واقعیتِ اینکه شاعر نعره به نام معشوق بزند، این نیست که به دار آویخته شود. اما شاعر در اینجا با نوعی طعنه و طنز میگوید که آنقدر این نعره عمیق و وسیع است که آبرو و حیثیت او را در چشم دیگران بر باد خواهد داد و از سوی دیگر نشان میدهد که عشق شاعر آنقدر ناشناخته و غیرقابل تصور برای عموم است که ممکن است عاقبت او را برای این عشق و دیوانگی مجرم بدانند و او را به دار بیاویزند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
- خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی/ وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی (همان: ۱۲۹)
واقعیتِ اینکه شکایت از معشوق نهایتی ندارد این نیست که شکایت نکردن از او خوش نباشد. اما شاعر با طعنه به معشوق میگوید که آنقدر از تو شاکیام که نگو و نپرس.
-
- شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من/ فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود (همان: ۱۷۸)
واقعیتِ اینکه عمر فریبکار و دغل پیشه به جای شراب به شاعر شرنگ داده، این نیست که خواستۀ شاعر را نشنیده است، چون شاید شنیده و عمداً این کار را کرده. اما شاعر با طعنه میخواهد به خود بباوراند که حتما نشنیده است و اگر میشنید اینگونه نمیشد.
-
- دود گرفتهست افق باز کجا سوخته؟/ آتش آه کسی باز که را سوخته؟ (همان: ۲۱۹)
واقعیتِ اینکه افق دود گرفته و جایی سوخته است، این نیست که آتش آه کسی آن را گرفته باشد. اما شاعر به طعنه میگوید که از بس آه کسی، جایی را آتش زده است، حتما این بار هم آتشسوزی از آه کسی بوده است.
در ۴ مورد، معنای غیر طبیعی، باعث اختصاص یک مفهوم به یک پدیده به تنهایی، شده است، گویی مفهومِ مورد نظر فقط برای همان پدیدۀ مورد نظر شاعر قابل تعریف است:
-
- خواهد آمد، خواهد آمد آری، اما گر نیاید،/ باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد! (همان، ۹۴)
واقعیتِ اینکه معشوق نیاید، این نیست که سقف آسمان پایین بیاید. اما در اینجا شاعر معشوق یا محبوب یا کسی را که در انتظار او میتوان بود، امیدی و عاملی برای برپایی و بالا بودن آسمان میداند و اگر امروز هم نیاید دیگر آسمان یارای بالا بودن را نخواهد داشت.
-
- دل به چه خوش میکند پس از تو دگر صحرا؟/ چشم تو تهماندۀ شراب غزالان است (همان: ۹۹)
واقعیتِ اینکه چشم معشوق تهماندۀ شراب غزالان است، این نیست که بدون او صحرا دلخوشی نداشته باشد، چون صحرا چیزهای دیگر هم دارد. اما شاعر باور دارد که بدون معشوق صحرا صحرا نیست.
-
- زنی که صاعقهوار آنک ردای شعله به تن دارد/ فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد (همان: ۱۰۳)
واقعیتِ اینکه زن مثل صاعقه شعله به تن دارد، این نیست که قصد خرمن شاعر را داشته باشد. اما گویی این زنِ ردای شعله به تن، فقط برای سوزاندن شاعر ردایش را پوشیده است.
در ۵ مورد، معنای غیر طبیعی، برای اظهار ناامیدی آمده است:
-
- قصۀ گنگ و کر و ما و جهان میبود اگر/ از قفس میشد رها هم نالۀ محبوسمان (همان: ۱۵۵)
واقعیتِ اینکه نالۀ محبوس از قفس رها شود، این نیست که باز هم نمیشود آن را شنید، اما شاعر دیگر از شنیده شدن ناامید شده است.
-
- نای بیهمدمم و تا به ابد/ ناله در حنجرهام زندانیست (همان: ۱۵۸)
واقعیتِ اینکه شاعر نای بی همدم است، این نیست که ناله تا ابد در حنجرهاش زندانی باشد، زیرا ممکن است کسی در آن بدمد یا به شکل بلاغی کلمه همدم او شود، اما گویی از سر ناامیدی است که قیدِ تا به ابد را آورده است.
-
- به باد میروم و میروم ز یاد شما/ وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر (همان: ۱۶۴)
واقعیتِ اینکه به خاکستر شاعر نسیم سحر بوزد، این نیست که از یاد میرود. اما گویا شاعر از به یاد ماندن در خاطرِ بازماندگانِ بعدیاش ناامید است.
-
- ما نیمههای ناقص عشقیم و تا هست/ از نیمههای خویش دورافتادگانیم (همان: ۲۴۲)
واقعیتِ اینکه ما نیمههای ناقص عشقیم، این نیست که تا ابد از نیمههای خود دور باشیم. اما شاعر از کامل شدنِ این عشق ناامید است.
-
- ماه مرا فرو برد چاه محاق، هشدار/ ای قافله! که افتاد بیرق ز دست چاووش (همان: ۱۷۵)
واقعیتِ اینکه ماه شاعر در چاه محاق رفته، این نیست که بیرق از دست چاووش افتاده باشد. اما گویی این ماهِ در محاق رفته شاعر را ناامید کرده است و دیگر نمیشود به سفر ادامه دهد.
در ۵ مورد، معنای غیر طبیعی، حسن تعلیل ایجاد کرده است: