از شخصیتهای ساده و ایستا و فرعی درجه دو فیلمنامه است. حضور او در داستان، به سبب حادثهسازیاش اهمیت بررسی دارد. او همسر «کریم» است که از بیتوجهیهای شوهرش به تنگ آمده است و برای جلب کردن توجه او به خود و زندگیاش بسیار تلاش میکند. ولی «کریم» به هیچ وجه علاقهی فراوانش را به پرندهاش کنار نمیگذارد. «زینت» برای کم کردن این علاقهی افراطی همسرش تلاش میکند، ولی همهی تلاشهایش بینتیجهاند:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
* «زینت: یه بچه جای صد تا اینا رو میگیره.
کریم: بابام که من از کمرش بودم، برام حرمت این حیوونو نداشت.» (مرکز:۵۹۵)
و در نهایت به فکر از میان برداشتن مانع میافتد:
* «زینت قفس کرک را برداشته، به زیر زمین میبرد. کرک را زیر دیگ بزرگی نهاده، در دیگ را میگذارد.» (مرکز:۶۰۲)
اهمیت ویژهی حضور این شخصیت در داستان، به خاطر انجام همین عمل است؛ ما با این کار «زینت» به شناخت بیشتری از شخصیت «کریم» پی میبریم:
-
- این رفتار «زینت» نشان دهندهی رفتار غیرقابل تحمل شوهرش است، تا جایی که او را به همچین عکسالعملی واداشت.
-
- به اوج علاقه و وابستگی غیرمنطقی شخصیت «کریم» پی میبریم؛ تا جایی که به زعم اینکه «مجید» پرندهاش را خفه کرده، مهر برادری را فراموش و قصد جانش را میکند.
-
- آقازاده خانم
شخصیت ساده، ایستا و فرعی درجه دو فیلمنامه که در روند داستان حضور چندان چشمگیری ندارد، ولی عدم حضورش از گیرایی داستان میکاهد. او مادر خانواده است و همین نقش او در به تصویر کشیدن فضای گرم خانه و خانواده بسیار موثر است.
پیر و ناتوان است و از وضعیت خود گلهمند:
* «آقازاده خانم: نیگا پام خیک باد شده خاله.
فروغ: مال نمکه، نمک برای شما هلاهله خاله جان.
آقازاده خانم: کار ما از نمک و بینمکی گذشته، ما آفتاب لب بومیم، ای بگذر از خودت، هیشکی به فکر خالهت نیست …» (۵۷۸)
اهل روضه و منبر است و خودش اهمیت این مجالس را این چنین نقل میکند:
… اگه این روضهی شبای جمعه خونهی خانوم آقام نبود، آدم یه دو قطره اشک نمیریخت سبک بشه، غمباد میگرفت. دختر زائیدم واسه مردون، پسر بزرگ کردم واسه رندون، خودم موندم سفیل و سرگردون.» (۵۹۰)
نکتهی مهم در باب این شخصیت بیزاری او از «مجید» است؛ به طوری که او را از مهر مادری بینصیب میگذارد و علیرغم دیدن تنهایی او، نیاز او را به مهر مادری نادیده میگیرد.
* «آقازاده خانم: کار ما از نمک و بینمکی گذشته، ما آفتاب لب بومیم، ای بگذر از خودت، هیشکی به فکر خالهت نیست. الا حبیب، چه فایده که زندگیشو گذاشته پای یه برادر ناتنی که جاش دارالمجانینه. خدا اونم شفاش بده …» (۵۷۸)
این چنین برخوردی، از زنی که اهل رفتن به مجالسی است که آموزههای اخلاقی و دینی بسیاری در آنها مطرح میشود، انتظار نمیرود، مگر اینکه فایدهی این مجالس را برای او، تنها «سبک شدن» از غم و اندوه بدانیم.
این ویژگی اخلاقی «آقازاده خانم» نسبت به «مجید»، در روند حوادث داستان اهمیت ویژهای دارد؛ وقتی «زینت» پرندهی «کرک» را خفه میکند، «آقازاده خانم» ماجرا را این گونه برای «حبیب» شرح میدهد:
* «آقازاده خانم: بالاخره دیدی این پسرهی دیونهی بداصل چه خاکی به سرمون کرد مادر …خدا برای هیچ تنابندهای نخواد داغ عزیز ببینه، حیوونو با قفس، مجید کرد تو دیگ نونو خفش کرد. بزرگ خونه تویی، خودت یه جوری، نرم نرم حالیش کن، بچهام پس نیفته. «زینت» از ترسش رفته تو خیاط خونه، پیش فروغالزمان قایم شده.» (مرکز: ۶۰۲)
«درون مایه»
درون مایهی هر اثر ادبی، عبارت از فکر و اندیشهی اصلی حاکم بر آن است. در فیلمنامهی «سوته دلان» میتوان گفت اندیشهی اصلی حاکم بر اثر ، محکوم و مجبور بودن انسان در برابر سرنوشت و شرایط نابسامان زندگی و رنجهایی است که در کشاکش زیستنش متحمل میشود. فیلمنامه حکایت انسانهایی است با دلهایی سوخته و رنج کشیده که هر کدام به نوعی از آرزوهای خود بینصیب ماندهاند. این واقعیت را از کلام «حبیب آقا» در پایان فیلمنامه به وضوح در مییابیم که با حسرت فراوان میگوید:
«حبیب: همهی عمر دیر رسیدیم.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۶۰۹)
شخصیتهای داستان «سوته دلان» هیچ کدام کامیاب نیستند و فقدان مورد یا مواردی که میتواند آرام دهندهی دلها و زندگیشان باشد، به وضوح در آنها حس میگردد. تنها «مجید» است که به مراد دل خود میرسد و مدت کوتاهی را در کنار آرام جان خود سپری میکند.
«زاویهی دید»
زاویهی دید داستان، زاویهی دید بیرونی، عینی و نمایشی است که با ضمیر سوّم شخص و به شیوهی دانای کل به کار رفته است. این دانای کلِ بیطرف، مستقیماً و از جانب خود، دخالتی در دفاع از شخصیتها یا انتقاد از آنها نمیکند ؛ اما این فرصت را برای شخصیتهایش فراهم میکند تا در موقعیتهای گوناگون، هر آنچه که میخواهند در دفاع از خود یا انتقاد از دیگری بگویند.
«موضوع»
«سوته دلان» حکایت آدمهای محزون ، تنها و سرگشتهای است که همهی عمر دیر رسیدند. «مجید»، «اقدس»، «آقا حبیب ظروفچی» و «فروغالزمان» همگیشان این ویژگی را دارا هستند. «حاتمی» با حسی سرشار و نگاهی حسرتبار به هر یک از این دلشدگان نزدیک میشود و درد مشترکشان را فریاد میزند.» (غلام حیدری : ۴۱۴)
قصهی «سوته دلان» محور مشخصی ندارد و نمیتوان ماجراهای مختلف آن را بر یک نقطه یا محور مشخص جمع نمود. اگرچه داستانی که پررنگتر از بقیه در فیلمنامه نمود مییابد، قصهی «مجید» و دردسرهای او است، اما اگر ماجراهای اشخاص دیگر قصه را در نظر نگیریم، حق مطلب را ادا نکردهایم.
همهی افراد از احساس تنهایی و سرگشتگیای که زائیده-ی آن است، رنج میبرند؛ «کریم» به گونهای افراطی به پرندهی «کرک» عشق میورزد و آن را به همهی علایق زندگیاش اولویت میدهد. «زینت» از بیتوجهی «کریم» نسبت به خود و عشق افراطی او به پرنده رنج میبرد و برای برداشتن رقیب احساسی خود، بیباکانه اقدام میکند؛ حتی اگر کشته شدن پرنده را به گردن «مجید»ِ ناقص عقل و از همه جا بیخبر بیاندازد و «کریم» قصد جان او را بکند. «آقازاده خانم» از زندگی خود مینالد. «فروغالزمان» به خاطر عشق فراوان به «حبیب» و بیجواب ماندن آن از جانب او رنج میبرد و برای ترغیب نمودن او به وصال خود، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. «حبیب» نیز افسری است که زود بازنشسته شده، گرچه معلوم نیست چرا و به چه علت، اما همین قدر را میدانیم که پس از آن واقعه و شاید برای جبران آن سعی کرد جای پدر را در خانواده بگیرد و مسئولیت افراد خانواده را در نبود پدر بر عهده بگیرد. او در انجام این تصمیم موفق نمیشود و باز هم به جبران آن، خود را پابند تیمارداری از برادر معلول و ناسازگارش میکند و به بهانهی او، خود را از لذتهای زندگی محروم میکند. «اقدس» و «دکتر» نیز قربانی جامعهی فاسد هستند و بالاجبار به کارهای ناشایست روی آوردهاند، در حالیکه قلباً به کراهت آن کارها واقفند.
در کتاب «معرفی و نقد فیلمهای علی حاتمی»، مقالهای با نام «دیوانهی روزهای دوشنبه»، نوشتهی «اصغر عبداللهی» چاپ شده است که در آن این چنین آمده است:
«گفتم اگر سوته دلان رمان یا پاورقی میشد، دعوا بر میانگیخت، چون این قصهی آقای حاتمی، ترکیبی از قصههای عامیانه، پاورقی و رمان مدرن اجتماعی است. به این تکه که از بدنهی قصه اصلی درآورده و خلاصه کردهام نگاه کنید:
یک: زینت حسادت میکند و پرندهی کریم آقا را در دیگ میگذارد و گناهاش را به گردن مجید میاندازد. کریم آقا قصد جان مجید میکند؛ اما مجید، از قضا آن شب در زیر لحاف نیست. کریم آقا سر به کوه و بیابان میگذارد.
دو: اقدس دل به مجید میبندد. توبه میکند، اما راز او ناخواسته توسط حبیب، برادر مجید، که باعث و بانی این پیوند بوده است، برملا میشود و مجید دق میکند.
سه: حبیب آقا افسر باسواد، حبس کشیده و شلاق خوردهای است که میخواسته است بر مسند آقا، پیرمردی لاغر قوز کرده در پوستین، بنشیند؛ اما بازی را باخته است و به تقاص آن باخت، اینک به عشق فروغالزمان اعتنایی نمیکند و بوتیمار دیوانگیهای مجید است… .
این سه تکه که نشان دادم، هرکدام از نمونههایی از قصههای ایرانی آمده است: تکهی اول از قصههای مشدی گلین خانمی، تکه دوم از پاورقیها و تکه سوم از دورهای که گرچه با هدایت، علوی و چوبک شروع میشود؛ اما با داستانهای کوتاه ابراهیم گلستان، آل احمد، دانشور و گلشیری و جز اینها در آن سالها مدرنیزه میشود و از مرحلهی شرح قصه و ماجرا به مرتبهی عالیتر داستان و رمان مدرن میرسد. » (غلام حیدری :۴۱۰-۴۰۸)
وجود این تکههای جداگانه، نه تنها برای داستان «سوته دلان» نقص و دلیلی بر ناساز بودن آن محسوب نمیشود ، بلکه نشان دهندهی اِشراف نویسنده بر این سه گونه قصه میباشد.
«مجید» به خاطر وضعیت خاص آفرینش، مورد بیتوجهی افراد خانوادهاش که پیوند ناتنی با او دارند، قرار میگیرد. در بیرون از خانه هم، به خاطر شکل ظاهریاش، مورد تمسخر و ریشخند افراد قرار میگیرد. او ناچار به دنیای ساخته و پرداختهی خود پناه میبرد و در انزوایی شامل بر مشغولیتهای محبوب خود به سر میبرد.
«تکیهگاه این انسان سمپاتیک حاتمی، آمیزهای از نوستالژی، خدا و عشق پاک و کودکانه به زن است.» (غلام حیدری: ۴۱۹)
در فیلمنامهی «سوته دلان»، بیشتر از همه به «مجید» و قصهی زندگی او توجه شده است؛ زندگیای که در تنهایی و انزوا و حسرت عشقورزی پاک و کودکانهاش به زن داشته است و موهبت زندگی عاشقانهای که با ورود «اقدس» به او ارزانی داشته است.
اما چنان که پیش از این هم گفته شد، در این فیلمنامه به موضوعات دیگر نیز به طور همزمان پرداخته شده است.
«صحنه و صحنهپردازی»
به طور کلّی، از آنجایی که متن مورد بررسی ما فیلمنامه است و برای به نمایش درآمدن بر روی صحنه خلق شده است، بدیهی است که به صحنهپردازی و شیوه های آن چندان به طور دقیق و آن گونه که در داستانها و رمانها پرداخته میشود، توجه نشده باشد. از دو گونهی صحنهی «فراخ منظر» و «نمایشی»، چنان که انتظار میرود ، آنچه در این فیلمنامه به کار رفته است، صحنهی نمایشی است؛
«صحنهای که نویسنده سعی میکند ساختار داستان را به صحنهی سینما و تئاتر نزدیک کند و گفتگوها و اعمال شخصیتها را همان طور تصویر کند که اتفاق میافتد… معمولاً با جزئیات و استفادهی ضروری از گفتگو همراه است که در آن زمان حوادث تا حد ممکن، کوتاه و فشرده گزارش میشود.» (میرصادقی)
ما بخش اعظمی از هنر صحنهپردازی را چه از نظر زمان و چه از نظر مکان، با تماشای فیلم مشاهده میکنیم. اما با این همه، به بررسی سه عنصر صحنهپردازی ، یعنی زمان و مکان و توصیف میپردازیم تا دریابیم نویسنده تا چه اندازه این عناصر را مورد توجه قرار داده است.
زمان: تمام حوادث داستان در فصل زمستان به وقوع پیوستهاند؛ اشارههای جزئی به این زمان از سال را در جای جای داستان میتوان مشاهده کرد. نویسنده برای آنکه خواننده را در متن و ماجرای زندهی داستان قرار دهد، تلاش میکند عنصر زمان را با بهره گرفتن از «توصیف» گسترده کند تا خواننده بتواند عنصر زمان را به صورت زنده و حقیقی درک کند. برای مثال:
* «حبیب از روی بند رخت، حولهای برداشته، به مجید میدهد. سپس هر دو به اتاق مجید میروند. حبیب مشغول روشن کردن بخاری میشود.
مجید نیز گوشهای نشسته از سرما به خود میلرزد… .
حبیب: اتاق سرده، میچایی، واسه یه مشت خنزر پنزر ته جوب، ذات الجنب میکنی.» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۵۷۵)