نویسندۀ کتاب الامامه و النّص مدّعی است عده ای از اصحاب امام از امامت امام برگشتند و این خود دلیلی است بر اینکه امام توسط نصّ الهی تأیید نشده بود؛ و الّا کسی بر نمیگشت! وی میگوید: «یکی از وقایع زمان حسن رضی الله عنه این بود که جماعتی از اصحاب او از قول به امامت او برگشتند و به عموم مردم پیوستند»[۶۷]
به این ترتیب علاوه بر ادعای برگشت عده ای از اصحاب، ادعای دومی هم مطرح شده است که اکثریت مردم از قول به امامت او برگشته بودند.
شاهد سوم: نامه های اصحاب (کوفیان) و بی خبری از امامت امام حسین (×) :
در مورد اصحاب حسین (×) فیصل نور میگوید: «فاجعۀ عظمی این هزاران نامه ایست که شیعیان او و پدرش برایش نوشتند و ازاو خواستند که به عراق بیاید تا با وی بیعت کنند و آنان امامی بعد از حسن رضی الله عنه ندارند! »[۶۸]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سپس ادامه میدهد:
آیا اینها نمیدانستند بعد از حسن رضی الله عنه بیعت با او [حسین (×)] به نص خدا و رسول خدا (*) بر گردنشان است، چه [حسین ع] به کوفه بیاید و چه نیاید؟ آیا نشنیدند یا حتّی یکی از آنها که دوازده هزار نفر بودند آنگونه که بعضی روایات گفتهاند نشنید [که حسین منصوب از جانب خداست]؟[۶۹]
بدین ترتیب جناب فیصل نور میخواهد بگوید چنانچه نصوص متعدّده بر امیرالمؤمنین و فرزندان یازده گانه او آنگونه که شیعه میگوید وجود میداشت هرگز چنین خیل عظیمی ازمسلمانان از آن بی خبر نمیماندند.
اما در بخش مربوط به امام سجّاد (×) فیصل نور اصحاب این امام (×) را نیز مورد بررسی قرار میدهد و همین مدّعای عدم آگاهی اصحاب را در مورد اصحاب این امام (×) تکرار میکند.
شاهد چهارم وپنجم:ابو خالد کابلی وامام سجاد ×!
فیصل نورمدعی است ابو خالد کابلی به امامت محمد حنفیه معتقد بوده است. وی در این باره میگوید:
شیعه از باقر ]×[ روایت کرده است که گفت: ابوخالد کابلی مدّتی در خدمت محمد حنفیه بود، و شک نداشت که او امامش است تا اینکه روزی به نزد وی آمد و گفت جانم به فدایت! به درستی من احترام و مودّتی دارم، پس تو را به حرمت رسول خدا و امیرالمؤمنین قسم میدهم به من بگو آیا تو همان امامی هستی که خداوند طاعتش را بر خلق واجب نموده است؟ و در جای دیگری میگوید: به علی بن حسین گفت: سپاس خدائی را که مرا نمیراند تا اینکه امامم را شناختم، پس علی بن حسین [×] گفت: چگونه امامت را شناختیای اباخالد!؟ گفت: تو مرا به اسمی صدا زدی که مادرم بر من گذاشته بود، براستی که من در مورد این امر [امامت] سرگردان بودم و مدّتی محمد بن حنفیّه را خدمت میکردم و شکی نداشتم که او امام است.[۷۰]
سپس فیصل نور برای آنکه اهمیت مساله عدم آگاهی کابلی را بهتر برساند میگوید:
چگونه ممکن است [مسأله نص بر امامت] بر چنین مردی مخفی مانده باشد در حالی که به عقیده شیعه او از سه نفری است که بعد از کشته شدن حسین رضی الله عنه مرتد نشدند و در حالی که او همواره همراه و ملازم اهل بیت و از شیعیان آنها بود.[۷۱]
همچنین فیصل نور حدیثی را نقل می کند که ابوخالد در آن از اسامی ائمه میپرسد به این صورت:
«میگوید: بر سرورم علی بن الحسین زین العابدین وارد شدم، و به او گفتم، ای فرزند رسول خدا (*) درباره آن کسانی که خداوند طاعت و محبّتشان را واجب نموده و پیروی از ایشان را بعد از رسول خدا (*) بر خلق فرض نموده است به من خبر ده»[۷۲]
شاهد ششم وهفتم: عدم اطلاع عبیدالله بن عبدالله و جمعی از اصحاب ازنصوص امامت
فیصل نور درباره بی اطلاعی عبیدالله میگوید:
دیگری [از اصحاب] عبیدالله بن عبدالله بن عقبه است گفت: نزد حسین بن علی بودم که علی بن حسین اصغر وارد شد، حسین او را صدا زد و محکم در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسید سپس گفت: پدرم به فدایت چه خوش بو وخوش خلقت هستی! من گفتم: پدر و مادرم به فدایت ای فرزند رسول خدا (*) به خدا پناه میبرم ولی اگر شما وفات فرمایید به چه کسی رجوع کنیم؟ گفت: علی فرزندم، او امام و پدر ائمه است…[۷۳]
همچنین صاحب کتاب الامامه و النّص درباره بی خبری عمومی در میان اصحاب میگوید:
«از زید بن علی بن حسین رضی الله عنه روایت شده که گفت:یکبار پدرم با جمعی از اصحابش بود که مردی به سویش آمد و پرسید: ای فرزند رسول الله (*) آیا پیامبرتان به شما نفرموده که ائمه بعد از او چند نفرند؟ تو فرصت بررسی را از دست نمیدهی که [در روایت] گفته جمعی از اصحابش![۷۴]
فیصل نور میخواهد بگوید اگر در نمونه های قبلی سخن از یک نفر بود در اینجا جمعی نشسته بودهاند ووقتی کسی از تعداد ائمّه میپرسد، احدی از آن جمع به او معترض نمیشود که مگر نمیدانی که اسامی ائمه به نصّ پیامبر (*) سالها پیش و پس از آن توسط امیرالمؤمنین (×) و … بیان گردیده است!؟
شواهد فیصل نور بر عدم آگاهی خویشان ائمه از نصوص امامت!
شاهد اول: بی خبری عبدالله فرزند امیرالمؤمنین از امامت امام حسین (×) و…
فیصل نور میگوید:
شیعه روایت کرده است از باقر که علی بن ابیطالب رضی الله عنه فرزندانش را جمع کرد که دوازده پسر بودند پس به آنها گفت: خداوند خواسته که سنت یعقوب را در من قرار دهد، آنجا که فرزندانش را جمع کرد که دوازده پسر بودند پس به آنها گفت: من به شما در خصوص یوسف وصیت میکنم که به دستورات او گوش دهید و او را اطاعت کنید و همانا من [هم] به شما در خصوص حسن و حسین وصیت میکنم که به دستوراتشان گوش فرا دهید و اطاعت کنید، عبدالله فرزندش گفت: بدون محمد بن علی! یعنی ابن حنفیه، پس به او گفت: آیا هنوز زندهام و بر من جرأت و جسارت پیدا کردی؟[۷۵]
شاهد دوم: عُمَر عموی امام سجاد بی خبر از امامت بلکه منکر امامت امام سجاد (×)!
فیصل نور میگوید:
و او [عمر] عموی امام سجاد (×) است، او را خواهی دید که تنها به انکار امامت اکتفا نمیکند بلکه در مورد صدقات نیز با او به منازعه بر میخیزد، شیعه روایت کرده است که عمر بن علی با علی بن حسین (×) در مورد صدقات پیامبر (*) و امیرالمؤمنین منازعه کرد و نزاع را نزد عبدالملک برد و گفت: ای امیر مؤمنان! من فرزند صدقه دهنده هستم و او نوه صدقه دهنده است، پس من به آن صدقات اولیتر هستم. عبدالملک به شعر ابن ابی الحقیق استشهاد کرد که «باطل را حق جلوه مده/حق را با باطل انکار مکن».[۷۶]
شاهد سوم: احتجاج و منازعه محمّد بن حنفیّه با امام سجاد بر سر امامت!
دربارۀ احتجاج محمد حنفیه با امام سجاد (×) فیصل نور میگوید:
روایت میگوید: هنگامی که حسین بن علی (×) کشته شد، محمد بن حنفیّه نزد علی بن حسین (×) فرستاد و در جایی به تنهایی با او سخن گفت و به او گفت: پدرت کشته شد و وصیتی نکرد… در وصایت و امامت با من نزاع مکن… پس علی بن حسین (×) به او گفت: ای عمو! پدرم قبل از آنکه به سمت عراق حرکت کند به من وصیت نمود و… خداوند تبارک و تعالی اراده کرده است که وصایت و امامت در نسل حسین باشد نه غیر آن؛ اگر میخواهی آن را بدانی بیا تا با هم به نزد حجرالاسود برویم و او را داور قرار دهیم و از او بپرسیم… پس به نزد حجر رفتند… علی بن حسین… گفت: [خطاب به حجر]… امام و وصی بعد از حسین (×) کیست؟ سنگ از جای خود حرکت کرد به شکلی که نزدیک بود فرو افتد سپس خداوند به زبان عربی واضح آن را به سخن آورد و گفت: خداوندا، همانا وصایت و امامت بعد از حسین بن علی به علی ابن حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا میرسد.[۷۷]
همچنین فیصل نور به روایت دیگری اشاره می کند که محمد بن حنفیّه با امام بر سر مالی که از خراسان رسیده به نزاع میپردازد وی روایت را این گونه نقل میکند:
مالیاتی از خراسان به مکه رسید، محمد بن حنفیه گفت: این مال از آن من است و من به آن سزاوارترم، علی بن حسین (×) به او گفت: حجرالاسود میان من و تو داوری خواهد کرد، به نزد حجر الاسود آمدند، ابتدا ابن حنفیّه با او به سخن پرداخت [حجر] جوابی نداد، سپس علی بن حسین با او سخن گفت و [حجر] جواب داد و گفت: مال از آن توست و تو وصی فرزند وصی هستی و امام فرزند امامی، محمد بن حنفیه گریست و گفت: ای فرزند برادرم همانا من به تو ظلم کردم.[۷۸]
پاسخ شواهد عدم آگاهی اصحاب وخویشان
مجرد اعتراض اصحاب هرگز دلیل تامّی برای اثبات عدم آگاهی آنها از نصوص امامت نمیباشد، زیرا این دلیل اخص از مدّعاست. ابتدا به پاسخ نقضی میپردازیم.
پاسخ نقضی
تاریخ صفحات فراوانی دارد که اعتراض اصحاب پیامبر(*) را نقل میکند.اصحابی که همگی به پیامبری پیامبر(*) علم وآگاهی داشتند. در سال ششم هجری که پیامبر اکرم (*) به قصد زیارت خانه خدا عازم مکه گردید در بین راه با ممانعت مشرکین مواجه گردید و نهایتاً پیمان صلحی بین پیامبر (*) و مشرکان بسته شد. آنگاه که پیامبر (*) علیرغم قصد اولیه خود و فقط بنابر مفاد قرارداد صلح تصمیم به بازگشت گرفتند عمر لب به اعتراض گشود. مسلماً جناب فیصل نور این اعتراض عمر را نشانه عدم آگاهی وی از نصب الهی پیامبر (*) نمیداند، خصوصاً آنکه عمر بنابر نظر اهل سنت از اصحاب خاص رسول خدا (*) و خلیفه دوم مسلمانان است.
پاسخ حلی : عدم ملازمه ترک عمل با جهل
در صحنههای تلاطم برانگیز زندگی فقط دانستن، انسان را به ساحل نجات نمیرساند بلکه ایمان است که ضامن حفظ اوست. اما ایمان هم خود مراتبی دارد. که هر کسی به اندازه مرتبهی ایمانش، توانایی ایستادگی در مشکلات را دارد.
امام رضا (×) میفرماید:« ایمان اعتقاد به قلب است، گفتن به زبان است و عمل به اعضاء.» [۷۹]
بنابراین کمترین مرتبه ایمان اعتقاد قلبی است و بالاترین مرتبهاش ظهور و بروز آن در تمام افعال و رفتار است.
لذا وقتی در شرایطی حساس صلح حدیبیّه منعقد شدکه غالب مفاد آن هم (به ظاهر) به زیان مسلمانان بود و از طرفی این صلح مانع زیارت آن سال مسلمانان شد،عمر لب به اعتراض گشود علیرغم اینکه وی میدانست پیامبر (*) منصوب از جانب خداوند است اما این دانستن کافی نبود که او را از اعتراض به پیامبر (*) باز دارد؛زیرا ایمان اوبه صحت کلام و رفتار پیامبر (*) آن قدر نبود که بتواند سکوت اختیار نماید، و همین مطلب در مورد اصحاب امام مجتبی (×) نیز جاری است.بدین معنا که آنهاگرچه به منصوص بودن ایشان آگاه بودند ولی ایمان آنها به آن درجه نبود که حتی در جائی که حقائق پشت پرده صلح را نمیدانند بتوانند سکوت کنند؛ لذا اگر چه بعضی اعتقاد قلبی به امامت امام (×) داشتند و مرحلهی اقرار زبانی را هم گذرانده بودند ولی در عمل پای آنها میلنگید حال برخی کمتر و برخی بیشتر.
اما کوفیان که نامه نوشتند و حسین بن علی بن ابیطالب(×)را دعوت کردند ولی یاریش نکردند نیز میتواند مؤید و شاهد دیگری باشد از اینکه آنها میدانستند که امام حسین(×) شایسته امامت و منصوب از طرف خدا و رسولش (*) میباشد - به خلاف نظر فیصل نور که این نامهها را نشانه عدم اطلاع آنها از امامت حسین (×) میداند - اما آنگاه که دیدند ماجرای نزاع حسین (×) با یزید بالا گرفته و بوی خون میدهد و دستگاه حکومت، ارعاب و تهدید و سرکوب خود را دو چندان نموده و پای جان خود و حتی خانوادهشان در میان است، ضعف ایمان مانع از وفای به عهدشان گردید.
همچنین در نامهشان نوشتند که ما امامی نداریم - باز هم به خلاف آنچه فیصل نور میگوید که گفتند ما بعد از حسن امامی نداریم و عبارت «بعد از حسن» راخودش اضافه نموده است - این جملهی آنها هم بدین معنا بود که امام عادلی که بر آنها حکومت کند ندارند،چرا که از ظلم وستم حاکم زمانه به تنگ آمده بودند و چون امامت امام حسین(×)را منصوص پیامبر(*) میدانستند از او دعوت کردند تا به کوفه بیاید و اینکه قبل از آن او را دعوت نکردند به دلیل همان کم همتی وضعف ایمانشان بود .
ضعف ایمان یک عامل ترک عمل
اما آنچه که در علل واسباب این ضعف ایمان نباید از نظر دور داشت فضای فرهنگی و اخلاقی حاکم بر جامعه آن زمان است که نقش به سزایی در سست نمودن پایههای ایمان و دین مردم داشت، و این فساد اخلاقی کم کم به فساد عقیده و جهل مردم نسبت به عقائد مذهب تشیع وحتی دستورات اولیه اسلامی انجامید.
بیان گوشهای از فساد اقتصادی و فرهنگی و اعتقادی مردم و حاکمان آن دوران موضوع رابیشتر تبیین می کند.