراهت دارد این است :
«أما أنتم فتقولون ذلک و أما أنا فأشهد أنه عدو لله و لرسوله و حرب لهما فی الحیاه الدنیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُم».[۶۵۰]
«شما حرفهایی میزنید، امّا من شهادت میدهم که او (ابوموسی اشعری) دشمن خدا و رسولش میباشد و با آن دو، در دنیا جنگ میکند و نیز در روزی که مردم شهادت و گواهی میدهند؛ روزی که معذرت ظالمین به حال آنها سودی ندارد، و برای آنها لعنت خدا و جایگاه بد است».
۳.۱.۲.۲. اشعث بن قیس
۱ـ ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه میگوید :
«اشعث بن قیس در زمان خلافت امیرالمؤمنین۷ جزو منافقین به شمار میرفت و نقش او در میان اصحاب امیرالمؤمنین۷ همانند نقش عبد الله بن اُبی در میان اصحاب پیامبر۶ بود؛ هر یک از آنها در عصر خود در رأس گروه منافقین بودند».[۶۵۱]
در زمان خلافت حضرت امیر۷ هر توطئه و اضطراب و خیانتی که به وجود میآمد، منشاء آن اشعث بود.[۶۵۲]
۲ـ امام صادق۷ دربارهی اشعث و خاندان او میفرماید :
«إن الأشعث بن قیس شرک فی دم أمیرالمؤمنین۷ وابنته جعده سمت الحسن۷ و محمد ابنه شرک فی دم الحسین۷».[۶۵۳]
«اشعث بن قیس در ریختن خون أمیرالمؤمنین۷ شرکت داشت و دخترش جعده، امام حسن۷ را مسموم کرد و فرزندش محمّد، در ریختن خون امام حسین۷ شریک بود».
۳ـ اشعث بن قیس فردی است که بارها مورد ملامت و لعن امیرالمؤمنین۷ قرار گرفته است. به عنوان نمونه روزی حضرت امیر۷ خطبه میخواند و در ارتباط با حکمیّت سخن میگفت؛ در این میان، اشعث سخن بی جایی بیان کرد؛ حضرت نگاه تندی به او کرد و فرمود :
«وَ مَا یُدْرِیک مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْک لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ اللَّاعِنِینَ حَائِک ابْنُ حَائِک مُنَافِقٌ ابْنُ کافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَک الْکفْرُ مَرَّهً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَی فَمَا فَدَاک مِنْ وَاحِدَهٍ مِنْهُمَا مَالُک وَ لَا حَسَبُک وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ».[۶۵۴]
«چه تو را دانا گردانید به این که چه بر ضرر و چه بر نفع من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنت کنندگان بر تو باد ای متکبّر متکبّر زاده، منافق کافر زاده! به خدا سوگند یک بار در زمان کفر اسیر شدی و بار دیگر در اسلام، و در هر مرتبه نه ثروتت تو را سودی داد و نه تبارت به دادت رسید. مردی که عشیرهی خود را به دم شمشیر بسپارد و ایشان را به مرگ سوق دهد، سزاوار است که نزدیکانش، دشمنش بدارند و بیگانگان، به او اطمینان نکنند».
۴ـ اشعث بن قیس بعد از رحلت پیامبر۶ و در زمان خلافت ابوبکر مرتد شد[۶۵۵] و در جنگی که به وقوع پیوست به اسارت لشکر اسلام در آمد امّا دوباره مسلمان شد و ابوبکر، خواهر خود امّ فروه را به ازدواج او درآورد.[۶۵۶]
۳.۱.۳. دنیا گرایی و تجمّلگرایی
یکی از محورهای کلّی انحرافاتِ انسانها و از مهمترین موانع برای عدم پیروی مردم از حقّ و گرایش به باطل، دنیا پرستی، منفعت گرائی، تجمّلات و رفاه طلبی است.
خداوند در قرآن کریم[۶۵۷] میفرماید :
وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَهٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ g34f وَ قالُوا نَحْنُ أَکثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ g35f
«ما هیچ پیامبر و رسولی را در شهر و دیاری نفرستادیم مگر این که ثروتمندان عیاش آن دیار به رسولان میگفتند، ما به رسالت شما ایمان نمیآوریم زیرا ما بیش از شما ثروت و مال داریم و در آخرت نیز رنج و عذاب نخواهیم داشت».
فلسفه مذمّت دنیا پرستی و نهی از مادّیگری در اسلام، به این جهت است که گرایشِ افراطی به مطامعِ دنیا، مانع و سدّ راه انسان به حقّ میگردد و آنچنان باعث انحراف انسان میشود که برای رسیدن به دنیا، خود را به انواع گناهان آلوده میکند.
با توجّه به اینکه بیشترین تخلّفاتِ کارگزاران حضرت امیر۷ در زمینهی مسائل مالی و بیت المال بوده است میتوان گفت عمدهترین علّتِ تخلّفات کارگزاران امیرالمؤمنین۷ نیز دنیا گرائی آنان بوده است. به ویژه وقتی که خود را مسلّط بر بیت المال میدیدند از فرصتِ پیش آمده، سوء استفاده میکردند و به اقسام گوناگون، مرتکب خیانت در بیت المال میشدند و زمانی که مورد خشم حضرت امیر۷ قرار میگرفتند برای فرار از مجازات و بهره مندی از اموال دنیا به معاویه پناهنده میشدند[۶۵۸] و معاویه نیز با احترام و اموال زیاد، از فراریان استقبال میکرد.
ممکن است توهّم شود که شاید علّت خیانتهای مالی کارگزاران امیرالمؤمنین۷ و فرار آنها به سوی معاویه این بوده است که حضرت امیر۷ کارگزاران خویش را از لحاظ اقتصادی تأمین نمیکرده است و به همین جهت آنها در بیت المال خیانت میکردهاند. امّا چنین چیزی صحیح نیست زیرا حضرت امیر۷ نسبت به مسائل مدیریتی کاملاً اشراف دارد و سرآمد تمام مدیران میباشد. نمونهی بارز آن، عهدنامهاش به مالک اشتر است که یک منشور و برنامهی جامعالاطراف مملکتی است که در طولِ تاریخ، توجّهات زیادی را به خود جلب کرده است و بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران از ابعاد مختلف بدان پرداختهاند.
حضرت امیر۷ در این عهدنامه، تأمین مسائل اقتصادی کارگزاران را به مالک اشتر گوشزد کرده است و به وی میفرماید :
«ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِک قُوَّهٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ وَ حُجَّهٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَک أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَک».
«سپس حقوق کافی به آنها بده زیرا این کار، آنها را در اصلاحِ خویش تقویت میکند، و از خیانت در اموالی که زیر دست آنها است بینیاز میسازد و این اتمام حجّتی است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند».
بدیهی است که امیرالمؤمنین۷ مردِ میدان عمل است و اینگونه نیست که به مالک اشتر چنین دستوری بدهد امّا خودش به آن عمل نکند.
بنابراین علّت تخلّفات اقتصادی کارگزاران امیرالمؤمنین۷، مادّی گرائی آنان و عدم قناعت و رضایت به شرایط موجود بوده است.
ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه از قول فضیل بن جعد نقل میکند :
«مهمترین چیزی که باعث دست برداشتن عرب از حمایت امیرالمؤمنین۷ گردید، امور مالی بود؛ زیرا آن حضرت، شریف را بر غیر شریف و عرب را بر عجم برتری نمیداد و با رؤسا و امرای قبایل، مسامحه نمیکرد، آن گونه که پادشاهان همگامی میکردند، و سعی نمیکرد که کسی را به خود متمایل کند. امّا معاویه بر خلاف این عمل میکرد و مردم را به راه های مختلف به سوی خود جذب میکرد. از اینرو مردم، علی۷ را رها کرده و به معاویه ملحق میشدند».[۶۵۹]
البته سیرِ تاریخی مادّی گرائی، (بعد از رحلت پیامبر۶) از زمان عثمان شروع شد و بعد از مدّتی فسادِ مالی و اقتصادی بنی امیه به اوج خود رسید. لذا امیرالمؤمنین۷ در خطبهی شقشقیه میفرماید :
«إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَهَ الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کبَتْ بِهِ بِطْنَتُه».[۶۶۰]
«تا آن که سوّمی (عثمان) به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندانِ پدری او از بنی امیّه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهای که به جان گیاه بهاری بیفتد. عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافتهی او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکمبارگی او نابودش ساخت».
برخی از کارگزاران حضرت امیر۷ نیز متأثر از اوضاع آشفتهی زمان عثمان بودند و انتظار داشتند، همانگونه که عثمان نسبت به حیف و میل بیت المال توسّط کارگزارانش عکس العملی نشان نمیداد حضرت نیز همانگونه رفتار کند.
۳.۱.۴. عدم درک صحیح نسبت به جایگاه مسئولیت
عدم شناخت کافی نسبت به جایگاه مسئولیت، یکی دیگر از علل ارتکابِ تخلّف توسّط برخی از کارگزاران امیرالمؤمنین۷ است. از دیدگاه حضرت امیر۷، حکومت، ابزاری برای رسیدن به تمایلات و خواستههای شخص حاکم و نزدیکان وی نیست بلکه امانتی است بر گردن حاکم و وسیلهای است جهت خدمت به خلق و رفع مشکلات و توسعهی معیشت و اقامه عدل و آبادانی آخرت. امیرالمؤمنین۷ کارگزاران را امانتدارانی میداند که باید نگاهبان امانتی باشند که در دست آنان قرار گرفته است نه اینکه از منصبِ خود به عنوان وسیلهای برای تسلّط بر مردم و تجاوز به حقوق آنها استفاده کنند.[۶۶۱] امّا برخی از کارگزاران حضرت، متأثّر از فرهنگ غلط حکومتهای سابق، درک صحیحی از جایگاه مسئولیت نداشتند و هنگامی که خویشتن را در برابر جاه و مقام و انبوهی از مال و ثروت یافتند، از مسیر اصلی منحرف شدند و مرتکب برخی از تخلّفات، به ویژه تخلّفات اقتصادی شدند و انتظار داشتند همانگونه که عثمان در برابر حیف و میل بیت المال توسّط برخی از کارگزاران سکوت میکرد و با متخلّفین برخورد نمیکرد ـ و بلکه خود او چوب تاراج بر بیت المال زد ـ حضرت نیز با آنها برخورد نکند.
۳.۱.۴.۱. مصقله بن هبیره شیبانی
پانصد نفر[۶۶۲] از نصارای بنی ناجیه که به تحریک خرّیت بن راشدِ ناجی، بر علیه امیرالمؤمنین۷ خروج کرده بودند توسّط معقل بن قیس، یکی از فرماندهان امیرالمؤمنین۷ اسیر شدند. معقل بن قیس و اسرا، در طول مسیر به مصقله بن هبیره شیبانی، کارگزار أمیرالمؤمنین۷ در اردشیر خُرّه[۶۶۳]، برخورد کردند. اسرا با دیدن مصقله، شروع به گریه کردند و التماس کردند که بر ما منّت نهاده و ما را خریده، و آزاد کن. مصقله که تحت تأثیر احساسات واقع شده بود، گفت به خدا قسم میخورم که بر آنها صدقه میدهم زیرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش میدهد. پس آنها را از معقل به پانصد هزار درهم[۶۶۴] خرید؛ معقل، اسرا را به او تحویل داد و گفت در فرستادن مال برای امیرالمؤمنین۷ عجله کن. مصقله گفت الآن مقداری از آن را میفرستم امّا کوتاهی کرد و چیزی نفرستاد و به قولی بخشی از آن مبلغ را برای حضرت فرستاد و از پرداخت بقیهی آن عاجز شد. امیرالمؤمنین۷ با ارسال نامهای او را به نزد خود فراخواند و ابو حرّه حنفی،[۶۶۵] مأمور بردن مصقله به کوفه شد. امیرالمؤمنین۷ آن اموال را از او مطالبه کرد امّا مصقله توان پرداخت آن اموال را نداشت. گزارشی به روایت ذهل بن حارث در این زمینه آمده است؛ او میگوید مصقله مرا به محل اقامت خود فراخواند و غذایی آماده ساخت و خوردیم. سپس گفت به خدا سوگند، امیرالمؤمنین این اموال را از من میخواهد و من بر آن توانایی ندارم. ذهل میگوید به او گفتم اگر مایلی یک هفته دستور را به اجرا نگذار تا اموال را گردآوری کنی. مصقله گفت به خدا سوگند، نمیخواهم آن را بر خویشاوندانم تحمیل کنم یا از کسی درخواست کنم. به خدا قسم، اگر پسر هند (معاویه) یا پسر عفّان (عثمان)، چنین طلبی داشتند، به خاطر من از آن میگذشتند. ندیدی که چگونه عثمان هر سال صدهزار درهم از خراج آذربایجان را به اشعث میبخشید؟ ذهل میگوید به او گفتم که این مرد (علی بن ابی طالب۷) چنین نظری ندارد و چیزی را به تو نخواهد بخشید. او مدّتی ساکت شد و از گفتگوی ما یک شب بیشتر نگذشت که به معاویه ملحق گردید.[۶۶۶]
همانگونه که ملاحظه میشود مصقله تحت تأثیر فرهنگ غلطی که از حکومتهای سابق باقی مانده است انتظار دارد که امیرالمؤمنین۷ نیز مثل عثمان که بیت المال را به اطرافیان خود و از جمله اشعث بن قیس بذل و بخشش میکرد، از مطالبهی اموالی که از بیت المال نزد او مانده است صرفنظر کند و آن اموال را به او ببخشد.
۳.۱.۵. ضعف مدیریت کارگزاران