اما کشتار سی هزار نفری هم پایان کار نبود، سپاهیان پروس به شدت مقاومت میکردند، ژنرال مولتکه دو رأس نیروی نظامی را مجدداً از دو راه متفاوت به پاریس اعزام نمود، ناپلئون سوم برای جلوگیری از پیشرفت سپاهیان پروس، لشکری دویست هزار نفری را در شالون آماده ساخت که فرماندهی آنان را مارشال مکماهون عهدهدار بود. آنچه حائز اهمیت بود این بود که آیا این لشکریان که آخرین تیر ترکش امپراتوری فرانسه بود، قادر است، عملیات خود را طوری پیاده کند که خود را از شکست مجدد برهانند یا خیر؟ واقعیت آن است که مارشال مکماهون بر آن شد تا مانع برخورد لشکریان اعزامشده در شالون که خود فرماندهی آنان را برعهده داشت، با سپاهیان پروس که بخوبی از اقتدار آنها آگاه بود، شود. به همین جهت درپی آن بود که لشکریان را به عقبنشینی در پاریس وادار کند و آنها را در پاریس متمرکز سازد، اما امپراتور فرانسه به مکماهون اینگونه هشدار داد، که اگر لشکریان به پاریس عقبنشینی کنند، مردم قیام خواهند کرد و به امپراتوری پایان خواهند داد. با این اقدام بالاخره مکماهون کوتاه آمد و در ۲۱ اوت حرکت کرد، باقیمانده لشکر بازن که قرار بود طی ده روز به او ملحق شوند، طی این ده روز لشکر شالون زیر باران و گل و لای و همچنین به دلیل تحرکات نامنظم که به آنها از سوی پاریس و یا آزمونهای مکماهون دستور داده میشد، آسیب فراوانی دید. در این هنگامه ژنرال مولتکه از عزیمت لشکر شالون مطلع شد. بنابراین به سپاهیان پروس دستور داد تا هرچه سریعتر به طرف شمال برگردند. با بازگشت سپاهیان پروس جناح راست لشکریان فرانسه در(۳۰ اوت) مورد تهاجم قرار گرفتند، و در یکم سپتامبر ۱۸۷۰ سپاهیان پروس تهاجمات خود را به صورتی گستردهتر سرعت بخشیدند و در دشت سدان[۸۴] بر مکماهون و لشکریانش تاختند، مکماهون در اولین برخورد مجروح شد و لشکریانش عقب رانده شدند. در این نبرد حدود شانزدههزار نفر از لشکریان فرانسه جان باختند. امپراتور فرانسه که «… مردی بود بسیار نیرنگباز و گستاخ و چنین مقدر شدهبود که شوربختی بزرگی برای فرانسه پدیدار کند، که آنچه عمویش کردهبود در برابر آن به چیزی نیاید.»(ولز، ۱۳۶۶، ج۲: ۱۲۰۴) تسلیم شد و پرچم سفید خود را به عنوان نماد صلح برافراشت و شمشیر خود را بر زمین انداخت. این جنگ یکی از بزرگترین جنگهای تاریخ بشر است، فیلیپ.جی.آدلر «جنگ سال ۱۸۷۰ میان فرانسه و پروس و متحدان آنان را اولین جنگ بزرگ و جنگ جهانی اول را دومین جنگ بزرگ خواندهاست.»(آدلر، ۱۳۸۴، ج۲: ۶۶۶). کارل مارکس دربارهی عظمت جنگ ۱۸۷۰ میگوید: «فاجعهی غمباز فرانسه در ۱۸۷۰ در تاریخ دنیای جدید بیمانند است. این رخداد نشان داد که فرانسهی رسمی، فرانسه، بناپارت، فرانسه طبقات حاکم و انگلهای دولتی آنها جز لاشهی تجزیه شوندهای نمیباشد» دالین و دیگران(۱۳۶۶، ج۲: ۳۶۵)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
این نبرد ساختار سیاسی فرانسه را تغییر داد، پس از شکست ارتش فرانسه در سدان و انتشار خبر آن و اسارت ناپلئون سوم مردم تظاهرات را آغاز نمودند و شعار جمهوریخواهی سر میدادند، گامبتا و ژولفارو و برخی سیاسیون دیگر به ندای مردم گوش فرا دادند و در حضور تودهی مردم، اعلام جمهوری کردند و مصمم شدند برای ساماندادن به اوضاع و همچنین رویارویی با سپاهیان گستاخ پروس یک حکومت دفاع ملی موقتی برپا کنند، اندکی بعد حکومت دفاع ملی تشکیل گردید. گامبتا و ژولفارو عضو این حکومت نوبنیاد بودند. گامبتا اصرار مینمود تا آخرین لحظه جنگ را ادامه بدهند، اما اکثریت اعضای حکومت دفاع ملیخواهان صلح با پروس بودند، به شرطی که پروس هیچ سرزمین یا منطقهای را از فرانسه مطالبه نکند!!
بیسمارک که خودش را پیروز قطعی جنگ میدانست، خواستار ایالات آلزاس و لرن بود، فارو اعلام کرد که فرانسه یک وجب از خاک خود را واگذار نخواهد کرد، لذا جنگ مجدد اجتنابناپذیر شد. سپاهیان پروس، پاریس را محاصره و ارتباط آن را با سایر مناطق قطع کردند. این محاصره تا پایان ژانویه ۱۸۷۱ طول کشید. جنگ بیش از آنچه بیسمارک میاندیشید زمان برد گامبتا با بالن از پاریس فرار کرد تا مقامات محلی را از تور[۸۵] برای نجات پاریس از دست پروسیها آماده و لشکریان تازهای سازماندهی کند. مردم پاریس همچنان با تمام وجود از پاریس دفاع میکردند، در اکتبر متز با یکصد و هشتاد هزار نفر نیروی نظامی تسلیم شد، تلاشهای گامبتا به جایی نرسید، لشکریان شکستخوردند، دیگر تلاشها درجهت مقاومت بیفایده بود. «… اما پایداری مداوم فرانسه اروپا را به شگفتی انداخت و مایهی احترام شد. سرانجام خود پاریس پس از چهار ماه، محاصره، گرسنگی کشیدن، بمباران و سرمای سخت در ۲۸ ژانویه ۱۸۷۱ تسلیم شد …»(لاروس، ۱۳۸۳، ج۲: ۴۰۳) و پیمان آتشبس با بیسمارک منعقد گردید. در این جنگ سیاستهای بیسمارک پایههای پیروزی پروس را نهاده بود.
سیاست بیسمارک حکم میکرد که مذاکرات صلح با فرانسه را تا زمان برگزاری انتخابات مجلس ملی به تعویق انداخته شود، زیرا حکومت دفاع ملی تنها نمایندهی انقلاب پاریس بود، در فوریه ۱۸۷۱ مجلس ملی در بردو تشکیل شد که نمایندگان آن توسط مردم فرانسه جهت پیمان صلح با پروس انتخاب شدهبودند و بیشتر کرسیهای آن را طرفدار حزب سلطنتطلب قدیم پر کرده بودند، آدولفتیر به عنوان رئیس قوه مجریه انتخاب شد که از نامدارترین مردان فرانسه محسوب میشد، چراکه تلاشهای زیادی برای جلوگیری از جنگ بین فرانسه و پروس کردهبود، بخصوص اینکه کوشیده بود تا کشورهای بزرگ را به جبههی فرانسه بکشاند، پیش از این نیز در حکومت لوئی فیلیپ وزیر بود و اینک مجلس ملی به او اجازه داد تا برای عقد پیمان صلح با صدراعظم پروس مذاکره کند.
نمایندگان پروس در کاخ مشهور لوئی چهاردهم با نمایندگان فرانسه- تیر و ژولفاور- دیدار کردند. بیسمارک خواستار غرامت فراوان و علاوه بر آن واگذاری آلزاس و لرن و همچنین شهر بلفورت شد. مردم ایالات آلزاس و لرن با حکومت فرانسه خو گرفته بودند و از شیوهی حکمرانی آنان خشنود بودند، مردم لرن فرانسوی زبان اما قریب به اتفاق آلزاسیها ژرمنی زبان بودند. احساسات ملیخواهان بازگشت این دو ایالت قدیمی امپراتوری بودند. بین نمایندگان پروس و فرانسه چنان بحث بالا گرفت که احتمال درگیری پروس و فرانسه قریب مینمود، اما بیسمارک احتیاط پیشه کرد و نرمش نشان داد، زیرا میدانست اروپا از پیروزیهای خیرهکننده پروس به هوش آمده و ممکن است قدرتهای بزرگ به نفع فرانسه وارد عمل شوند و اوضاع را بر وفق مراد فرانسه بازگردانند، به همین علت، پادشاه و مولتکه را قانع نمود تا به اندازه خودش کوتاه بیایند. بیسمارک پیشنهاد کرد، ما از بلفورت صرفنظر میکنیم بدان شرط که فرانسه اجازه دهد، سپاهیان پروس بخاطر این پیروزی عظیم در پاریس رژه بروند. با قبول این پیشنهاد از سوی نمایندگان فرانسه دولتین تن به صلح دادند و بالاخره در دهم مه ۱۸۷۱ عهدنامه فرانکفورت بین آنها منعقد گشت. «… به موجب این معاهده فرانسه آلزاس را به استثنای بلفورت و شمال لرن را با شهر متز یعنی دو ایالت و نیم و ۱۶۰۰۰۰۰ فرانسوی از دست داد، بعلاوه بایستی ظرف سه سال پنج میلیارد به آلمان بپردازد و مادام که خسارت مذکور تماماً پرداخت نگردیده یک لشکر آلمانی به خرج دولت فرانسه شمال و شرق فرانسه را تحت اشغال داشت.»(ماله، ۱۳۸۸، ج۶: ۳۵۴ و ۳۵۳) از دست دادن این دو ایالت که بیش از دویست سال جزء فرانسه بودند، قلب فرانسویها را جریحهدار ساخت و آنان را با شعلهی سوزان کینهجویی باقی گذاشت. «… درحقیقت بیسمارک وحدت آلمان را با جنگ تأمین نمود و به وسیله صلح آن را تضمین و تحکیم کرد …» حائری و دیگران(۱۳۸۴: ۲۵۷) مهمترین نتایج جنگ ۱۸۷۱- ۱۸۷۰ فرانسه و پروس عبارتند از:
- وحدت آلمان عملی گردید و امپراتوری آلمان- رایش دوم- شکل گرفت.(مهمترین نتیجه)
- بیسمارک به عنوان توانمندترین و سیاستمدارترین مرد اروپا مطرح شد.
- سقوط دومین امپراتوری فرانسه و شکلگیری جمهوری سوم
- بزرگترین جنگ بین ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴
- آغاز تفوق آلمان بر اروپا و افول فرانسه در صحنه سیاست بینالملل زیر چنبرهی دیپلماسی فعال بیسمارک.
- فرانسه از این پس دشمن درجه یک آلمان شد.
- پیشرفتهای اقتصادی آلمان تشدید یافت.
- سقوط امپراتوری دوم فرانسه موجب گردید، روسیه از شرایط پیمان صلح پاریس ۱۸۵۶ سرپیچی کند و دستاندازی به بالکان و عثمانی را از سر گیرد.
- آغاز دورهای جدید در روابط بینالملل که با نام دورهی «صلح مسلح»(۱۹۱۴- ۱۸۷۰) شناخته میشود.
۳-۷- تحقق وحدت آلمان
بسیمارک جنگ با فرانسه را تنها به نیت وحدت آلمان انجام داد. پیش از جنگ اعتقادش بر این بود که اگر جنگ درگیرد با پیوند دادن قطعی ایالات جنوبی- با واریا، بادن، ورتمبرگ- به کنفدراسیون شمالی میتواند وحدت آلمان را محقق کند، در این خصوص پیشداوریهای او درست از آب درآمد، زیرا ایالات جنوبی که جاهطلبیهای ناپلئون سوم و مداخلات بیجا نظیر مداخله در مکزیک و پرستیژ ترسانندهای که بعد از جنگهای کریمه کسب کردهبود و همچنین تهدیدات علنی آن را شاهد بودند، در اندیشهیشان چنین جای گرفت که جنگ ۱۸۷۰ تنها بر اثر تجاوز از سوی دولت فرانسه پدید آمدهاست. لذا این حوادث میل به پیوستن آنها به کنفدراسیون شمالی را بطور رسمی بیشتر و بیشتر کرد.
بیسمارک که آنان را در جنگ بر ضد فرانسه به جبهه خود کشانده بود، پس از جنگ بر آن شد تا بطور رسمی و با رضایت آنها، ایشان را رسماً به کنفدراسیون ژرمنها الحاق نماید. و وحدت آلمان را اعلام کند. ایالات جنوبی که شکست فرانسه را پایان کار نمیدانستند و دریافته بودند که فرانسه کینهی سختی از این جنگ به دل گرفتهاست، بر آن شدند تا پشتیبانی نیرومند پروس را برای آینده ذخیره کنند. بیسمارک در الحاق ایالات جنوبی به طور رسمی به کنفدراسیون ژرمنها راه درست را اتخاذ کرد، بدین ترتیب که مذاکرات با فرمانروایان ایالات مزبور را آغاز نمود. این مذاکرات هرچند برای فرمانروایان ایالات دشوار بود- زیرا حق حاکمیت خویش را از دست میدادند- ولی موج شور و شوق ناسیونالیستی مردم ایالات آنها را ترغیب به پیوستن به کنفدراسیون شمالی ژرمنها کرد. با محاصرهی شهر پاریس توسط سپاهیان پروسی و تسلیم آن، تمامی شاهزادگان ایالات ژرمنی در ورسای شهر کوچک مجاور پاریس گرد آمدند- کاخ و باغهای ورسای(از اکتبر ۱۷۸۹ که لوئی شانزدهم گریخته بود، تقریباً بدون سکنه و یادبودی از دورانی بود که سالها پیش از میان رفتهبود- و در باشکوهترین اتاق این کاخ یعنی در تالار مجلل، همان مکانی که لوئی چهاردهم پادشاه خورشیدنشان فرانسه آوازهای بهم زدهبود و درباریانش در آنجا به خدمتش میرسیدند تا پیروزیهایش را تبریک بگویند، شاهزادگان آلمانی تاج امپراتوری را به ویلهلم اول پادشاه پروس تقدیم نمودند «… اما پادشاه پروس در پذیرفتن آن دچار تردید شد. برای او این عنوان چندان مهم نبود(همچون فردریک ویلهلم چهارم) وی به مقام کنونی خود(پادشاهی پروس) اهمیت بیشتری میداد و بر سر آن نبود برای چنین عنوانی توخالی از مقام خود دست بردارد.»(تنبروک، ۱۳۵۸: ۱۷۰)
کوششهای بیسمارک و گفتگوهای خصوصی او با امیران ایالات جنوبی بخصوص لودویگ امیر باواریا که رغبت چندانی برای از دست دادن مقام خود نداشت، موجب گردید تا سرانجام لودویگ تاج امپراتوری را به پادشاه پروس تقدیم کند، درپی این اقدام همه شاهزادگان تاج امپراتوری را به ویلهلم اول پادشاه پروس تقدیم نمودند و او نیز اینبار تاج را قبول کرد و در خطابهای که ار جانب بیسمارک تهیه شدهبود، اعلان داشت: «اما باشد که خداوند به ما و جانشینان ما تاج امپراتوری را به ودیعه بگذارد تا همواره حامی رایش آلمانی باشیم، نه از راه فتوحات جنگی، بلکه از طریق نیکوکاری و پایداری صلح در زمینه رفاه ملی، آزادی و تربیت نیکو.»(تنبروک، ۱۳۵۸: ۱۷۱) بدین ترتیب ویلهلم اول پادشاه پروس به عنوان اولین امپراتور امپراتوری تازه تأسیس آلمان در ۱۸ ژانویه ۱۸۷۱ طی مراسمی باشکوه در کاخ ورسای فرانسه تاجگذاری نمود.
شکل ۳-۲ تاجگذاری ویلهلم و اعلام امپراتوری آلمان(دان، ۱۳۸۲، ج۴: ۲۴)
یکپارچگی آلمان، مهمترین نتیجهی جنگ ۱۸۷۱- ۱۸۷۰ فرانسه و پروس به شمار میرود. ژرمنها که حس ناسیونالیستییشان از زمان ناپلئون، خیز برداشته بود، اگرچه در جریان انقلاب ۱۸۴۸ با وجود قربانیان، زندانیها و تبعیدیهای فراوان سرکوب شد و به آنچه میخواستند- وحدت- نرسیدند، ولی حس ناسیونالیستی و اتحاد همگانی با خمیرهی وجود آنان سرشته بود و کوششهای آنان سرانجام در ۱۸۷۱ به ثمر نشست. امپراتوری آلمان در تاریخ به رایش دوم معروف است که شصت و پنج سال پس از انحلال امپراتوری مقدس روم- رایش اول- پیافکنده شد. و به صورتی قدرتی نوین و بزرگ در عرصهی سیاسی و نظامی اروپا ظاهر گردید. «… اما باید به خاطر داشت این نیرومندی و توانایی مرهون شخصیتهای ممتاز و نابغهی آلمان مانند مولتکه، آلبرشت فنرون و بخصوص بیسمارک بود و آلمان بدون وجود آنان در سراشیب سقوط میافتاد … آنچه موجب پیشرفت سریع آلمان گردیده بود، وجود حکومت دیکتاتوری و ارتش قوی و سلحشور آن بود.» پلتاد و دیگران(۱۳۸۳: ۵۴۸)
امپراتوری آلمان یک دولت ملی را تشکیل میداد با یک قانون اساسی؛ که در واقع همان قانون اساسی کنفدارسیون ایالات شمالی بود، و از سوی ایالات جنوبی نیز پذیرفته شد، برطبق آن به خاندان هوهنزولرن حق حاکمیت دادهشد و با عنوان امپراتور آلمان در رأس امپراتوری قرار میگرفتند. امپراتور ریاست ارتش و نیروی دریایی را برعهده داشت، صدراعظم را نیز او تعیین میکرد و حق اعلان جنگ و عقد پیمان با سایر ملل در زمرهی اختیارات او قرار میگرفت. و درحقیقت رئیس قوه مجریه محسوب میشد. قوه مقننه متشکل از دو مجلس بود، یکی «بوندسرات» و دیگری «رایشتاک». بوندسرات قوانین وضع میکرد و رایشتاک بیشتر شبیه یک انجمن مناظره بود که در آن راجع به مسائل عمومی گفتگو میکردند ولی اقدامی دربارهی آنها نمیشد. قدرت واقعی حکومت در دست صدراعظم بود، «… صدراعظم نمایندهی امپراتور بود و تا وقتی که ارادهی امپراتور [اجازه میداد] سرکار باقی میماند و میتوانست رایشتاک را طرف خطاب قرار دهد، بر مجلس «بوندسرات» ریاست کند و هفده رای پروس را به صندوق بریزد و همچنین قوانین را پیشنهاد و اجرا میکرد.»(لیتلفیلد، ۱۳۶۶: ۱۱۷) معمولاً صدراعظم میکوشید اکثریتی در پارلمان داشتهباشد.
به هنگام تشکیل کنفدراسیون ایالات شمالی در ۱۸۶۶، پرچم این کشور بصورت سه رنگ درآمد. این پرچم نوار سیاه در بالا، سفید در وسط و قرمز در پائین بود، اما پس از شکلگیری آلمان در سال ۱۸۷۱ یک عقاب و یک علامت مربوط به دریانوردی به وسط نوار سفید افزوده گشت که تا پایان جنگ جهانی اول به همین صورت باقی ماند و برلین، پایتخت پروس، به عنوان پایتخت آلمان انتخاب شد.
جدول ۳-۱ گاهشماری شکلگیری کشور آلمان(فوگل، ۱۳۸۰، ج۲: ۱۰۱۱)
وقایع | تاریخ |
آغاز زمامداری ویلهلم اول بر پروس | ۱۸۶۱ |
آغاز صدارت بیسمارک | ۱۸۶۲ |
جنگ پروس و دانمارک | ۱۸۶۴ |
جنگ پروس و اتریش(سادوا) | ۱۸۶۶ |
جنگ فرانسه و پروس(سدان) | ۱۸۷۱- ۱۸۷۰ |
سقوط پاریس | ۲۸ ژانویه ۱۸۷۱ |