-
- برکناری تدریجی کمونیستها در فاصله سالهای ۱۹۷۴ - ۷۵
در این دوره داود از نظر سیاست خارجی بر تنوع روابط تأکید داشت و در عمل نیز آن را دنبال کرد. از نظر داخلی به تقویت مبانی قدرت خود دست یازید. چالش جدی داوود در سطح داخلی این بود که در دوجبهه می جنگید. از سوییاقدام به زندانی کردن یا تبعید طرفداران اسلام پرداخت و از سویی به برکناری کمونیستها خصوصاً پرچمیها از دستگاه بروکراسی و سیستیم سیاسی دست زد. در مارس ۱۹۶۳ کارمل زندانی و ترهکی نیز از پست دولتی خود اخراج شد. پاچاگل وزیر مرزبانی و سرحدات به عنوان سفیر افغانستان به بلغارستان اعزام شد عبدالحبیب محتاط از وزارت ارتباطات منفصل شد و نعمتالله پژواک از وزارت داخله به وزارت معارف تغییر سمت یافت. جانشین او فیضمحمد پس از اندک زمانی جای خود را به یکی از افراد طرف اعتماد ریاست جمهوری سپرد. باختر از وزارت کشاورزی برکنار شد. در ارتش بسیاری از فرماندهان از جمله عبدالقادر یکی از عاملان کودتای ۱۷ ژوئیه ۱۹۷۳ مقارن ۱۳۵۳ ه-ش. از فرماندهی برکنار شدند. فرایند کنار گذاشتن کمونیستها خصوصاً حزب پرچم تا سال ۱۹۷۸ ادامه یافت فیض محمد وزیر سرحدات در سال ۱۹۷۶ به عنوان سفیر افغانستان به اندونزی اعزام میشود معاون نخستوزیر حسن شرق در سال ۱۹۷۷ سفیر افغانستان در ژاپن میشود. نزدیکی روابط سیاسی افغانستان با ایران، پاکستان و سایر کشورهای اسلامی در سطح خارجی سیاست کنارگذاری وزرا و عناصر چپ در سطح داخلی باعث خشم و غضب کمونیستهای بینالمللی و منطقهای شد و میتوان گفت این امور از عواملی به شمارمیرود که هم نقش کاتالیزور را در کودتا ایفا کرد و هم آن را به پیمانه وسیع خشونت بار و دهشت افرین نمود. عملکرد داوود، تأکید بر ایجاد فاصله در ارتباط با شوروی ادامه فرایند کنار گذاشتن عناصر چپ و جلوگیری از شرکت آنان در طراحی قانون اساسی، در برابر کمونیستها منجر به فعالیت یکی شدن دوباره حزب و تقویت اراده آنان برای سوسیالیزه کردن افغانستان گردید. این اتحاد به میزان بالایی به توفیق کودتا و شدت خشونت در آن کمک کرد. در واقع کودتای ثور مخلوطی از انتقام جوییهای سیاسی و انگیزههای ایدئولوژیک بود. شدت و گستره خشونت در این حادثه را باید در همین مسئله اساسی جستوجو کرد. آنگاه که انتقامجوییهای سیاسی با انگیزه ایدئولوژیکی درهم میآمیزد برونداد آن تکثیرخشونت سیاسی به مقیاس وسیع میباشد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
- ترورخیبر ایدئولوژیست و بنیانگذار کمونیسم در افغانستان: ترور خیبر یکی از نظریهپردازان و رهبران حزب دموکراتیک جرقهای بود برای ایجاد انفجار انقلابی و خشونتبار آوریل ۱۹۷۸. علت دقیق این ترور هرچند هنوز هم مرموز و ناشناخته باقی مانده است و اینکه این قتل از سویی چه کسانی طراحی و انجام شد در پرده ابهام قرار دارد. لیکن این حزب دموکراتیک بود که بیشترین بهرهبرداری سیاسی و عقیدتی را از آنبه عمل آورد. در واقع ترور خیبر توجیه ایدئولوژیک و قیام مسلحانه را علیه رژیم داوود فراهم کرد. زیرا خیبر ایدئولوک و بنیانگذار کمونیسم در افغانستان و کسی بود که به خاطر اتحاد مجدد دو جناح حزب از احترام خاصی برخوردار بود. از این رو هنگامی که خبر ترور خیبر منتشر شد واکنش تند کمونیستها را علیه حاکمیت برانگیخت. در مراسم جنازه، بیش از۱۵۰۰۰ هزار که اکثرا دانشجو، کارمندان دولت و اعضای جنبش کمونیست بودند شرکت جستند و خشمگینانه شعار دادند. هنگامی که جنازه رهبر فقید بردوش کمونیستها به سویی قبرستان شهدای صالحین تشییع میشد خشم فروخفته کمونیستها علیه امپریالیسم به سرکردگی آمریکا ترکید و خروش آنان سفارت آمریکا را به لرزه درآورد. در این مراسم رهبران عمده کمونیست به جز امین سخنرانی کردند و اعلام نمودند که به خاطر هر قطره خون خیبر انتقام خواهند گرفت. به گفته آقای طنین این سخنان از سویی اعلام جنگی بود علیه پرزیدنت داوود و از سویی دیگر آغاز فاجعهای که پایانش ناپیدا بود.[۲۴۹]مراسم تشییع جنازه خیبر که به نمایش قدرت از سویی کمونیستها تبدیل گردید داوود را به شدت هراسان نمود زیرا به گفته آقای داوود بیشتر به قدرت کمونیستها پی برد و تصمیم گرفت سران رده بالای حزب را دستگیر کند کاری که مشاو را ن نزدیکش بارها آن را توجیه کرده بودند.[۲۵۰]در ۲۶ آوریل داوود به شدت از خود عکس العمل نشان داده، ترهکی، کارمل و پنج عضو دیگر دفتر سیاسی حزب را که در اجتماع آن روز سخنرانی کرده بود به اتهام طرفداری از خشونت دستگیر و روانه زندان کرد. ارتش که اکثر افسران از اعضای حزب دموکراتیک بود به مداخله پرداخت و در روز ۲۷ آوریل کاخ ریاست جمهوری را مورد حمله قرارداد. این عملیات هنگامی انجام گرفت که جمعیت برای اعتراض به دستگیری اعضای حزب در پارک مرکزی شهر جمع شده بودند. درگیرودار جنگ، داوود به اتفاق تمام اعضای خانوادهاش کشته شدند. تلفات مردم اندک بودند ولی بسیاری از نظامیان جان خود را از دست دادند.
شرحی از کودتای خونین و خشونتبار ثور
در سطور گذشته ریشههای ایدئولوژیکی کودتای ثور به کاوش گرفته شد. در این قسمت شرحی مختصراز این کودتا که در واقع نقطه پایان خونین جمهوریت و آغاز دهشتانگیز دولت ایدئولوژیک خلقی محسوب میگردد، ارائه میشود. همانگونه که در پیش گفته شد این کودتا توسط صاحبمنصبانی صورت گرفت که اکثر آنان از نظرسیاسی-عقیدتی به یکی از احزاب خلق و پرچم وابسته بوده و در شوروی آموزش مسلکی دیده بودند. از میان همه نقش عبدالقادر و محمداسلم وطنجار در این کودتا برجسته است. اشخاص مذکور قهرمان کودتای ۲۶ سرطان (۱۳۵۲ برابر با ۱۷ جولای ۱۹۷۳م) نیز بودند که در آن ظاهرشاه از اریکه قدرت به زیرکشیده شده و داوود به جای او تکیه زد. تجربه و مهارت این دو نفر به گونهای بود که کودتای داوود را بدون خونریزی به ثمر رساندند چنانکه داوود خود به تاریخ ۲۴ جولای ۱۹۷۳ در کنفرانس مطبوعاتی در پاسخ به سؤال یک تن از خبرنگاران چنین اظهار داشت: با کمال صراحت گفته میتوانم که این کودتای کاملاً سفید بود زیرا اصلا مقاومتی دیده نشد. کشتمند سلطانعلی، یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، ص ۲۴۶، ج ۱و۲، بنگاه انتشارات و مطبعه میوند، چ۲، ۲۰۰۳. اما این کودتا بنا به دلایلی (مقاومت گارد، انتقامجویی سیاسی و از همه مهمتر انگیزههای ایدئولوژیکی) توام با خشونت و خونریزی بود. در این کودتا بر اساس پلانی که در دفترسیاسی حزب طرح شده بود عبدالقادر رهبری نیروی هوایی و محمداسلم وطنجار هدایت نیروهای زرهی را برعهده داشت و محمدرفیع نیز دستیار وطنجار بود که در نظم و نسق گار نیز یونهای نظامی او را کمک مینمود. کودتا از قوای چهار زرهدار که در پلچرخی (۱۵ کیلومتری کابل) واقع بود به دستور مستقیم حفیظالله امین توسط وطنجار و محمدرفیع آغاز شد. از قضا قوماندان این قوا (سرور نورستانی) به دعوت مقامات شوروی به آن کشور سفر کرده بود و به جای او محمدرفیع ایفای وظیفه مینمود که این خود در سهولت و موفقیت کودتا نقش اساسی داشت. در روز۲۷ آوریل وطنجار با تعداد۵۰ عراده تانگ از نوع تی – ۶۲ وارد شهرشده و به سرعت وزارت دفاع را به تصرف خود درآوردند. عده زیادی از نیروی انسانی دولت که به حمله متقابل دست زده بودند جان خود را از دست دادند. حمله واحدهای زرهی ارتش به قرارگاههای نظامی و نقاط استراتژیک از جمله کاخ ریاست جمهوری هرچند از صبح همان روزآغاز شد. لیکن به دلیل مقاومت نیروهای طرفداردولت تمام مدت بعد از ظهر را دربر گرفت. در این مدت جنگهای نسبتاً شدیدی در اطراف کاخ ریاست جمهوری، وزارت خانه ها و در ریشخور در جنوب کابل ادامه داشت. شدت جنگ و خشونت در نوسان قرارداشت. این امر بدان دلیل بود که مجریان کودتا خوب سازماندهی نشده بودند. از اینرو موقعی که قوای هوایی وارد عمل نشده بودند آنها نتوانستند رهبران کمونیست را از زندان آزاد کنند یا مراکز کلیدی مانند رادیو کابل را تسخیر کنند. هنگامی که حمله واحدهای زرهی ارتش به نقاط مورد نظر شروع شد قوایی هوایی با پنج ساعت تاخیر به کمک نیروهای زمینی شتافتند. از آنسو موقعی که عملیات کوداچیان آغاز شد نیروهای دولت غافلگیر شدند و فاقد نظم و دسیپلین بودند. داوود به رغم آنکه صدای مرگ خود، خانواده و نیروهایش را میشنید در کاخ خود مشغول گفتوگو با وزرا درباره تعیین سرنوشت کمونیستهای زندانی بود. غفلت و بیخبری تنها مخصوص داوود خان نبود بلکه کابینه او و مسئولان امنیت (صاحبمنصبان)را نیز شامل میشد. جگرن (سرگرد) ضیامجید فرمانده پشین گارد داوود میگوید: حیدر رسولی شبی که رهبران جناح پرچم و خلق دستگیر و زندانی شدند صبح آن در تمام قطعات (واحدهای) نظامی امر داد که شما سلاح کوت (انبار کردن اسلحه) کنید، محافل موزیک و ساز را به راه بیندازید به خاطر اینکه خلقیها و پرچمیها زندانی شدند در حالی که باید احضارات (اماده باش) نظامی میداشت… در حالی که سی و چهار عراده تانک به سوی شهر کابل حرکت کرده بود و حیدر رسولی خبر نداشت.[۲۵۱] غفلت و بیخبری نیروهای مسلح یا تمرّد برخی از صاحبمنصبان از فرمان وزیر حربیه (دفاع) باعث شد نیروهای وفادار داوود نتوانند او را یاری کنند. هنگامی که ژنرال رسولی شخصاً به پایگاه مجاور “قرغه” آمد تا دلیل اینکه واحدهای توپخانه و فرقه هشتم به درخواست کمک وی پاسخ نمیدهد را دریابد، دید در آن وضعیت بحرانی نظامیان در حال رقص و پایکوبی و آوازخوانی بودند. او در حالیکه از درد به خود میپچید، وقتی اولین مرمی (گلوله) توپ به دفتر او شلیک شد سوار بر موتر (جیب) شد و از آنجا به طرف فرقه (لشکر) هشت فرار کرد که با یک تاکسی تصادف کرد بازو و سر او به شدت آسیب دید، از صاحبمنصبان درخواست کمک کرد و فهمید که هیچکدام مایل به یاری کردن نیست. دوپری معتقد است که بیش از سه هزار در گیر جنگ نشدند و"در سراسر کشور اغلب افسران عالی رتبه دست به هیچ کاری نزدند تا جنگ خاتمه یافت و نیروهای پیروز روی صحنه آمدند”[۲۵۲] به نقل از… غیر از زد و خورد خونینی که میان گارد لشکر هفتم و نیروهای شورشی صورت گرفت سه جنگ نسبتاً شدید در پایتخت به وقوع پیوست. مورد اول زمانی بود که واحدهای زرهی فرقه (لشکر) پانزدهم طرفدار داوود تانکهای فرقه چهارم وطنجار را مورد حمله قرار داد. این در حالی بود کهپیش از آن بسیاری از نیروهای وطنجار به دلیل آنکه سیستم ارتباطی تانکها توسط وزارت دفاع مختل شده بود به اشتباه روی یکدیگر آتش میگشودند و بسیاری از آنها از بین رفته بودند. مورد دیگرجایی است که رسولی با زحمت زیاد توانست حمایت بعضی از واحدهای فرقه۷-۸ توپخانه را به دست آورده و آنها را به میدان جنگ سوق دهد. در این جنگ افرادی زیادی از طرفداران داوود از بین رفتند. رسولی و بسیاری از ژنرالهای وفادار به داوود و نظامیان درگیر جنگ به اسارت نیروهای شورشی درآمدند که بهطور دسته جمعی تیرباران شدند. یکی از جاهایی که عملیات نظامی شدت یافت موقعی بود که برخی از قطعات فرقه هفت ریشخور به سوی ارگ حرکت کردند تا به کمک گارد بشتابند. این نیروها در منطقه کارته سه با کودتاگران که در برابر آنان موضع گرفته بودند به نبرد پرداختند. این برخورد هرچند کوتاه بود و واحدهای هفت ریشخور به سرعت متلاشی شد لیکن جنگ بسیارشدید و خونین بود. در مجموع جنگ میان کودتاگران و واحدهای نظامی طرفدار داوود با شدت و ضعف ادامه داشت تا اینکه حملات نیروهای هوایی مقاومت ۳۶ ساعته نیروهای دولت را درهم شکست. بدون تردید این موفقیت به میزان زیادی مرهون فرمانده نیروی هوایی عبدالقادر پیلوت (خلبان) بود که در شوروی توسط جی.ار.یو آموزش دیده بود. او توانست با کنترل مؤثر حیاتیترین واحدهای نظامی و بمباران دقیق مرکز نیروهای وفادار به داوود که دو ساعت طول کشید ضربه سخت و هولناکی بر نیروهای وفادار به داوود وارد نماید. تصرف قوماندانی (فرماندهی) هوایی نیز فجیع و خونین بود زیرا عده زیادی از صاحبمنصبان (افسران) کشته شدند. آقای صدیق مینویسد: “صاحبمنصبان وابسته به دستگاه خلق و پرچم صاحبمنصبان غیروابسته راهدف قرارداده عدهای را جابجابه قتل رساندند وعده دیگر را به آخر خط رنوی برده و بدونسؤال و جواب تیرباران کردند. به این صورت کودتاچیان با یک دستبرد خونین بر مرکز قوماندانی مرکز مخابرات معروف به چنار و میدان هوایی خواجه رواش مسلط شدند و صاحبمنصبان وفادار را به شمول جنرال محمدموسی خان قوماندان و جنرال عبدالستارخان معاون قوای هوایی از بین بردند".[۲۵۳] دگروال عبدالقادر پس از این کامیابی توسط هلیکوپتر به میدان هوایی بگرام که در فاصله تقریبا صد کیلومتری در شمال کابل واقع است پرواز کرد. در اینجا هم وابستگان خلق و پرچم که دستور کودتا را در ساعت اول روز به دست آورده بودند آمادگی قبلی داشتند. اینان به رهبری سید داوود ترون در حدود سی تن از صاحبمنصبان وفادار را غافلگیرآمده تسلیم شده بودند به غرض ایجاد خوف و دهشت تیرباران کردند.[۲۵۴] حملات و عملیات نظامی زمانی شدت یافت که شش فروند جت جنگنده وارد عمل شده و قصر را مورد هدف قرارمیدهد. این جتها با ارتفاع پایین روی شهر به پرواز درآمده و قصر را بمباران کردند. به گفته آقای هاریسون قصر توان دفاعی خوبی در مقابل حملات هوایی داشت اما در روزکودتا وسایل الکترونیک موشکهای ضد هوایی آن از کارافتاده بود.[۲۵۵] در همین موقع که میکها و سوخوهای نیرویی هوایی به بمباران قصر مشغول بودند حمله تانکها نیز به منظور تسخیران شدت میگرفت. عبدالقادر در این زمینه میگوید: “در بگرام رفقای حزبی نقاط حساس را قبضه کرده بودند. برقآسا سوار یک هواپیمای بمبافگن شدم و خودم فرماندهی عملیات را بر عهده گرفته بر فراز کاخ محمدداوود خان به پرواز درآمدم… عملیات به ساعت ۷ شروع شد و طی چند ساعت کلیه مراکز قدرت داوود خان را فلج کردیم… هفده بار بر فراز قصر ظاهر شدیم از ارتفاع بسیار کم…”[۲۵۶] از آن سو نیروی برجسته ارتش که همان لشکر هفتم و گارد جمهوری بود با تمام توان و قاطعیت برای حفظ داوود از قصر دفاع میکردند. لیکن زیر ضربات شکننده جتها این مقاومت بسیار کوتاه و منحصر در چند واحد کوچک گردید. در بعد از ظهر بیست و هفت آوریل نیروی هوایی که یاغی شده بود توانست صف آنها را بشکند. وقتی که سرباز آن میخواستند به مرکز شهر بروند مورد حمله هوایی قرار گرفتند. در کاخ ریاست جمهوری (ارگ) داوود شخصاً فرماندهی را به عهده داشت و در اینجا مقاومت سرسختانه تا صبح روز بعد ادامه یافت و گارد ریاست جمهوری در برابر حملات دایمی تانکها و بمبارانهای هوایی با سرسختی مقاومت کردند. پرزیدنت داوود و برادرش محمدنعیم همراه تمام خانواده آنها که هفده نفر بودند در یکی از اتاقهای ارگ تیرباران شدند. زیرا داوود حاضر به تسلیم شدن نبود.[۲۵۷] در این حادثه غیر از داوود افرادی زیادی تلف شدند عبدالاله معاون صدارت و عبدالقدیر نورستانی و… از جمله تلف شدگان بود. اعلامیه رسمی تلفات دو طرف را ۱۰۱نفر دانسته است. همان. در حالی که تنها تعداد افراد گارد جمهوری که اکثر آن در دفاع از ارگ به قتل رسید در حدود دوهزار نفر بود و بقیه السیف آن هم به دستور دولت جدید از بین برده شد. عده دیگر در میدانهای هوایی خواجه رواش و بگرام اعدام شدند و یک تعداد پولیس در دفاع از وزارت داخله و عده نامعلوم از افراد فرقه ۷ ریشخور در اقدام برای رسیدن به کابل کشته شدند. ناظرین مستقل شمار مجموع تلفات را به ۳ هزار نفر تخمین زدهاند.[۲۵۸]
خشونت و دهشتافگنی دولتهای کودتا
دولت ایدئولوژیک حزب دموکراتیک خلق افغانستان همانگونه که با کودتای خونین و دهشتبار قدرت را فراچنگ آورد با دهشتافگنی، ترور، اعدام و شکنجه که روش معمول کشورهای کمونیستی میباشد، بقای خود را تا سقوط رژیم مارکسیستی و تسخیر کابل توسط مردان مسلح منسوب به مجاهدین حفظ کرد. جوی خونی که در ۷ ثور۱۳۵۷در کشور خشونتزده ما جاری شد بعدها تبدیل به سیلابی از خون و آتش گردید که با اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی و بعد از آن توسط مجاهدین و بنیادگرایان با شدت وحدت بیشتر ادامه پیدا کرد. از کودتای ثور تا سقوط طالبان، افغانستان یگانه کشوری در جهان است که بیشترین کودتا را تحمل نموده است. در طول این مدت مردم شاهد وقوع چندین کودتای خشن بود که علاوه بر تخریب خانهها و شهرها میلیونها نفر آواره و میلیونها نفر جان خود را از دست دادند و میتوان گفت که این کودتاها بعد از قتل عامهای استالین بشترین تلفات را از آن خود ساخته است. این تلفات سنگین تنها در روز و صحنه کودتا منحصر نمیگردد بلکه زندانهای کابل به حیث کشتارگاه انسانها و کانون زجر و شکنجه در آمده بود. به دنبال کودتای ثور که در سطور گذشته بهشرح آن دست یازیدیم از همان آغاز وقوع بر دیکتاتوری و خشونت تمامعیار پایهریزی گردید. عمل به خشونت تنها از طریق رادیو، اعلامیهها، شعار و آهنگهای انقلابی انتشار نمییافت بلکه در قطعات و گارنیزیونهای نظامی تحت تأثیرایدئولوژی خشونتگرای حزب به پیمانه وسیع دامن زده میشد. اولین اعلامیهای شورای نظامی که از طریق رادیو به دو زبان فارسی و پشتو به وسیله عبدالقادر و محمداسلم وطنجار پخش گردیده بود بر نابودی همه هواخواهان رژیم گذشته تأکید شده بود: “سردار محمد داوود آخرین فرد خاندان مستبد سلطننتی نادرخان این عوامفریب بینظیر تاریخ… برای همیشه از میان رفت و حاکمیت ملی بعد از این به شما خلق نجیب افغانستان تعلق دارد. دفاع از دستاوردهای انقلاب از بین بردن هواخواهان این سردار مستبد و ستمگر وظیفه فردفرد مردمان شرافتمند افغانستان است. “توجیه ایدئولوژیک خشونت که در اعلامیهها و پیامهای دولت حزبی بازتاب مییافت شمشیر برهنه را در اختیار افرادی قرار میداد که به بهانههای واهی یا از سر انتقام و کینههای حزبی و شخصی عدهای زیادی به عنوان عناصر ضد انقلاب سرکوب یا به پلیگون “کشتارگاه” بسپارد. توجیه کشتار، زندان، شکنجه و زنده به گور کردن زندانیان را در بیانیهای که خطاب به قطعات نظامی مستقر در پایتخت و ولایات کشور از طریق رادیو و جریدهها پخش و منتشر میشد به خوبی قابل مشاهده بود. در این پیام چنین آمده بود: افسران و سربازان وطنپرست! در هرقطعهایکه قرار دارید نظم و دسپلین انقلابی را حفظ کنید و هر شخصی را که در برابرانقلاب دموکراتیک و ملی و ضد منافع خلق افغانستان قرار گیرد خلع سلاح و فلج نمایید. این پیام هرچند به گفته آقای کشتمند برای آن صادرگردید که در برخی نقاط کابل نیروهای طرفدار رژیم محمدداوود هنوز به مقاومت ادامه میدادند، مانند قرقههای ۷ و ۸ پیاده و قرارگاه قول اردوی مرکز واقع دارالامان و…”[۲۵۹] لیکن همانگونه که اشارت رفت ارعاب، ترور و شکنجه هم در پایتخت و هم در مراکز ولایات علیه عناصر ضد خلقی را توجیه ایدئولوژیک مینمود. حفیظالله امین در توجیه ایدئولوژیک خشونت میگفت: “حزب که پیشاهنگ طبقه کارگر بود، اردو را با سلاح ایدئولوژیک مسلح ساخت که نقش پرولتاریا را ایفا نماید و انقلاب را به پیروزی برساند".خشونت در دولت جدید تحت تأثیر توجیهات ایدئولوژی به انحای مختلف ادامه پیدا کرد. وزرای نو از سویی مقامات حزب دستور یافت بسیاری از ماموران و کارمندان با تجربه را از دستگاه بوروکراسی به دلیل آنکه آنان از دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیکی مخالف رژیم جدید تلقّی میشد برکنار و به جای آنان افراد حزبی و سازمانی را بگمارند. بدین ترتیب، ورود جوانان بیتجربه امّا دارای گرایشات سیاسی-ایدئولوژیکی در دستگاه اجرایی به طور طبیعی دولت را به سمت خشونت و رادیکالیزم سوق داد و این خود بزرگترین خطای سیاسی دولت جدید بود. زیرا دولت را علاوه بر آنکه از کارشناسان و کارمندان با تجربه محروم میکرد به ناکارآمدی دولت و نیز اعمال خشونت علیه شهروندان و گروههای سیاسی منجر گردید. آقای فرهنگ در این زمینه مینویسد: “معذالک عزل ماموران، کوچکترین گناه نظامی جدید بود، زیرا دستوری که پیش از کودتا درباره اعدام مخالفان صادر شده بود بعد از کودتا به اعتبارخود باقی ماند و بر مبنای آن عدهای از مردم بیگناه ملکی و نظامی فقط به دلیل و یا به تصور اینکه با رژیم مخالفاند، به قتل رسیدند. در مرحله نخست، منسوبین خانواده شاهی از مرد و زن و کودک به زندان پلچرخی سپرده شده، از آن جمله صلاحالدّین غازی پسر شاه محمودخان صدرا عظم اعدام شد. از دولتمردان سابق محمدموسی شفیق آخرین صدر اعظم دوره مشروطیت بدون اعلان و سر و صدا در قتلگاهی واقع در پلچرخی معروف به پولیگون تیرباران شد. از قول خلیلالله از افسران پرچمی کودتا که در دوره حکمرانی خلق مدتی در پلچرخی زندانی بود، روایت شده که گفت: من شفیق را به پلچرخی بردم و در راه به او گفتم که به جرم عقد قرار داد آب هلمند با ایران اعدام میشود - قراردادی که به اختلاف صد ساله با کشورهمسایه به نفع افغانستان پایان بخشید. همچنان او اعتراف کرد که وفیالله سمیعی وزیر عدلیه دوره محمدداوودخان را با وحیدعبدالله معاون وزارت خارجه و عبدالقدیر خلیق از صاحبمنصبان بلند رتبه به دلایل واهی در همانجا اعدام نموده است. صدها تن از قوای گارد که پس از مقابله با مهاجمین تسلیم شده بودند با تعداد نامعلوم از صاحبمنصبان سایر قطعات که از همکاری با کودتاچیان خودداری کرده بودند بلافاصله پس از تشکیل دولت جدیداز بین برده شدند و هزاران تن به زندان دهمزنگ و زندان پلچرخی که هنوز ناتمام بود، سپرده شدند و هزاران تن به زندان دهمزنگ و زندان پلچرخی که هنوز ناتمام بود، سپرده شدند. در ولایات هم کودتاچیان کسانی را که مانع کار خود شناختند بیدریغ به قتل رساندند، مانند عبدالخالق رفیقی والی ننگرهار و جنرال محمدیونس قوماندان نظامی آن ولایت، که در روز اول کودتا توسط صاحبمنصبان سازمانی به قتل رسیدند. بعدها چنانچه دیده خواهد شد دایره کشتار بیشتر گسترش یافته، تمام کشور و کلیت طبقات و اقشارمردم را فراگرفت. “[۲۶۰] دولت جدید از همان روز نخست پیروزی برای تحکیم پایههای قدرت خود سیاست سرکوب و ترور را در دستور کار خود قرارداد. اینسیاست به صاحبمنصبان و ماموران وابسته بهرژیم داوود محدود نگردید بلکه خصلت کاملا جمعی به خود گرفت. از همان اوایل سال ۱۹۷۸ عناصر فعال سیاسی که به احزابی چون جنبش اسلامی، مائویستها، پرچمی، گروه افغان ملت و… بازداشت، زندان و به جوخه اعدام سپرده شدند. بدین ترتیب، بسیاری از گروههای اجتماعی از ماموران دولت گرفته تا محصلان، اساتید پوهنتون"دانشگاه” و در خارج از کابل نیز برخی از سران گروههای قومی-مذهبی هدف سیاست سرکوب و ترور و در کل حملات خشونتآمیز دولت قرار گرفتند.
دستگیر شدگان که حجمی زیادی را دربرمیگرفت نخست به اگسا {اداره امنیت} که ریاست آن را اسدالله سروری که در شکنجه، کشت و کشتار دست بالایی داشت به عهده داشت، انتقال میدادند و بعد به کشتارگاه معروف به پولیگون پلچرخی معرفی میشدند. در این کشتارگاه فشار و شکنجه به گونهای بود که هرکس در آنجا منتقل میشد در واقع با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. محمدعزیز اکبری که دران زمان رئیس بخش داخلی اگسا بود بعد از آنکه از سیاست سرکوب و ترور دولت جدید سخن به میان میآورد مسئولیت آن را به دوش رهبران و ایدئولوکهای حزب میگذارد: برداشت من این است که در مجموع رهبری حزب مسئول است. به علاوه رهبری حزب، چرا که خود ترهکی هم در یکی از بیانات خود میگوید: “سوک چه په تیاره توطئه کوی په تیاره محویی کی.” {کسی که در تاریکی علیه ما توطئه میکند در تاریکی محوش کنید.} یا مثلا در یکی از بیانات دیگر خود میگوید که “زه داخونیانوپه ضد جهاد اعلانوم” {یعنی} من در مقابل اخوانیها جهاد اعلان میکنم و این تقریبا صلاحیت را به آخرین قدمئه {رده} حزب انتقال میدهد. یعنی در آنجا صرف اگساو سازمان و سروری مطرح نبود، از منشی سازمان اولیه ولسؤالی {شهرستان} و علاقهداری {بخشداری} گرفته تا سطح وزرا، صلاحیت گرفتن و زدن و توقیف کردن داشتند.[۲۶۱] بنابراین نظام جدید که روش و منش آن خشونت افروزی بود برروی خون بیگناهان و کسانی پیریزی گردید که از ایدئولوژی کمونیستی فرمان نمیبردند. در بیانیه دولت جدید آمده بود: ماال یحیی[۲۶۲] را با شمول داوود و همکاران او نیست و نابود کردهایم و آنانی که به انقلاب معتقد و به انقلابیون عقیده نداشته باشند به سرنوشت ال یحی دچار میگردند. به عبارت ساده آنچه میگوییم بپذیرید، آنچه انجام میدهیم از آن اسقبال کنید و باقی والسلام.
خشونت سازمان یافته در دولت جدید که در اثر توجیهات آموزهای حزبی و سازمانی صورت میگرفت، فرضیه خشونت ناشی از ایدئولوژی کمونیستی-مارکسیستی را در افغانستان قوت بخشیده است. خشونت ناشی از ایدئولوژی دولت جدید هم شدید و هم گسترده بود. افزون برهمه چنانچه پیش از این نیز اشارت رفت قشرهای وسیع اجتماع را دربرمیگرفت. این خشونت در حبس و شکنجه {لت و کوب کردن، گرسنگی-تشنگی دادن، بیخوابی دادن، کندن ناخنها، وارد کردن شوک الکترونیکی} محدود نمیگردید بلکه کشتارهای دسته جمعی، زنده به گور کردنها را به پیمانه وسیع شامل میشد. سید حسن شرق در این زمینه مینویسد: “دردناکترین حادثه تاریخ ما به نام انقلاب ۷ ثور که در آن نورمحمد ترهکی و رهبران ح.د.خ. به قدرت رسیده بودند از همان دقایق اول، با کشتار دستهجمعی، وحشت و ترور، اهانت به آیین مذهبی و رسومات ملی ضبط جایدادها، گم کردن و فرار دادن اشخاص مشهور عملا شروع میشود. تأمین عدالت، مساوات، برابری و برادری، توزیع لباس، خانه و نان برای همه، تعلیم رایگان و تداوی مجانی در سرتاسرافغانستان به تلویزیون و رادیو و روی صفحات روزنامهها و جراید نشر و پخش میگردید. امّا برعکس آنچه مدعی بودند متدینین به خدا را به شکنجه و آزار و اهانت بدون موجب قرار میدادند و به جرممسلمان بودن {دیگر ایدئولوژی} بسیاری از آنها را میکشتند و چه بسا از مسلمانان درمانده که کتابهای مقدس را از ترس و وحشت در جاهای دور و به زیر زمین پنهان میکردند و آنانی که ناترسیده برای ادای نماز به مساجد میرفتند به نام مجرم بالفعل یعنی نمازگذار دستگیر، زندانی و سر به نیست میشدند. دارندگان املاک و سرمایهدارها کمتر از روحانیون با خدا مورد آزار و شکنجه قرار نمیگرفتند. دارایی اکثر آنان ضبط و خودشان در محضر عام به نام استثمار کننده به دست دهاقین خوشباور فریب خورده تشهیر، تحقیر و بالاخره زنده به گور میشدند و املاک آنها بدون هیچ نوع سنجش با یک برخورد غیرانسانی غصب و مصادره شده، خانه، مفروشات، اسهام بانگ، پول نقدشان در میان اعضای حزب و زمینهای زراعتی شان برای دهاقین توزیع میگردید".[۲۶۳]
بدین ترتیب، دولت حزبی خلق از همان دقایق نخست پایههای قدرت خود را بر ایجاد خوف و دهشت استوار ساخته و تلاش به عمل میآمد از این طریق مردم را بدون چون و چرا از دستورات و احکام خود فرا بخواند. به منظور نیل به این مقصود بسیاری از مردم را بدون جرم به دوایر پلیس برای بازجویی و شکنجه معرفی کردند و عدهای بیشماری را مستقیما به “پلیگون” پلچرخی که حیثیت کشتارگاه را به خودگرفته بود، بردند و در آنجا برخی را تیرباران و برخی را نیز به طور زنده در زیر خروارهای خاک دفن کردند. در واقع خشونت و دهشتافگنی دولت حزبی خلق که در قالب حبس، شکنجه، اعدامهای دسته جمعی به منصه ظهور میرسید، تحت تأثیر دستگاه عقیدتی و قالبهای فکری حزب صورت میگرفت. برای رهیدن از کلیگوییهای بیمورد و استنادبخشی به موضوع در زیر نمونههای از شکنجه، حبس، کشتار دسته جمعی ناشی از طرز تفکر سازمانی را از زبان شاهدان عینی بازگو میشود تا در پرتوان، خشونت توجیه آموزهای و ایدئولوژیکی گردد:
-
- حبس و شکنجه از زبان استاد دانشگاه
دکتور عبدالله استاد سابق فاکولته طب کابل در مورد آزار و شکنجه زندانیان چنین حکایت میکند: “من به تاریخ ۶ قوس ۱۳۵۷ {۲۷ نوامبر ۱۹۷۸} در شفاخانه پوهنتون گرفتار و به زندان “پلچرخی"در شرایط تجرید {تک سلولی} زندانی شدم. اتاق کثیف و هوا سرد بود و هیچگونه وسیله برای گرم کردن وجود نداشت. در هر بیستوچهار ساعت تنها یک بار اجازه داشتیم برای قضای حاجت به دارالخلای کثیف و متعفن برویم و مجبور بودیم در مدت سه الی پنج دقیقه رفع حاجت کنیم. اگر دیرتر میماندیم ما رابه زور از آنجا خارج نموده، لت {میزدند} میکردند. گاه اتفاق میافتاد که در چهل و هشت ساعت یک بار اجازه قضای حاجت داده میشد. در بین افراد محافظ یک نفر با نام گل آقا از همه شریرتر بود. وی میگفت که خلقی است و در رژیم خلقی هیچ کس حق چون و چراندارد. مخصوصا زندانیان سیاسی که باید تسلیم محض باشند. اما این تنها نظر او نبود، بلکه صاحبمنصبانی سازمانی چنین فکر و ادعا کردند و از همه بیشتر قوماندان عمومی محبس، سید عبدالله. من به گوش خود شنیدم که او گفت: “صرف یک میلیون نفر کافی است در افغانستان زنده باشد. ما از یک میلیون خلقی کار داریم و دیگر از هیچ کس کار نداریم. هرکس که باشد از بین میبریم. “
دکتور عثمان میافزاید: “برای مدت دوماه من اجازه شستوشوی بدن خود را نداشتم، آنگاه یک سطل آب سرد مانند یخ به من داده شد که با آن در سرمای زمستان خود را در هوای آزاد بشویم من این کار را کردم و سالمماندم، اما عده دیگر به اثر آن به مرض سینه بغل {پهلو} گرفتار شدند و بعضی فوت کردند".[۲۶۴]
-
- زنده به گورکردن زندانیان از زبان سرباز فراری
یک سرباز فراری از جنایات هولناک رژیم مارکسیستی چنین پرده برداشت: “من موظف بودم روزانه یک تعداد جر، در اطراف پل چرخی توسط بلدوزر حفر کنم. پس از ساعت ۸ شب زندانیان که دستانشان از عقب بسته بود به آنجا آورده میشدند. سه نفر صاحبمنصب پاهایشان را هم با ریسمان کوتاه میبستند و آنها را در جرها میانداختند. سپس من خاکی را که از جرها کشیده شده بود توسط بلدوزر بالای محکومان گسترش میدادم و آنها را زنده به گور میکردم".[۲۶۵]
-
- قتل عام پیروان دیگر ایدئولوژی از زبان استاد دانشگاه
دکتور عثمان استاد فاکولته طب که شاهد عینی برخی از قتل عامها بوده است، از کشتار دستهجمعی بنیادگرایان در زندان دهمزنگ چنین حکایت میکند: “یک تعداد از اشخاص از دوره محمدداوود خان در محبس دهمزنگ زندانی بودند. پس از آنکه ترهکی زمام قدرت را به کمک روسان به دست آورد، این اشخاص که تعدادشان از یکصدوبیست نفر تجاوزمیکرد به پل چرخی انتقال داده شدند. ماموران زندان راجع به آنها میگفتند که از جمله اخوان المسلمین هستند. یک شب خواستند آنها را با موتر {ماشین} به جایی بفرستند، اما آنها دریافتند که به قتلگاه فرستاده میشوند و مقاومت نمودند. در نتیجه زد و خوردی شدید در داخل زندان رخ داد که از ساعت ده شب تا ساعت چهار صبح دوام کرد و در جریان آن مسلمانان مذکور در حالی که بانعره الله اکبر یکدیگر را تشجیع میکردند با دست خالی یا سنگ و چوب در برابر تفنگ و ماشیندار میجنگیدند و تا نفر آخر به شهادت رسیدند. سایر زندانیان آرزو داشتند به ایشان بپیوندند، اما دروازهها را به روی خود بسته یافتند. آواز نبرد را میشنیدند، لیکن نمیتوانستند در آن سهم بگیرند".[۲۶۶]
فصل چهارم:
بنیادگرایی و خشونت سیاسی در افغانستان
یکی از علل و ریشههای ایدئولوژیک خشونت سیاسی در افغانستان پدیده بنیادگرایی است. بنیادگرایی به مثابه دستگاه فکری –عقیدتی حجمی گسترده از خشونت را در افغانستان به خود اختصاص داده و در تولید و تکثیر آن سهمی وافری ایفا نموده است. این ایدئولوژی با خلق بحرانهای بزرگ سیاسی -اجتماعی و تحمیل چندین دهه جنگ و خونریزی همانگونه که در تشدید و تداوم عقب ماندگی افغانستان از کاروان توسعه نقش اساسی داشته است با ایدئولوژیک کردن فضای حیات اجتماعی، این کشور را در دور باطل بحران و خشونت فرو برده است.
بنیادگراییبه عنوان یکی از علل و ریشههای ایدئولوژیک خشونت در افغانستان یک مسئله بیبنیاد نیست بلکه دارای مبانی فکری و عقیدتی روشن است و از آبشخورهای مختلفی سیراب شده است. این ایدئولوژی هرچند در افغانستان صورت یک پدیده اجتماعی را به خود گرفت و خشونتهای فرقهای و سیاسی زیادی را در این کشوردامن زد، لیکن هرگز جزو هویت مردم ما نبوده بلکه یک ایدئولوژی وارداتی است و با اندیشههای گذشته و بیرون از افغانستان ارتباط وثیق دارد و از آن سو حمایت فکری، سیاسی و ایدئولوژیک میشود. ریشههای ایدئولوژی بنیادگرایی در افغانستان را میتوان در افکار و اندیشههای واپس گرایانه و خشونتآمیز خوارج، وهابیت، اخوان المسلمین و جماعت اسلامی جستوجو نمود. در این فصل نخست به بررسی سرچشمههای ایدئولوژیک بنیادگرایی در افغانستان اقدام میشود و آنگاه تأثیر و بازتاب آنها در تکوین و تکثیر خشونتهای فرقه ای- سیاسی در افغانستان شرح و تبیین میگردد.
ریشههای ایدئولوژیک بنیادگرایی در افغانستان
بنیادگرایی در افغانستان دارای هویت و تبار چندگانه بوده و از این رو عناصر زیادی را در خود جذب و تعبیه کرده است. امر مذکور باعث پتانسیل بالای خشونتورزی در افغانستان شده است و چون این عناصر تعبیه شده با برخی از عناصر اختصاصی درهم آمیخته است از توان و ظرفیت فوق العاده برای خشونتورزی در افغانستان برخوردار شده است. در این قسمت تلاش به عمل میآید به تبارها و ریشههای چندگانه بنیادگرایی در افغانستان پرداخته شود تا از این طریق بهتر بشود نقش جنبشهای ما در را بربنیادگرایی در افغانستان و خشونت روز افزون که از این طریق کشور ما را در برگرفته است، مطالعه و بررسی کرد.
-
- خوارج
خوارج یک مسلک سیاسی-مذهبی بودکه پس از صفین و جریان تحکیم با شعار “لاحکم الا لله” که دارای بنمایههای قرآنی بود به وجود آمد. این گروه همانگونه که یکی از نویسندگان به درستی اشاره میکند در آغاز به عنوان یک حزب سیاسی ظهور کردند و از همین روی نیز برخی بر آنها نام حزب مینهند.[۲۶۷] اما همین حزب به تدریج مجموعهای از اندیشهها را مبنای خود قرار داده و در قالب مکتب کلامی ظهور کرده است.[۲۶۸] خوارج هم یک حزب سیاسی-انقلابی است و هم یک فرقه مذهبی تندرو و دو آتشه. شعار آنان صرفاً یک شعار سیاسی نبود بلکه حکایت از یک دستگاه فکری-عقیدتی افراطی نیز میکرد. از این رو این شعار از مهمترین پایه و اصول مکتب خوارج به حساب میآید. مبنای فکری-سیاسی خوارج در این شعار محدود نمیگردد بلکه بر ستونهای فکری دیگری نیز تکیه دارد که در زیر به ذکر آنها پرداخته میشود.
اصول فکری-سیاسی خوارج
خوارج چه به مثابه ایدئولوژی سیاسی و چه به عنوان یکی از فرق کلامی به گفته یولیوس و لهوزن شرقشناس آلمانی دانهای بیاصل و بیهویت نیست. بلکه بر مبنای فکری روشنی استوار است. اصول اندیشههای خوارج که از خاستگاه عقیدتی-سیاسی نخستین خود حکایت دارد زیاد است که در زیر به برخی از مهمترین آنها پرداخته شده و در ضمنآن خشونت تعبیه شده در آنها را عیان و برملا میسازیم.
۱-۱. تکفیر و استعراض
یکی از اصول اعتقادی- سیاسی خوارج تکفیر و استعراض است. آنان نخستین فرقه اسلامی به شمار میرود که معتقد بودند علی(ع)، معاویه، عثمان، اصحاب جمل، حکمین و همه کسانی که به حکمیت تن دادند کافرند. تا اینکه به تدریج معنای کفر را توسعه بخشیدند و تمام مرتکبین کبیره را کافر پنداشتند و از این هم فراتر رفتند که “هرکس با ما نیست کافراست". بغدادی از کعبی نقل میکند که آنچه خوارج بر آن اجماع دارند حکم به تکفیر علی، حکمین، اصحاب جمل و همه کسانی که حکمیت را پذیرفتهاند و سرانجام تکفیر همه گناهکاران است. ابن ابیالحدید نیز عقیده به تکفیر همه مرتکبان کبیره را عقیده اجماعی خوارج میدانند. همو روایت میکند که خوارج بر این عقیده خود به آیاتی از قرآن کریم استناد جستهاند، هرچند که این آیات دلالتی بر مدعای آنان ندارد. خوارج منزلتی میان کفر و ایمان باقی نگذاردند و به گونهای سربسته خودها را مؤمن و فرقههای دیگر اسلامی را کافر خواندند. بنابراین مفهوم کفر نقش اساسی را در اندیشه خوارج به خوداختصاص داده است. عقیده آنان در زمینه کفر و توسعه بخشی آن به تمامی مسلمانان چنان تأثیر عمیقی در مباحث کلامی گذاشت که به گفته آقای جعفریان تمامی فرقههای اسلامی را تا قرنها، در تعریف دقیق ایمان و کفر به واکنش واداشت.[۲۶۹]
بازتاب اصل تکفیر بر خشونتورزیهای خوارج
تکفیر عاملان تحکیم و مسلمانان دیگر در اندیشه خوارج تنها به حکم منحصر نماند بلکه چون اینها یک فرقه عملگرا (پراکماتیست) بودند به ترور و قیامهای خونین مبادرت ورزیدند. بدین ترتیب، میتوانبا اصل “تکفیر” بسیاری از خشونتهای آنان را توجیه ایدئولوژیک نمود. توجه به اصل تکفیر در اندیشه خوارج در گام نخست و توجه به بازتاب آن در خشونتورزیهای این فرقه در مرحله بعدی نشان میدهد که این گروه چقدر پرچمدار تکفیر و مروج خشونت است. خوارج تمامی مسلمانان را به کفر محکوم میکنند وقتی فرقههای دیگر محکوم به کفر شدند سرزمین شان هم سرزمین کفر محسوب میشود و به همین خاطر هجرت از آن واجب و جنگ باساکنان آن مشروع و مقدس قلمداد میشود. این در حالی است که پیامبر به علی فرمود: با اهل خیبر بجنگ تا به وحدانیت خداوند و رسالت تو شهادت بدهند وقتی شهادت دادند خون و مالشان را از توحفظ کردهاند.[۲۷۰] توسعه بخشی به خشونت در پرتو اصل اعتقادی تکفیر در معیارهای که خوارج برای تشخیص دار الاسلام و دارالکفر در نظر میگیرد نیز به مقیاس وسیع قابل مشاهده است. نظریه خوارج در مورد دارالاسلام و دارالکفر متفاوت از نظریات مطرح نزد فرقههای اسلامی است و این نشان میدهد که نظریه خوارج بسیار تند و به طور گسترده خشونت را توجیه و تئوریزه میکند. به نظر خوارج معیار تشخیص دارالکفر و دارالاسلام دو چیز است: ۱. هرجا به غیرحکم خدا حکم میشود آنجا دارالکفر است. ۲. هرگاه امام کافر شود رعیت اعم از حاضر و غایب کافر میشود. امعان و دقت نظر در این دو معیار نزد فرقه خوارج نشان میدهد که مبانی فکری-اعتقادی این گروه چقدر به تکثیر خشونت در رفتار اجتماعی منجر میگردد. در معیار دوم عنصر خشونت فربهتر از معیار اول است، زیرا به زعم آنان کفر پیشوا در پیروان او نیز قابل تسری است. از نظر آنان پیروان پیشوای کافر اعم از حاضر و غایب، کافر و مهدورالدم و خون و مال آنان مباح است. این در حالی است که از نظر منطق قرآنی و علوی هیچکس بار گناه دیگری را برنمیدارد. علی(ع) خطاب به خوارج فرمود: شما که اصرار دارید که من به عقیدهتان خطا کردهام و گمراه شدهام پس چرا تمامی امت محمد(ص) را به گمراهی من گمراه میدانید و به گناه من تکفیرشان میکنید.[۲۷۱] نظریه خوارج درباره زنان و کودکان ساکن در دارالکفر نیز بسیار خشونتزا و تند است زیرا آنان کشتن کودکان و زنان را در دارالکفر جایز میدانند. در حالی که در اسلام اصل در مورد دماء حرمت است. کشتن هیچکس جایز نیست مگر آنکه در قرآن و سنت نبوی به جواز قتل وی تصریح شده باشد. اسلام خون مسلمان ذمی و غیرذمی و وابستگان آنها را حرام کرده زیرا فرزندان هرچند محکوم به هیچ تکلیفی نیستند، اما در احکام تابع والدین خود هستند. اما کافر حربی خونش هدر است ولی کودکان و فرزندان او جز در مواردی خاصی خونشان هدر نیست. ابن قدامه حنبلی میگوید: زنان و کودکان کشتن آنها جایز نیست و به مجرد اسارت مملوک مسلمانان میشوند زیرا پیامبر از کشتن زنان و کودکان نهی فرموده است. و او خودش وقتی آنها را اسیر میگرفت مملوک قرار میداد.[۲۷۲] شیخ طوسی میگوید: آدمیان برسه نوعند: زنان، کودکان، مبهم و بالغ غیرمبهم. اما زنان و کودکان به مجرد اسارت، مملوک میشوند.[۲۷۳] محقق حلی میگوید: زنان با اسارت مملوک میشوند هرچند جنگ بر پا باشد و کودکان نیز حکم زنان را دارند.[۲۷۴] خلاصه آنکه خوارج تحت تأثیر اصل سیاسی-اعتقادی تکفیر، خون مسلمانان و تاراج اموال آنان را مباح میدانستند. لیکن کشتن مشرکان و غصب اموال آنان را حرام فرض میکردند. طبری چنین نقل میکند: گروهی از خوارج از بصره آمدند، وقتی نزدیک دوستان خود در نهر رسیدندگروهی از آنان بیرون آمدند و با مردی که زنی را سوار بر الاغ همراه میبرد، برخوردند. به طرف او رفتند. دعوتش کردند از او پرسیدند تو کیستی؟ گفت: عبدالله فرزند خباب از صحابه رسول خدا بوده و هستم. از او پرسیدند درباره علی چه نظری داری؟ گفت: او خدا را از شما بهتر میشناسد و بهتر دینش را حفظ و پاسداری میکند. گفتند به خدا سوگند تو را طوری بکشیم که تا به حال کسی را بدان حال نکشتهایم. او را گرفتند و همراه با زن باردارش آوردند زیر درخت خرما رطبی از آن افتاد و یکی از آنها آن را برداشت و بر دهن گذاشت. یکی از آنها اعتراض کرد و گفت: آیا بدون اجازه و بدون اینکه بخری آن راخوردی؟ او بلافاصله آن را از دهانش بیرون آورد و دور انداخت. آنگاه شمشیرش را برداشت و به طرف راست حرکت کرد. در این میان خوکی از اهل ذمه سر رسید او را با شمشیر کشت. همگی اعتراض کردند که این کار فساد در زمین است. صاحب خوک آمد، رضایت او را جلب کردند. لیکن ابن خباب را سر بریدند. بعد به طرف زنش رفتند. زن گفت: من یک زن هستم، آیا از خدا نمیترسید؟ به حرفش گوش ندادند، شکمش را پاره کردند. زنی دیگری را از قبیله طی کشتند و مادر سنان صیداوی را نیز به قتل رساندند.[۲۷۵]
-
- خلافت
یکی از اصول اعتقادی و سیاسی خوارج نظریه خلافت است. احمد امین میگوید: خوارج معتقدند خلافت اختیاری و انتخابی است و همین نظریه باعث شد که آنان علیه خلفاء بنی امیه و سپس عباسی خروج کنند زیرا آنان در اعتقاد خوارج جائر و غیرعادل بودند.[۲۷۶] از نظر خوارج خلیفه زمانی صلاحیت حکم کردن را داراست که از طریق انتخابات آزاد توسط مسلمین روی کار بیاید. این نظریه باعث شد که آنان خلافت علی و معاویه هردو را رد کنند و در “حرورا” عبدالله بن وهب راسبی را به امیری خود برگزید و با دست با او بیعت کردند. خلافت نزد خوارج چونان فرقههای دیگر اسلامی از مهمترین موضوعات مورد بحث است. اساسا خروج خوارج از سپاه علی(ع) در اصل بر سر موضوع امامت بود. چنانکه دکتر عبدالحلیم محمود مینویسد: اختلاف اساسی خوارج پیرامون نظریه امامت سبب پیدایی فرقه خوارج گردید.[۲۷۷] بدین ترتیب، اصل اساسی در این تفکر انتخاب آزاد امام توسط مسلمانان “حر” است و اگر نه خروج مسلحانه علیه حاکمی که از طریق نص، استخلاف و وراثت حکومت میکند نه تنها جایز که واجب است. از دیدگاه خوارج هرکس از هر طایفهای میتواند از رهگذر انتخاب آزاد به امامت برسند و از آن پس او رهبر مسلمانان است. کسی که از طریق انتخاباتآزاد به خلافت رسیده، اگر از اطاعت خدا سرپیچی کند یا به تحکیم رجال تن در دهد کافر است و عزل او واجب میگردد
آنگونه که شهرستانی مینویسد خوارج خلافت ابوبکر، عمر و نیز خلافت عثمان در سالهای آغازین را درست و شرعی میدانستند. زمانی که خلافت عثمان به بدعت آلوده شد عزل او را واجب دانستند. همچنین خلافت علی را نیز میپذیرفتند اما معتقد بودند چون وی در تحکیم خطا کرده و توبه نکرده است او را کافر و مهدورالدم میپنداشتند و عملا از او همانند عثمان تبری جستند.[۲۷۸]
بازتاب نظریه انتخاب آزاد در خشونتهای فرقهای و سیاسی
نظریه انتخاب آزاد که از سوی خوارج مطرح شد هرچند در ظاهر با نظریه دموکراسی در تناسب و سازوارگی قرار میگیرد. لیکن اگر دقت صورت گیرد روشن میگردد که این نظریه با هرگونه مدارا، تساهل و تسامح که روح و جوهره دموکراسی را شکل میدهد در تعارض قرار میگیرد. علاوه بر این در دموکراسی رای اکثریت از اعتبار برخوردار است در حالی که در انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان خلیفه شرعی مسلمانان فقط چند نفری که علیه امام خروج کرده بودند، شرکت داشتند. ثانیاً اگر بنا باشد در جامعه اسلامی هرگروهی به انتخاب آزاد رهبر دست بزند و دیگران را تخطئه کند این امر از آنارشیسم سردر میآورد که خود زمینهساز بسیاری از خشونتهاست. از سوی دیگر اگر انتخاب رهبر آزاد است چرا آنهایی که آزادانه در انتخاب عبدالله بن وهب شرکت نداشتند مستحق ترور و ارعاب باشد؟ تخطئه تحکیم، تجویز قیام علیه حاکم وقت که در پرتو نظریه انتخاب آزاد مطرح شد به دهشت افگنیهای زیادی از سویی این گروه تروریستی دامن زد که از جمله آنها جنگ نهروان و قیامهای خونین از این قبیل بود. تاریخنگاران از حوادث و قضایای یاد میکند که آنها علناً بر فسق و فساد در زمین پرداختند و به جمع آوری اموال از روی نامشروع دست زدند. نمونه بارز دهشتافگنی و خشونتورزی خوارج ترور علی(ع) است. ابن ملجم مرادی با شعار “الحکم لله یاعلی لالک” شمشیرش را مقابل امام بلند کرد، یعنی این رفتار برخاسته از فکر خارجی او بود.[۲۷۹]
اعقادبه بیحکومتی
یکی دیگر از اصول فکری خوارج نفی حکومت و سر برتافتن از حکومت مرکزی بود. این تفکر نشان میدهد که خوارج به نوعی انارشیسم در صحنه سیاسی معتقد بودند. نفی حکومت به رغم آنکه در خوارج ریشه ایدئولوژیکی دارد حاکی از روحیه خشن و ناشی از گرایشات افراطی از نوع خاصی از فردگرایی بودند. و چنین زمینهای در میان عربهای پیش از این نیز خود را در جریان رده نشان داده بود. یولیوس و لهوزن در این زمینه مینویسد: خوارج دشمنان سرسخت کلیه احاد “امامت” بودند و با دولت وقت همراهی و موافقت نداشتند. آنان تجزیهطلب بودند. زیرا در باو را آنان فرد قائم به ذات خود است و باید نسبت به عقیده دینی-سیاسی خود ایمان محکم و استواری داشته باشد، و باید تمام توانش را به کار گیرد تا حق را بگوید.[۲۸۰] امام علی(ع) تفکر هرج و مرجطلبانه و روحیه تمرد و سرپیچی از حکومت مرکزی خوارج را مردود دانسته و ضرورت و فواید آن را برای آنها نشان میدهد. نخست این تفکر را نفی میکند و میفرماید: سخن حقی است، که از آن اراده باطل شد! آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست، ولی اینها میگویند زمامداری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمامداری نیک یابد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایه حکومت، به کارخود مشغول و کافران هم از آن بهرهمند شوند، و مردم در استقرار حکومت زندگی کنند، به وسیله حکومت، بیتالمال جمع آوری میگردد و به کمک آن با دشمنان میتوان مبارزه کرد. جادهها امن و امان و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته میشود. نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران در امان میباشند.[۲۸۱]
بازتاب نفی حکومت در خشونتورزی خوارج