و رفت بیرون و انگشتری که در دست داشت؛ نگینش فیروزه و نامِ او را به خطِ طغرا بر آن حک کرده بودند بیرون آورده گفت:
کاکای محترم به جای اینکه زحمتی کشیدهاید، باید من دستِ شما را میبوسیدم اما چون به صورت ظاهر از این کار معذورم، خواهش دارم که این انگشتری را که اسم من بر آن نقش است در انگشتِ خود نمایید که باز طغرا دستِ شما را بوسیده باشد» ( همان: ۶۶).
این تشکرکردن و سپاسگزاربودن فقط مخصوص مردان نیست، گاهی نیز زنان از زنان تشکر میکنند؛ «ماری را گریه گرفت و دست او را ببوسید و گفت:
- ای خاتون به خدا قسم من بندگی و قربِ حضور شما را به پادشاهیِ عالم ترجیح میدادم» ( همان: ۵۴۶).
۲ – ۷) رعایت حجاب
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا» (احزاب: ۵۹). اى پیامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران کسانى که مؤمن هستند بگو: چادرهایشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرایش و زیورهایشان در برابر دید نامحرمان قرار نگیرد .] این [پوشش] به اینکه [به عفت و پاکدامنى] شناخته شوند نزدیکتر است، و در نتیجه [از سوى مردم بىتقوا] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است.
حفظ حجاب و متانت لازمۀ یک زن مسلمان برای حضور در صحنههای مختلف اجتماعی است. در شرح حال خسروی میخوانیم که وی یک مسلمانِ متعصب است و طبیعی است که زنانِ دلخواه وی در رمانش نیز میباید اسلامی رفتار کنند. در ادامه به مواردی که در آن بر لزوم حفظ حجاب زن تأکید شده است، میپردازیم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اگر دختر در مقابلِ مردِ غریبه و نامحرم بدون حجاب باشد، بدنامی به دنبال خواهد داشت؛ « یکمرتبه آن دخترِ آفتابمثال ملتفت شد که چادر و معجری بر سر ندارد و مدتی است با جوانی نامحرم و ناشناس بیحجاب در یک حجره نشسته، مشغول صحبت است. یکهای خورده گفت:
- اگر بیبی فردوس وارد شود و مرا چنین رویباز با این جوان در یکجا بنگرد آیا به من چه خواهد گفت؟» (خسروی، ۱۳۸۵: ۵۲).
یک زنِ مسلمان مؤظف به رعایتِ حجاب خود است؛ « ای وای! منِ بیچاره بیچادر و معجری مدتی است در پیشِ شما نشسته و از خود بیخبرم. اگرچه مغولها چندان مقید به حجاب نیستند اما برای من که تازه به دین اسلام درآمده… حال اگر از در درآید و مرا چنین بیحجاب با شما ببیند، چه خواهد گفت؟ و چه تصور خواهد کرد؟» ( همان: ۵۴).
گاهی حجاب، خود باعث جمالِ زن است؛ « و آن عبا را گرفته به سر افکند و بر جلوۀ جمالش بسی افزوده گشت » ( همان: ۵۵).
در رعایتِ حجاب نیز فرقی بین زن بالغِ شوهرکرده و دخترِ جوان نیست؛ همه موظف به حفظ حجاب از نامحرم هستند؛ « در این بین فیروز آمد و او [ شمس ] را نزدِ خواتین برد. طغای چادری به سر کرده، نشسته بود. طغرا نیز در گوشهای دورتر خود را سخت پیچیده بود به چادر و پشت به مجلس نشسته بود» ( همان: ۲۶۳).
مرد حتی اگر هم حقِ حیات به گردنِ دختر و زن داشته باشد، باز هم باید از وی حجاب کند؛ « آه، آه! خداوند دیگر مثل آن شب را ننماید اما فرزند این بار سیّم است که شما ما را از هلاکت نجات میدهید. دیگر حق حیات به گردنِ ما دارید و به ما محرم هستید. طغرا غلط میکند دیگر از شما حجاب کند.
-نه خاتون بنده راضی به این امر نیستم. دختر باید با حجاب و نهایت عفت زندگی کند هرگز همچو تکلیفی به او نفرمایید که بنده میرنجم» ( همان: ۳۲۰).
زنان نیز وظیفه دارند از دیده شدنِ دختران توسط نامحرمان جلوگیری کنند؛ « حمیده گفت:
-فرزند عزیزم طغرل کو؟ چرا نمیآید او را ببینم؟
-ماری خندید و گفت: او حالا دیگر در شمار مردها و نامحرم است. نباید در همچو مواقع به اندرون بیاید» ( همان: ۷۴۸).
دختر فقط بعد از عقدِ شرعی میتواند از مرد حجاب نکند؛ « برادر معنی زن و شوهری رضایت طرفین و امضایِ پدر و مادر آنهاست. شما که هر دو به هم عشق دارید مادرش که دامادی شما را از خدا میخواهد، پدرم هم با این همه همراهی و مردانگیهای شما در حق خود و اولادش یقین دارم به دامادی شما افتخار میکند، من هم به آواز بلند میگویم که خواهر من حق شماست، دیگر چه باقی مانده جز اجرای صیغهای؟ آن هم موقوف است به موقعی که خودتان بخواهید. دیگر از این ساعت حجاب کردن او از شما بیمعنی است. مگر بخواهید رعایت شرع را بکنید» ( همان: ۸۲۵).
۲ – ۸ ) داشتن سواد
زنی را که جهل است و ناراستی بلا بر سرِ خود نه زن خواستی
تقریباً تمامی شخصیتهای زنِ رمان خسروی باسواد هستند. این علاقه به خلقِ قهرمانِ زنِ باسواد از عشق و علاقۀ خالق رمان، محمد باقر خسروی سرچشمه میگیرد. زیرا خسروی به تصریحی که در شرح زندگیش آمده، بسیار باسواد و اهلِ کتاب و مطالعه بوده و مونسش در غالب اوقات سکنۀ بیآزار کتابخانه بوده است. و اینک مصادیق باسواد بودنِ شخصیتهای زنِ رمان.
پدر و مادرِ طغرا برای وی دایهای باسواد و دیندار میگیرند تا وی را آموزش دهد؛ « پدرم بیبی فردوس را بر من گماشته تا مرا به آداب و قانونِ مسلمانی آموخته کند؛ این زنِ پارسایِ دانشمند تمامِ وقتِ خود را مصروفِ تربیت من دارد» ( همان: ۵۴).
درسی که دختران فرا میگرفتهاند شامل آداب و رسوم مسلمانی، درس قرآن، علوم مقدمات، مسائل دینی، تاریخ و قصص و حکایات بوده؛ « تنها یک بیبی فردوس است که مرا به تعلیم آداب و رسوم مسلمانی و درس قرآن و علوم مقدمات و مسائل دینیه و تاریخ و قصص و حکایات و نوشتن خط و پاره ای صنایع که زنان را به کار آید، مشغول می سازد» ( همان: ۵۳ ) .
در مورد مادرِ ماری میگوید که: « او زنی بود دانشمند و باسواد و هنر» ( همان: ۴۵۴). ماری نیز توسط مادرش باسواد میشود؛ « چون آن دختر پنج ساله شد، ژولی مریه خودش درس میداد و شب و روز اوقاتِ خود را صرف تربیتِ او مینمود» ( همان ). برای ماری معلم میآورند؛ « قرآن آموختند و مسائل دین یاد دادند» ( همان: ۴۵۷).
ماری اما نوشتنِ خطِ فارسی را نمیداند و مشتاق است تا آن را فرا گیرد برای روز نیاز؛ « این تأخیر یک روزۀ شما مرا مشوش کرده بود و به این فکر بودم که این گلها را برای خاتونم طغرا فرستاده، از حال شما نیز جویا شوم. خط فارسی که ندارم به شما کاغذ بنویسم. خوب است فکری بفرمایید که در نوشتنِ خط ایرانی استاد شوم، برای همچه اوقات» ( همان: ۶۲۴).
برای فردوس نیز معلم آوردهاند؛ « سلامت است معلم برایش آوردهاند، درس میخواند و مادرم به او خیاطی و گلدوزی و نقاشی یاد میدهد» ( همان: ۷۳۶). هما هم نزد شیخ ابومحمد باسواد میشود، اما به نظر میرسد که دختران را فقط علوم انسانی یاد میدادهاند! زیرا با اینکه هما و محمد هر دو نزد یک معلم درس میخوانند اما نوع دروسی که به محمد تعلیم میداده، با هما فرق میکند؛ « [ طغرل ] از محمد پرسید: در خدمت شیخ تا به حال چه تحصیل کردهاید؟
-علوم ادبیه از نحو و صرف و معانی بیان و اشعار عرب و بعض ریاضیات.
-خواهرم هما چه خواندهاند؟ او نیز قدری صرف و نحو و عروض و صنایع شعری و تجوید قرآن و بعض تواریخ و حکایات آموخته، مشق خط هم کرده، شعر هم خوب میگوید» ( همان: ۷۳۹).
مادرِ هما نیز به باسواد بودن دخترش افتخار میکند و حاضر نیست او را به شوهرِ بیسواد بدهد؛ « سزاوار ندیدم که همچو دختری مقبول و معقول و باسواد و عفیفه، زنِ همچو شخص بد هیولای زشتکاری شود که در این شهر به بد عملی مشهور است» ( همان: ۷۵۳).
۲ – ۹) حسن گفتار و ادب
زنِ خوشمنش دلنشانتر که خوب که آمیزگاری بپوشد عیوب
در رمانِ خسروی مصادیق بسیاری از آداب عمومی به نمایش درآمده است؛ مواردی مانند: ادب برخورد با پدر و مادر، ادب شاگرد در برابر استاد، ادب ورود به خانۀ دیگران، ادب سلام کردن، ادب ضیافت و میهمانی، ادب نشستن در مهمانیهای عمومی، ادب برخورد با نادانان و ادب برخورد با بزرگان قوم. زنان رمان خسروی همگی مؤدب و فهمیده هستند و در حفظ زبان و نیکرفتاریِ خود نهایت تلاش را به کار میبرند.
شمس در برابر حسنِ گفتار طغرا یکباره مغلوب میشود؛ « از آهنگِ کلام و آوازِ لرزان و طرزِ ادایِ آن کلمات پیدا بود که آن سخنان از چگونه دلی برمیخیزد و گذشته از شکرگزاری چه مفهوم دارد.
شمس از مطالعۀ آن جمال و شیرینیِ آن مقال و ملاحتِ دیدار و ظرافتِ آن گفتار که اندکی با لهجۀ ترکی آمیخته بود، یکباره مغلوب شده هیچ نمیدانست در مقابلِ آن تشکرات چه گوید و چگونه ادای جواب کند که سّرِ ضمیرش آشکار نگردد» (همان: ۴۷).
همسر سلطان مصر نیز محو ادب و سخن گفتنِ نیکِ طغرا میشود؛ « و این کلمات را به ترکی جغتایی چنان فصیح و ملیح ادا کرد که خاتون که خود ترکزاده بود با سایرین که از ممالیکِ ترک بودند، لذت بردند. و محو آن جمال و وقار و ملاحت و طراوت رخسار و شیرینی گفتار بودند» ( همان: ۳۹۳). و شب هنگام، نزد شوهرش این چنین از طغرا تعریف میکند؛ « پیغامها را به این دختر مهمان رسانیدم. به یک ادب و شیرینی و ملاحتی جواب گفت و تشکری با خواهش آمیخته به جا آورد که من از ادای آن عاجزم . و هنوز در حظ آن کلمات و آن لهجهام. گمان ندارم در عرب و عجم و ترک و دیلم، دیگر دختری به این حسن و ملاحت و اندام و ادب و وقار پیدا شود» ( همان).
یکبار نیز که عبارتی خلافِ ادب بر دهانش جاری میشود، بلافاصله عذر خواسته و دست شمس را میبوسد؛ « [ طغرا ] بفرمایید آخر چه حماقتی به کار زدید؟
شمس سرخ شد و گفت:
-شما از این عبارتها با من نداشتید.
-به خدا حوصله را بر من تنگ کردید. هیچ نمیفهمم چه میگویم غلط کردم. امیدِ عفو دارم.
و دستِ او را گرفته بوسید» ( همان: ۶۱۹ ).
ماری نیز در مهمانی عمومی اتابک از سخن گفتن پرهیز میکند تا مبادا در ضمنِ عرایضش سوءِ ادبی ظاهر شود و خجل گردد؛ « علیاحضرتا اگر جواب عرض نمیکنم استدعای عفو دارم زیرا هنوز به بعض اصطلاحات که در خورِ حضورِ ملکه باشد، آموخته نشدهام. میترسم در ضمن عرایضم سوءِ ادبی ظاهر شود و مورد خندۀ این خواتین گردم» ( همان: ۶۵۳). و حال آنکه در ضمن همین عبارات کمال ادب ظاهر است.
هما نیز در نزدِ شیخ ابومحمد معلم، از ادب فردوس میگوید و افسوس میخورد که چرا او عروسشان نشده؛ « اما نمیدانید چه دختر نازنین محبوب بیمثل و نظیری دارد. با اینکه سنش سیزده سال و تا به حال شهر را ندیده، به قدری مؤدب و معقول و درستگو و بافهم است که شخص حیران میشود. آری من چقدر افسوس خوردم که این را [ ربابه ] برای برادرم گرفتهایم. اگرنه این دختر پریپیکر را برایش میگرفتیم که در عمر خود در عیش و مسرت باشد» ( همان : ۷۵۸).
۲ – ۱۰) با اصل و نسب بودن
یکی دیگر از مهمترین شرایطی که یک دختر باید دارا باشد، با اصل و نسب بودن است. و تمامی خانوادههایی که در این رمان از دختری خواستگاری میکنند ابتدا در موردِ اصل و نسب وی تحقیق میکنند.
پدر شمس حاضر است تمام دارایی خود را بدهد برای وصلتِ شمس و طغرا؛ «زیرا که کفو کریم است. التاجو هم مردی است نیک فطرت» (همان: ۱۳۱).
همسر سلطان مصر قبل از خواستگاری از طغرا، تحقیق جامعی در رابطۀ اصل و نسب وی انجام میدهد؛ « از روزی که این دختر به خانۀ ما آمده و آن محسناتِ جسمانی و روحانی را در او دیدهام، متصل در این خیال بودهام که او را از دست ندهم و نگذارم نصیب دیگری شود. و برای محمدش بگیرم. اما از بابت اصل و نسب او دغدغه داشتم که مبادا شما قبول ننمایید» ( همان: ۳۹۹).
ماری نیز پشیمان شدنِ آبشخاتون از گناه و خطا را نشانِ اصلِ پاک وی میداند؛ « این است که میگویند اصل پاک و فطرت نجیب هر وقت باشد اثر خود را ظاهر میکند» ( همان: ۶۳۶). و در ضمن صحبت با طغرا نیز بر اصلِ نجیبِ آبش تأکید میکند؛ « دختری بی پدر و مادر و مربی با آن جمال و مال و قدرت ناچار از پیِ هوایِ نفس خود میرود اما چون اصل او نجیب است یک وقت که ملتفت رفتار دیگران و قبح کار خود میشود، این قسم نادم و از کار خود پشیمان میشود» ( همان: ۶۳۹).
شیخ محمدِ معلم نیز وصلت طغرل با دخترِ شخصی بیابانی را ناشی از زایل شدن عقل میداند؛ « چه میگویی برای طغرل نامزد کردهاند آن هم دختر شخصی بیابانی؟ مگر عقلشان زایل شده؟ من چگونه خواهم گذاشت که پسری به این آراستگی، گرفتار جفتی بیتربیت و وحشیصفت شود؟» ( همان: ۷۵۸).
۲ – ۱۱) هنرمند بودن
اگرچه خسروی بیشتر بر روی ظاهر و زیباییِ زنانِ رمان خود تأکید کرده است، اما گاهی نیز در حین روایت به بعضی دقایقِ خانهداری و هنرمندیِ زنان اشاره کرده؛ دقایقی از جمله هنرِ آشپزی، خیاطی، اسبسواری، شکار کردن، گلکاری و ساز زدن.
طغرا در پختنِ نانهای لطیف و شیرینیهای مرغوب ماهر و استاد است؛ « فردا که آفتاب بلند شد التاجو بیرون آمد. از اندرون هم طبقی پر از نانهای لطیف و شیرینیهای مرغوب که اغلب کار طغرا بود بیرون فرستادند» ( همان: ۱۷۶).
طغرا در اسب سواری و شکار نیز ماهر است و این دو هنر در موقع نیاز به کمک او میآیند؛ « فردا را سوارانِ مأمور خدمت خود برداشته رفت به صحرا و تا عصر مشغول اسبتازی بود» ( همان: ۳۷۳).
ماری نیز نزد همسر سلطان مصر، خیاطی و شیرینیسازی و نواختنِ چند ساز موسیقی یاد میگیرد؛ « مادرش پس از چند ماه مرده و این دختر به سن ده سال از او به جا مانده، جمیلهبانو او را مانندِ فرزندِ خود تربیت کرده، خواندن و نوشتن و خیاطی و شیرینیسازی و نواختن چند ساز موسیقی و مسائل دینی به او آموخته بود» ( همان: ۴۴۴).
ماری در خیاطی بسیار کارآمد است و لباس عروسی طغرا را او میدوزد؛ « آبش… فوراً برخاست. طغرا نیز برخاست آن لباسِ فرنگی را که در برِ او دید، بیشتر جلبِ نظر او را نمود و دست برده، دامان جامه را گرفته بدقت نظر کرد و از طغرا پرسید؟
-خاتون این پارچه کار کجاست؟ و این لباس را که دوخته؟
-این پارچه کارِ روم و دختری ماری نام از اهل ونیس که ملکۀ مصر به بنده مرحمت فرمود، این لباسها را دوخته است.