۱ـ۱ـ۲ـ۱) گروهی که دایره علم آن ها از ظواهر دنیا فراتر نمی رود(روم، ۷)و تمام مناسبات زندگی خود را در محدوده این جهانی تعریف می کنند و هرنوع ایمان به غیب و معاد را برنمی تابند. این گروه در ادبیات قرآنی تحت عنوان «کفرپیشگان» معرفی می شوند که گرایش شدید به زندگی دنیا و کسب تمتع و لذت از مظاهر زندگی دنیایی دارند از این رو غفلت از آخرت وجه ممیزه آن هاست و نه تنها خود غافلند بلکه دیگران را نیز از راه خدا باز می دارند و با القای شبهه مردم را به راه های کج و انحرافی می کشانند(نحل، ۱۰۷ و ۱۰۸/ ابراهیم، ۳/ هود، ۱۹).
۲ـ۱ـ۲ـ۱) گروهی که در فرهنگ قرآن از آن ها با عنوان «منافق» یاد می شود. این گروه در ظاهر وابسته به خیل مومنان اند لکن در عقیده و باور راسخ نیستند و ایمانی ندارند(بقره، ۸). وجه مشخصه این گروه این است که از کتاب خدا تنها بهره ای (اندک) دارند و برای بهره مندی از مظاهر فریبنده زندگی دنیا بخشی از آیات کتاب خدا را ـ که در این جهت بازدارنده است ـ بر نمی تابند(نساء، ۱۵۰). این جماعت در صورتی که مجال یابند صراحتا امر به منکر می کنند و مردم را از معروف باز می دارند(توبه، ۶۷). در زمین فساد می کنند و هنگامی که از این کار بازداشته می شوند می گویند که ما به دنبال اصلاح هستیم(بقره، ۱۱) اینان در باطن مومن به جبت و طاغوت هستند(نساء، ۵۱). در مسیر اعتقادی خود پایدار نیستند و دائم بین کفر و ایمان معلقند و در نهایت میل قلبی آن ها به سمت کافران است و کافران را هدایت یافته تر از مومنان می پندارند(نساء، ۵۱). این مهم به این دلیل است که ایشان ایمان قلبی به آخرت ندارند و بواسطه فریفته شدن در زندگی دنیا دین را لهو و بازیچه قرار داده اند( اعراف، ۵۱).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۳ـ۱ـ۲ـ۱) گروهی که حقا مومن اند و دنیا را به آخرت فروخته اند(نساء، ۷۴). آنان در دنیا تابع معروف اند و آمر به آن. در برابر فحشا و منکر موضع مخالف دارند و آن را بر نمی تابند و از خدا و رسول اطاعت می کنند(توبه، ۷۱). تمام افعال آن ها جهت الهی دارد(فتح، ۲۹ ) زمانی که ذکر خدا می شنوند دل هاشان به لرزه می افتد و هرگاه آیات خدا بر آن ها تلاوت شود ایمانشان فزونی یابد(انفال، ۲)در نماز خود خاشعند و از لغو اعراض می کنند(مومنون، ۲ و ۳) خود را از شهوات جنسی مصون می دارند(مومنون، ۵ ) و در یک کلام صادرات فعلی آن ها بر محور تقوا و پارسایی و خشیت الهی صورت می گیرد. این گروه زمانی که در زمین تمکن می یابند حدود الهی را پاس می دارند، نماز به پا می دارند و زکات می پردازند(حج، ۴۱)و به تعبیر نگارنده این گروه زمانی که در زمین حاکمیت می یابند فرهنگ اسلام ناب محمدی (فرهنگ ایده آل) را در حوزه حاکمیت خود نهادینه می کنند.
۲ـ۲ـ۱) نسبت کافران، منافقان و مومنان با فرهنگ ایده آل
در فرهنگ اسلام «کافران» و «منافقان معاند» دو روی یک سکه اند چراکه کافران به آخرت ایمان ندارند و منافقان معاند نیز نه تنها قلبا به آخرت ایمان ندارند بلکه لوازم ایمان را نیز باور ندارند به همین خاطر هر دو گروه در فرهنگ اسلامی مورد عتاب ذات ربوبی هستند و در برخی موارد پس از برشمردن صفات منافقین آنها مومن به جبت و طاغوت معرفی شده اند(نساء، ۵۱).
آنچه با تامل در آیات قرآن واضح و روشن می نماید اینکه گرایشات قلبی «گروه مومنان حقیقی» با گرایشات قلبی «گروه کافران و منافقان» کاملا غیر هم سو و معارض هم است. به عنوان مثال در قرآن، امر به معروف و نهی از منکر ویژگی مومنان و امر به منکر و نهی از معروف ویزگی منافقان برشمرده شده است و یا اینکه مومنان در مواجهه با ذکر خدا و تلاوت آیات الهی دل هاشان لرزان(حج، ۳۵/ انفال، ۲)و دیده هاشان از شوق اشکبار می شود(مائده، ۸۳)و در مقابل کسانی که به آخرت ایمان ندارند زمانی که از خدا یاد می شود قلبهایشان بواسطه شنیدن نام خدا مشمئز می شود و زمانی که از غیر خدا سخن می رود شادمانند(زمر، ۴۵)و کافران نیز با شنیدن آیات الهی خشمگین و عصبانی می شوند(حج، ۷۲) و این دو گروه(هود، ۲۶) همواره در ادبیات قرآن به ترتیب با دو مولفه «هدایت» و «ضلالت» با یکدیگر مقایسه شده اند( اعراف، ۳۰). به این ترتیب که خداوند همانطور که هدایت مومنان را بر خود فرض کرده است(یونس، ۹/ مائده، ۱۶/ مریم، ۷۶/ آل عمران، ۲۰/ محمد، ۱۷) کافران و منافقان را نیز مادام که در مسیر کفر و نفاق هستند(توبه، ۱۱ ) نه تنها هدایت نمی کند(نحل، ۱۰۴) بلکه راه هدایت را بر آن ها می بندد(نحل، ۱۰۸)و گمراهشان می کند(غافر، ۷۴/ ابراهیم، ۲۷/ نحل، ۳۷).
بنابراین قرآن به طور مکرر و با صراحت کافران و منافقان را وعده به عذاب آخرت می دهد و می فرماید: «ان الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنم جمیعا»(نساء، ۱۴۰) و از طرفی پیامبر را به مجاهدت با کافران و منافقان فرا می خواند و حضرتش را به رفتار توام با شداد و غلاظ با آنها امر می کند(توبه، ۷۳ / تحریم، ۹). همچنین این دو گروه که وجه مشترکشان در اضلال مردم از راه خداست و نسبت به فرهنگ ایده آل که همان دین خداست «ایمان به بعض» دارند و «کفر به بعض» و از قبول تمامیت فرهنگ دین سر باز می زنند، هم در دنیا ذلت و خواری خواهند چشید و هم در آخرت گرفتار شدیدترین عذاب ها می شوند و ذائقه آن ها با طعم آتش سوزان آشنا خواهد شد(بقره، ۸۵/ حج، ۹).
پس نسبت فرهنگ ایده آل و جامعه متلون به فرهنگ ایده آل با جماعت کافرین و منافقین، نسبت دافعیت است(انعام، ۷۰).
از سوی دیگر کسانی که با تقویت بعد ایمانی خود در زمره مومنان حقیقی قرار گرفته اند همواره مجذوب فرهنگ اسلامی بوده و در مواجهه با خدعه و نیرنگ منافقان و کافران، مادام که ملتزم به رعایت مقتضیات فرهنگ اسلامی باشند از حمایت معنوی صاحب فرهنگ ایده آل یعنی خداوند متعال برخوردارند(آل عمران، ۱۲۰ و ۱۲۷ و ۱۶۰/ محمد، ۷/ نساء، ۱۴۱/ فصلت، ۳۰ و ۳۱/ حج، ۴۰/ روم، ۴۷ ).(ارتباط ارگانیک (پایا) و دینامیک (پویا) میان فرهنگ ایده آل و جامعه ایمانی) از طرفی گروه مومنان که فرهنگ ایده آل در وجود آن ها نهادینه شده است با نوعی وحدت رویه در منش و روش تربیت می شوند که این امر منجر به شکل گیری روح مودت و اخوت در میان جامعه اسلامی می شود(مریم، ۹۶/ فتح، ۲۹) و انسجام و پایداری اجتماعی را به دنبال خواهد داشت(انفال، ۶۳). در این صورت فرهنگ ایده آل است که با نهادینه شدن در جامعه، اصلی ترین عامل ایجاد ثبات سیاسی و اجتماعی در عرصه داخلی خواهد بود و این نهادینگی فرهنگ اسلام در بستر جامعه زمینه اضمحلال روحیه کفر و نفاق را از بین خواهد برد و ای بسا حضور مقتدرانه فرهنگ ایده آل در تمام ساحات یک نظام اسلامی موجب تجلی حقیقت دیانت و ربوبیت برای آحاد شود و از رهگذر آن متجاوزان از حدود الهی ـ که می تواند کافران و منافقان را هم شامل شود ـ منیبان درگاه احدیت شوند و به پاسبانی از حدود الهی مبادرت کنند که در این صورت آنان نیز مومن به حقایق رحمانی و برادران اهل ایمان در دین خواهند شد( توبه، ۱۱).
البته به این نکته نیز باید توجه داشت که در میان جامعه ایمانی، مسلمانانی هم هستند که ایمان سطحی دارند و در برابر هواهای نفسانی انعطاف داشته و به پیروی از هوای نفس مبادرت می کنند و با روحیه عافیت طلبی مانوس شده اند و به همین خاطر مورد عتاب حضرت حق قرار می گیرند(توبه، ۳۸)و جالب این است که خداوند متعال موضعی که در برابر این گروه اتخاذ می کند همان موضعی است که در برابر منافقین و کافرین داشته است یعنی «اضلال و مهر کردن گوش و قلب و چشم»(جاثیه، ۲۳).
نتیجه اینکه در فرهنگ ایده آل آنچه اصالت دارد و غیر آن مورد قبول نیست تنها و تنها «ایمان حقیقی» است که باید گفت «عمل منزه و تزکیه شده» از نور ایمان حقیقی ساطع می شود و ایمان حقیقی است که انسان را متکامل می کند و انسان تکامل یافته میان تمام ابعاد وجودیش هماهنگی نظام مند حاصل، و کانون تشعشع انوار رحمانی و ربوبی می شود.
۳ـ۱) مقایسه تطبیقی اثرات تهذیب در دو حوزه فردی و اجتماعی
گفته شد در حوزه فردی آنچه در اثر فرایند تهذیب برای فرد سالک رخ می دهد تجلی فرهنگ ایده آل در ساحات وجودی فرد مهذب است؛ به نحوی که در این فرایند جنود شیطانی از مملکت وجودی فرد مهذب رخت بربسته و جنود رحمانی در شراشر وجود او مستقر می شوند و بواسطه رحمت رحیمیه الهی، برای شیطان راه نفوذی در هیچ یک از ساحات وجودی فرد «مخلص» ـ حتی ساحات جوانحی او ـ باقی نمی ماند و صادرات فعلی او عینیت تام می یابد با مطلوبات فرهنگ ایده آل.
از سوی دیگر اگر تهذیب از حوزه فردی فراتر رود و با ضرب شدن در واحد جامعه، آحاد افراد، آراسته به ملزومات و مطالبات فرهنگ ایده آل شوند جامعه ایمانی تحقق خواهد یافت و «آرمانشهر اسلامی» صورت عینی به خود می گیرد به این ترتیب که نه تنها کفر و نفاق از جامعه برچیده می شود بلکه به دنبال بازیابی هویت اصیل اسلامی، روحیاتی که ملایم با روحیات کفر و نفاق باشند نیز از میان مسلمین رخت بر می بندد. در این راستا همانطور که در حوزه فردی، خداوند فرد سالک را مشمول هدایت رحیمیه خود می کند در حوزه اجتماعی نیز وعده های مکرر خداوند در قرآن ناظر بر نصرت مومنین در برابر خدعه و فشار کافرین و منافقین است و در نهایت این اطمینان خاطر به جامعه مومنان حقیقی داده می شود که در صورت پایمردی و التزام به شرایط ایمان ناب(آل عمران، ۱۲۰ و ۱۲۵) (پرواپیشگی خدامدار و مصابره حق معیار) برتری از آن مومنان است و کید کافرین اثرگذار نخواهد بود و آنان هیچ راهی برای استیلای بر مومنین نخواهند یافت(آل عمران، ۱۶۰/ نساء، ۱۴۱).
پس همانطور که نتیجه تحقق فرهنگ ایده آل در حوزه فردی مسدود شدن راه نفوذ شیطان به ساحات وجودی فرد مهذب است، نتیجه تحقق فرهنگ ایده آل در حوزه اجتماعی نیز مسدود شدن راه نفوذ کفر و نفاق در میان جامعه ایمانی است.
بر این مبنا می توان نتیجه گرفت رکن سیاست داخلی باید مبتنی بر فرهنگ ایده آل باشد که تحقق آن در بستر جامعه اقتدارآفرین است و موجب زیادت ثبات سیاسی و هماهنگی فکری و عقیدتی در بافت اجتماعی خواهد شد (ارتباط ارگانیک و سازنده میان افراد در جامعه اسلامی) چه، در جامعه ای که فرهنگ اسلام در میان آحاد آن نهادینه شده است روحیات کفرآمیز و نفاق آلود از هیچ جایگاه اثباتی برخوردار نیستند. این در حالی است که اگر در اثر نهادینه نشدن فرهنگ ایده آل در جامعه اسلامی، روح کفر و نفاق در میان مردم ریشه دواند و از بدنه جامعه عده ای باشند که از اسلام اعراض کنند و به جلوه های زندگی دنیایی رو کنند، آن زمان است که جنگ نرم فرسایشی در جامعه اسلامی شکل می گیرد و زمینه برای افول فرهنگ اسلام فراهم می شود چراکه فرهنگ اسلام باید در مردم تجلی کند و اگر مردم به جهت سیاست های غلط فرهنگی با حقیقت و حقانیت فرهنگ اسلام آشنا نشوند و در اثر سلطه تبلیغی و رسانه ای غرب، فریفته فرهنگ بیگانه شوند، حقیقت اسلام چگونه می تواند در محدوده داخلی متجلی و به جهانیان معرفی شود؟
۲) اقتدار حاصل آمده از بسط و نهادینه شدن فرهنگ ایده آل به مثابه رکن سیاست خارجی
باید به این نکته توجه داشت که ارزش های جوامع، ساخته و پرداخته فرهنگ، فرهنگ سیاسی، تربیت و علم و آموزش و … است. ارزش ها باعث هدایت انسان ها به سوی جنبه های متعالیِ: انسان، ثروت، قدرت، اقتدار، اعتبار و غیره می شود.
یکی از ویژگی های سیاست خارجی دولت اسلامی با سایر کشورها ناظر بر مبانی و چگونگی تکیه بر منابع عقلی و نقلی است. با توجه به این که امام خمینی، رهبری ایدئولوگ و دارای اندیشه سیاسی مبتنی بر اسلام است؛ بر اساس مبانی خاص اسلام از جمله کتاب و سنّت به بیان اصول سیاست خارجی پرداخته است. در حقیقت، ساختار سیاست خارجی بر مبنای التزام به احکام شرع مقدس صورت می گیرد. ایشان با تأکید بر انسانی و اخلاقی بودن محتوای انقلاب می فرماید: محتوای این انقلاب، اسلام و اخلاق اسلامی و اخلاق انسانی و تربیت انسان ها بر موازین انسانیت بوده است(امام خمینی، ۱۳۶۱، ج۱۴: ۴۵-۴۱) (یعنی محتوای انقلاب منطبق با فرهنگ ایده آل مورد نظر ما بوده است). و در جای دیگری می فرمایند: معنا ندارد که دولت اسلامی ایران با دولتی که هیچ اعتقاد به اسلام و به اخلاق بشریت ندارد، سرمیز اصلاح بنشیند(امام خمینی، ۱۳۶۱، ج ۱۸: ۷۸-۷۵). (التزام به فرهنگ ایده آل در عرصه های سیاست خارجی)
۱ـ۲) پیوند سیاست داخلی و سیاست خارجی در اندیشه امام خمینی
امام خمینی به عنوان معمار و ایدئولوگ انقلاب اسلامی، تبیین کننده آموزه ها و راهکارهای حکومت اسلامی در دو عرصه درونی و بیرونی به شمار می آید. ایشان به عنوان بنیانگذار نظام متکی بر نقش حمایتگر قاطبه مردم از حکومت، بر پویش سیاست خارجی آن با تاکید بر گفتمان رشد محور اعتقاد داشتند چرا که سیاست داخلی و سیاست خارجی را راهکارهای متنوع در راستای نیل به هدف اصلاح طلبانه می دانستند. به عبارت دیگر، با اذعان به تکثر روش و اتحاد ارزش، نظریه وحدت در عین کثرت را مورد تاکید قرار می دادند. یعنی برآیند برهمکنشی روش های درونی و بیرونی را موجب تحقق اعتلای اسلام در عرصه جهانی می دانستند. بنابراین در اندیشه ایشان، پیوند سیاست داخلی و سیاست خارجی به عنوان رابطه ای دو سویه بین دو متغیر وابسته در راستای متغیر مستقل نشر و احیای تعالیم حیاتبخش اسلامی در اقصی نقاط گیتی معنا و مفهوم می یافت. یعنی تاثیرگذاری دو سطح تحلیل خرد و میانه بر یکدیگر به معنای تاثیر مختصات نظام داخلی بر نوع روابط خارجی و اثربخشی روابط میان کشورهای مسلمان و مستضعف بر مسائل داخلی در راستای سطح تحلیل کلان یعنی اصلاح ساختار و کارکرد و نظام بین الملل جهت می یابد. همانگونه که انطباق و همسویی محیط روانشناختی یعنی ذهنیت ها و ادراک ها با محیط عینی ـ عملیاتی در خصوص فراگیری ارزشهای جهان وطنی اسلام موجب توجه به ارزشهای انسانی ـ معنوی در دو سطح سیاست داخلی و سیاست خارجی می گردد( دهشیری، ۱۳۷۸: ۶۵). در واقع، در اندیشه امام خمینی، سیاست خارجی نه به معنای سیاست کشور اسلامی در قبال کشورهای بیگانه که به معنای سیاست بیرونی ام القری در قبال کشورهای واقع در فراسوی مرزهای نظام اسلامی است که به عنوان فراگردی واسط بین سیاست داخلی و سیاست جهانی، تاثیرپذیری و تاثیرگذاری دو جانبه در رابطه با آندو دارد. البته راهکارهای دیپلماتیک در سطح میانه بر اساس قواعد وسع و تدرج[۴۵] یعنی مرحله بندی نیل به هدف بر اساس توانایی شکل می گیرد و در ابعاد سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، حقوقی و ارتباطاتی ـ تبلیغاتی قابل بازشناسی است.
روی دیگر سخن آنکه پیشبرد اهداف یک حکومت اسلامی در عرصه سیاست خارجی مستلزم آن است که حکومت، پشتوانه ای عظیم از مردم بصیر داشته باشد و هرچه این پشتوانه در کمیت و کیفیت مستحکم تر باشد ملت مسلمان به مثابه ید واحده ای می شوند که با اقتدار، پیگیر آرمان های متعالی اسلام خواهند بود و بدیهی است که به دنبال تحقق جامعه ایمانی منسجم و متحد، برد سیاسی نظام اسلامی در محیط بین الملل افزایش می یابد و میزان تاثیرگذاری فکری و فرهنگی نظام بر ملت های مسلمان که عمق استراتژیک در اهداف راهبردی جمهوری اسلامی ایران می باشند ارتقاء قابل توجهی خواهد یافت.
گفتار دوم: نهادینه کردن فرهنگ ایده آل در جامعه، اصلی ترین هدف حکومت اسلامی
-
- تقویت بنیادهای فرهنگ ایده آل نیاز اساسی برای توسعه سیاسی
امروزه نیل به توسعه سیاسی برای همه کشورها یک کمال مطلوب تلقی می گردد. پدیده توسعه همانند بسیاری دیگر از پدیدههای اجتماعی اموری هستند که به مروز زمان و به نحو تدریجی با فراهم شدن زمینههای فکری ـ فرهنگی و… قابل تحقق می باشد. فرهنگ سیاسی شیعه و تجدید حیات آن با کاربرد عقل در فهم متون دینی و مصلحت سنجی در اجرای قوانین شریعت، احترام و اعتبار به آزادی، علم، عزّت و استقلال با تسهیل ورود عناصر عقلانیت ممانعتی برای توسعه سیاسی ایجاد نمی کند و بلکه در امحای عوامل فرهنگی ضد توسعه سیاسی که باعث تضعیف روند آن هستند، نقش اساسی دارد. علاوه بر اینها آیات قرانی و سیره سیاسی معصومین (ع) بوضوح گویای این واقعیت است. در اندیشه و تفکر سیاسی شیعه بنیادهای فرهنگی توسعه سیاسی را می توان ردیابی نمود. چه، مکتب تشیع صرفا یک مکتب تک ساحتی نیست. در این مکتب دنیا مزرعه آخرت به حساب می آید. بحث از تمدن سازی مادی یک بحث ضد دینی نیست. بدلیل اینکه ایجاد یک تمدن متکی بر فرهنگ مذهبی ( تمدن مذهبی) ، محتاج یک تمدن مادی نیز می باشد؛ یعنی یک تمدن دو بال دارد: بال فرهنگی و بال مادی. پس نتیجه می گیریم که توسعه یافتگی در ابعاد مختلف آن، محصول بستر فرهنگی پویا و همساز آن است و بستر فرهنگی توسعه نیز آنگونه که برخی می پندارند صرفاً فرهنگ غربی نیست بلکه توسعه در بستر تمامی فرهنگهایی که از مولفههای پویایی، رشد و بالندگی برخوردار باشد قابل تحقق است)www.feqh.com تاریخ آخرین مراجعه ۱۱/۴/۱۳۸۹).
تردیدی نیست که فرهنگ هر جامعه با تمامی جلوههای زندگی، ارزش هایانسانی و معرفت شناختی و هم چنین با تعاملات و تقابلات اجتماعی، در همه زمانها و مکانها ارتباط می یابد و به این جهت است که هویت فرهنگی جامعه می تواند هادی اهداف حکومتی و منادی توسعه سیاسی تلقی شود( روح الامینی، ۱۳۶۵: ۱۲۰-۱۱۸). هر جامعه ای برهویت و شناسنامه فرهنگی خویش تاکید دارد و می کوشد که با تمام قدرت و غرورملی، مشخصه های چنین هویتی را زنده نگه دارد و از آن دفاع کند. پس باید محتوا و چهارچوب فرهنگی جوامع، عوامل و موانع توسعه را شناخت و منطبق با شرائط ویژه فرهنگ جوامع، الگو و نسخه ای ترتیب داد و در این حالت است که توسعه در چهارچوب هویت فرهنگی معنا پیدا می کند. جامعه محتاج برنامه، نظم و ترتیب است و برای دست یابی به انسجام درونی باید روی اعضای آن کارشود. انسان باید ارزش پیدا کند و تربیت او مبنای توسعه قرارگیرد. سرمایه های یک جامعه منحصر به منابع طبیعی، تکنولوژی و مالی آن نیست بلکه ارزش مند ترین سرمایه، انسانهای با فرهنگ، آموزش دیده و با شخصیت آن جامعه هستند. در طول تاریخ هرجا تمدنی مادی - فرهنگی وجود داشته است از جنبه نظامی و نیز اجتماعی، فرهنگی و تربیتی، سرمایه گذاریهای جدی روی انسان ها انجام شده و یک سیستم اجتماعی برپا گردیده است. ساختن و پرداختن فرهنگ ِهمگون ِداخلی نیازمند سال ها تلاش و کار منظم و حساب شده تربیتی و آموزشی است( سریع القلم، ۱۳۷۲: ۱۲۷-۱۲۶).
پس توسعه سیاسی نیازمند فرهنگ است و چون فرهنگ مقولهای است که به طور تدریجی و در بستر زمان شکل می گیرد، باید نقش و تأثیر گذاری فرهنگ و هویت فرهنگی را در چهارچوب روند توسعه از نظر دور نداشت. در نتیجه باید گفت: “با هرنوع فرهنگ در صورت دریافت محتوا و قالب روزآمد آن، می توان به توسعه رسید.” (رجایی،۱۳۷۰: ۱۸)و این حرف که توسعه یافتگی معلول فرهنگ خاصی است (فرهنگ غربی) نادرست است. بنابراین دستیابی به مولفههای فرهنگی زمینه ساز توسعه سیاسی و نیز گذار از موانع فرهنگی توسعه یک ضرورت است. این ضرورت برای کشورهایی که حیات سیاسی اجتماعی آن ها تابع ضوابط و قواعد ایدئولوژیک است، ملموس تر به نظرمی رسد، به ویژه اگر دین و یا ایدئولوژی داعیه کمال و برتری داشته باشد، الزاماً می باید موضعی درباره توسعه سیاسی اتخاذ کرده باشد. عده ای براین باورند که ریشه توسعه نیافتگی سیاسی کشورهای اسلامی از نقص ِ عقاید اسلامی و فقدان قابلیت لازم برای توسعه نیست بلکه در انحراف از اعتقادهای اصیل دینی است و ما نیز بر این باوریم که این معضل به منزله خلئی است که جز با نهادینه شدن فرهنگ ایده آل در جامعه پر نمی شود. پس با این نگاه ترقی و پیشرفت مورد نظر اسلام جز از راه تمسک به اعتقادهای اصیل اسلامی میسّر نخواهد شد. در همین راستا باید گفت دین و مذهب در تحقق توسعه ایده آل می تواند نقش تعیین کننده داشته باشد زیرا التزام به مطالبات شریعت قدسیه اسلام بر رفتار و روابط افراد با یکدیگر تاثیر قابل ملاحظه ای دارد و بر این مبنا حرکت روح ِفردی و جمعی به سوی مطالبات ذات مقدس احدیت مبنای توسعه فرهنگی ـ سیاسی در یک جامعه اسلامی خواهد بود. پس تاکید می کنیم که دستیابی به توسعه همه جانبه امری است که در فرهنگ اسلامی نسبت بدان تاکیدات فراوانی شده است اما آنچه باید مورد توجه باشد اینکه زیربنای توسعه در هر ساحتی از آن، فرهنگ توسعه یافته و نهادینه شده اسلام باشد؛ چه، در این صورت است که جامعه مسلمین ضمن حفظ عزت و استقلال خود در تمام زمینه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، علمی، فنی، تکنولوژیک و … می تواند به پیشرفت و توسعه ای نایل شوند که نتیجه عملی آن ارتقاء همه جانبه نظام اسلامی خواهد بود.
-
- ابتنای فرهنگ سیاسی اسلام بر بصیرت آحاد
نظام سیاسی و حکومتی اسلام برای مردم و جامعه جایگاه و اهمیتی خاص قائل است و همواره در ابعاد و جنبه های گوناگون این توجه و گرایش را به حیطه عمل درمی آورد. یکی از ابعاد مهم این رویکرد تلاش فکری و عملی برای ایجاد شناخت و بینش های سیاسی در مردم و بالابردن توان تجزیه و تحلیل مسائل و تفکر و اندیشه عمیق به منظور جداسازی حق از باطل و انتخابی آگاهانه و آزادانه برای حضور در عرصه های فعالیت های سیاسی است. در نگاه ژرف نظام سیاسی اسلام مردم بردگانی نیستند که در چنبره اسارت زمامداران حکومتی قرار گرفته و هرگونه قدرت و توان اندیشیدن و انتخاب آزادانه از آنان سلب گردد و همواره به راههای گوناگون و حمایت و جانبداری چشم بسته از دولتمردان رهنمون شوند. بلکه مردم باید به شناخت و بینش سیاسی دست یابند تا بدانند چرا و چگونه باید از نظام حکومتی و زمامداران و کارگزاران تبعیت و پیروی نمایند.
آنچه در نظام های سیاسی و حکومتی جهان ـ چه دیروز و چه امروزـ متداول بوده و هست علاقمندی زمامداران و حاکمان به فقدان شناخت و بینش های سیاسی در مردم جامعه است . این علاقه مندی و تمایل باعث می شود که نه تنها دولتمردان این نوع حکومت ها هیچ تحرک و تلاشی برای ایجاد شناخت های سیاسی در مردم انجام ندهند که در نقطه مقابل به ایجاد زمینه های مساعد و مناسب برای فرورفتن ملت در جهل و ناآگاهی و اوج گیری نادانی ها نسبت به امور سیاسی و جاری کشور بپردازند. این نوع حکومت ها بینش سیاسی مردم جامعه را به ضرر و زیان خود می دانند و برای نیل به مطامع و مقاصد خویش در ابعاد فکری و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جهل و ناآگاهی را بستر و زمینه ای مناسب تلقی می نمایند. با این وصف اصل بینش آفرینی سیاسی در مردم جامعه برای انتخاب آزادانه به منظور حضور سالم و سازنده در عرصه های فعالیت های سیاسی مرتبط با حکومت و زمامداران از مشخصه های بسیار ارزنده و کمیاب نظام سیاسی اسلام محسوب می شود که نمونه آن به صورت جامع و مشهود و تثبیت شده، در هیچ زمان و در هیچ نظام سیاسی و حکومتی نمی توان سراغ گرفت . حکومت امیرمومنان حضرت علی (ع ) یک جلوه بارز و عینی و عملی از نظام سیاسی و حکومتی اسلام است که بینش آفرینی سیاسی برای مردم جامعه در کنار سایر مشخصه های این نوع نظام سیاسی به ظهور و بروز درآمد و در اوراق تاریخ به ثبت رسید و برای همه اعصار و زمان ها الگوی عملی گردید. امیرمومنان (ع ) به این دلیل اصل شناخت آفرینی سیاسی برای مردم به منظور آماده شدن زمینه های انتخاب آزادانه در حمایت ها و حرکت و تلاش های سیاسی آنان را ضروری می دانست که تعالیم مقدس اسلام نگرشی مبنایی و بنیادین به آزادی انسان دارد و در همه ابعاد و جلوه های فردی و اجتماعی بر وجود آن تصریح می کند و اصرار می ورزد. یکی از مصادیق روشن این تفکر و عملکرد سیاسی حضرت علی (ع) را در نامه او به مردم کوفه مشاهده می کنیم . امام (ع ) هنگام خروج از مدینه و حرکت به سوی بصره برای تدارک بیشتر نیروی رزمی جهت حضور در جنگ جمل در نامه ای خطاب به مردم کوفه چنین نوشت : « من از جایگاه خود مدینه بیرون آمدم یا ستمکارم یا ستمدیده یا سرکشی کردم یا از فرمانم سرباز زدند. همانا من خدا را به یاد کسی می آورم که این نامه به دست او رسد تا سوی من کوچ کند. اگر مرا نیکوکار یافت یاری کند و اگر گناهکار بودم مرا به حق بازگرداند(علی ابن ابی طالب، ۱۳۸۲: خطبه ۱۷۰).
امیر مومنان (ع ) در این نامه به وضوح و صراحت مردم را در یاری کردن یا امتناع از حمایت و مساعدت آزاد می گذارد. لکن این آزادی را با شناخت و بصیرت سیاسی متصل می سازد و در صورتی آن را ارزشمند و مفید می داند که حداکثر بهره وری های لازم از آن برای اتخاذ تصمیم مبتنی بر بینش های عمیق سیاسی نسبت به جریان شناسی حق و باطل به عمل آید. می بینیم امام (ع ) تا آنجا در برانگیختن مردم برای تفکر و اندیشه و نیل به شناخت و بینش سیاسی پیش می رود که اعلام می نماید بیندیشید و بنگرید و ارزیابی دقیق کنید که من ستمگرم یا ستمدیده. گناهکارم یا نکوکار و پس از این تفکر فاقد تعصب و تصلب ـ که باید در خلوتگاه دل صورت گیرد و به دور از نفسانیت های فردی و گروهی و حزبی باشد و «خدا» درنظر آید و نه «خود» ـ طبعا حق و باطل نمایانده می شود که آیا من در حق اصحاب جمل ظلم و جور و خیانت روا داشتم یا آنان پیمان و بیعت خویش با زمامدار اسلامی را شکستند و به تحریک مردم ناآگاه پرداختند و با تجهیز آنان در مقابل من صف آرایی کردند.
در اینجا باید این سوال را مطرح کرد که آیا همه مردم می توانند در جدال بین حق و باطل «تشخیص منزه از خطا» داشته باشند؟ به حق اگر پاسخ مثبت باشد این سوال باید مطرح شود که «چرا در طول تاریخ طلایه داران جبهه حق همواره در اقلیت بوده اند و مظلوم و مقهور؟!» پس برای مردم همواره امکان خطای در تشخیص میان حق و باطل وجود دارد و همین مسئله موجب شده است که دو جبهه حق و باطل در طول تاریخ همواره مقابل یکدیگر صف آرایی کرده و خون های پاکی ریخته شود.
توضیح اینکه به دلیل پیچیدگی های وجودی انسان و نیز به دلیل گرایش ها و باورهایی که انسان ها به آن وفادارند، یک موضوع واحد می تواند مورد اختلاف کثیری از انسان ها باشد. به طور کلی آنچه موجب موضع گیری صریح انسانها نسبت به یک موضوع واحد می شود می تواند مصداق یکی از موارد زیر باشد:
الف) منشا آن عناد و تعارض بنیادی است که ریشه در عقیده و باور دارد. (همچون جدال کفر و ایمان)
ب) جانب داری از جناح باطل می تواند ریشه در خطا نداشته باشد و فرد کاملا آگاهانه به دلیل ضعف ایمان (نفاق) و نیز علایق و گرایش های مادی و نفسانی، با وجود علم به حق جانب آن را رها و به دامن باطل فرو افتد.
ج) منشا آن خطای در تشخیص است که این خطا عموما به دلیل در اختیار نداشتن معیار متقن برای سنجش سره از ناسره رخ می دهد. در این مورد وفق فرمایش امیر مومنان علی علیه السلام که فرمود: «اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله» وظیفه شناخت حق و باطل به عهده خود انسان واگذار شده است.
نکته مهم اینکه در موارد «الف» و «ج» به دلیل اینکه پیروی از باطل ریشه در عقیده و باور دارد و یا شاخص های نا معتبر باطل را به اشتباه در مقام حق نشانده اند، گروندگان به باطل در این دو گروه خود را در مقام حق می پندارند(بقره، ۱۱ / کهف، ۱۰۴) و از این حیث تخاصم میان دو جبهه سخت تر و شدیدتر خواهد بود چراکه طرفین درگیری هر دو خود را برحق می دانند.
نتیجه اینکه حق و باطل دو مقوله مشخص و یا دستوری نیستند که تفکیک و تشخیص آن ها کاری سهل و آسان باشد و قطعا تشخیص «حقیقت حق» از «حقیقت باطل» نیازمند «شاخصی متقن» و «مکانیزمی خطاناپذیر» است. باید توجه داشت که این مهم از ضرورت های حکمت بالغه الهی است که این شاخص متقن و مکانیزم خطاناپذیر را برای همگان قابل دسترس قرار دهد تا در روز حساب حجت بر همگان تمام باشد.
-
- شاخص های اصلی برای خطاناپذیر شدن شناخت حق از باطل (تحصیل بصیرت)
با تاکید بر اینکه حکمت خداوند متعال اقتضا می کند که راه شناخت حق و باطل را در اختیار ابناء بشر قرار دهد تا از رهگذر آن کسی را یارای محاجه با ذات مقدس ربوبی نباشد و نگوید که حق و باطل بر من مستور بود، برخی شاخص های تشخیص حق از باطل را که برای همه انسان ها مشترک است در زیر مورد اشاره قرار می دهیم.
۱ـ۳) عقل به عنوان رسول باطنی انسان ها
به اعتقاد همه حکما و فلاسفه یکی از بارزترین وجوه ممیزه انسان از سایر حیوانات «عقل» است که در نهاد همه انسان ها به ودیعه نهاده شده. عقل به مثابه وجودی مجرد است که وجود همه انسانها اعم از دینمدار و ملحد بدان آراسته است و کارویژه آن «حسابگری و پردازشگری» است و در جریان این حسابگری است که «فکر کردن» و «اندیشیدن» و در نتیجه «فلسفه ها» شکل میگیرند. اما باید دانست که عمل فکرکردن و اندیشیدن یعنی همان فرایند تفلسف همواره میتواند در معرض خطر انحراف و خطا باشد و در این میان «عیار عقل» است که با وجه «حسابگری و پردازشگری» خود، تعیین کننده انحرافات جزییه یا کلیه اندیشه ها و فلسفهها باشد. بر این مبنا سنجش عیار فلسفهها جز با محک عقل میسر نیست و مراد ما از عقل، عقل محض است که معصوم و منزه از خطاست و وهم و خیال در آن راه ندارد. لاجرم عقل منزه جز بر بدیهیات تکیه نمی کند و از قواعد صحیحه منطق که خود مخلوق عقل منزه اند سر نمی پیچد. بر این مبنا و به واسطه اصالت عقل اصل پذیرش دین و اصول آن تقلید پذیر نیست و باید بر اساس ادله و براهین عقلی به اثبات رسند. پس اصل پذیرش دین و اقتضائات آن متکی بر قواعد عقلی است و مادام که صادرات عقلیه به واردات قلبیه و واردات قلبیه به صادرات فعلیه مترتب نشود «اثر تکاملی» بر پذیرش دین مترتب نخواهد شد.
۲ـ۳) ارسال رسل و انزال کتب برای بشریت