البته آقای محمد واعظزاده عاقبت اعضای فدائیان اسلام در قم به چند گونه ترسیم کرده است: «برخی از آنان را گفتند باید از حوزه بروند که رفتند. برخی را به طور موقت بیرون کردند. یک عده هم در قم بودند ولی شهریهشان را برای همیشه قطع کردند. یک عده را هم برای مدتی شهریهشان را قطع کردند ولی باواسطه، دو مرتبه برقرار شد…»[۴۳۱]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
فداییان اسلام که با آیتالله کاشانی روابط بسیار نزدیک داشتند در تهران فعالیتهای خود را با محوریت ایشان مستحکم کردند، و در اصل آیتالله کاشانی مانند چتری بر فداییان بود. نواب در سال ۱۳۲۴ به دیدار ایشان رفت، و برای اجرای احکام اسلام با وی دست همکاری داد. رهبر روحانی فداییان اسلام در سطح اعلی آیتالله کاشانی و رئیس اجرایی نواب صفوی شد.
آیتالله محمدفاضل لنکرانی به صراحت دلیل این نوع رفتار آنان در فضای حوزه علمیه قم را به «تشکیلات آیتالله کاشانی» منتسب کرده است: «فدائیان اسلام با اینکه افراد مومنی بودند و دارای هدفی مقدس، ولی تحت تاثیر بیت آیتالله کاشانی قرار گرفته بودند. به خاطر تحرکاتی که از ناحیه تشکیلات آیتالله کاشانی میشد، اینان در برابر آیتالله بروجردی و حوزه خیلی بد عمل میکردند، به طوری که قضاوت عمومی این بود که اینان مخالف حوزه و آیتالله بروجردی هستند. طبعا در ذهن آیتالله بروجردی مطلب همین بود که اینان با حوزه و مرجعیت مخالفند…»[۴۳۲]
از آنجا که کاشانی و نواب صفوی به عملگرایی اعتقادی راسخ داشتند، منطقی بود که در جهت تغییر مرجعیت بروجردی که مخالف عملگرایی و دخالت در سیاست بود، اقدام کنند. بنابراین محور کاشانی- نواب برنامه تغییر مرجعیت و جانشینی آیتالله خوانساری به جای آیتالله بروجردی را در خرداد ۱۳۲۹ مطرح کردند.
تشییع جنازه رضاشاه در قم اوج فعالیتهای فدائیان اسلام بود که آنان تمام تلاش خود را کردند که این اقدام صورت نگیرد، و با آن اقدامات “فدائیان اسلام” در رابطه تضعیف موقعیت بروجردی از اوایل اردیبهشت آغاز میشود و در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۲۹ به اوج خود میرسد. فدائیان در این زمان از هر اقدامی برای جلوگیری از تشیع جنازه استفاده کردند که آقای علی دوانی یکی از این موارد را ذکر کرده اند: « دیدم سید عبدالحسین واحدی (یکی از اعضای شاخص فدائیان در قم) با مداد پشت قوطی مقوایی سیگار هما نوشته است: «سید مرتضی برقعی (از منبریهای قم)! اگر در مجلس ختم رضاخان پلید، این مرد جهنمی منبر رفتی شکمت را مانند سگ پاره میکنیم.» پرسیدیم چه میکنید؟ (برقعی) گفت: مگر میشود پا روی منبر ختم شاه گذارد! بهتون بگم اینها این کار را میکنندها! یک وقت میبینی از منبر آمدم پایین، زدند لت و پارم کردند، کار اینها حساب و کتابی ندارد.» [۴۳۳]
تنها تجمعات و اعتراضات سیاسی فدائیان اسلام در قم، باعث گلایه و رنجش مخالفان حوزویشان و به ویژه آیتالله بروجردی نشده، بلکه به مسائل دیگر هم کشیده شده بود. آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی اینگونه آن را روایت کرده است: «من یک شب ماه مبارک رمضان، از سر شب تا صبح، با مرحوم نواب صفوی صحبت کردم و آنچه را آیتاللهالعظمی برجردی نمیپسندیدند، به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم: بعضی از کارهای شما، باعث انزجار از شما میشود؛ لذا آیتالله برجرودی از شما رنجیدهاند. به صلاح شما نیست که با آیتالله بروجردی مخالفت کنید. این، مثل این میماند که در داخل کشتی با ناخدای کشتی در بیفتید… نامههای فراوانی از افراد مختلف میآمد که فدائیان اسلام، مراجعه کرده بودند برای کمک مالی… مثلا برای کسی نوشته بودند که شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید؛ و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحهای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود. افراد میترسیدند و به آیتالله بروجردی شکایت میبردند… آیتالله بروجردی میفرمودند: «آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمیشود، مبارزه کرد.» به مرحوم نواب این مطلب را گفتم، در پاسخ گفت: «ما به قصد قرض میگیریم. آنچه میگیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما، مقدس و مقدم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم…» فدائیان اسلام مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند. هرچه به ایشان تذکر داده میشد که مدرسه محل تحصیل است؛ نه جای این کارها، اثر نمیکرد. از ایشان بسیار شکایت میشد. این امور باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند. مسائلی پیش میآمد که برای بدبینکردن آیتالله بروجردی به ایشان بسیار موثر بود…»[۴۳۴]
در زمان برافروخته شدن آتش انتقادات آیتالله بروجردی، فدائیان اسلام هم کوتاه نیامدند و بر مواضع خود همچنان تاکید کردند؛ حتی دست به رویارویی زدند. آقای علی دوانی خاطره منحصر به فرد خود را اینگونه روایت کرده است: « در آن روزها بنا بود، آیت الله کاشانی از سفری یا گویا سفر حج مراجعت کند. تنگ غروب بود که آمدم بیرونی یعنی منزل مرحوم واحدی، دیدم واحدی و آقاسید هاشم حسینی در اتاق نشستهاند. آقاسید هاشم گفت: بده آقای دوانی بخواند، ببینیم چه میگوید. واحدی گفت: نه، آقای دوانی ممکن است سخنی بگوید که خوشایند ما نباشد. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: اعلامیهای نوشتهایم، این است بخوانید! دیدم اعلامیه مختصری است به اندازه کف دست. نوشته بودند: حضرت آیتالله بروجردی! گمان نمیکنیم غیرت دینی شما از آیتالله قمی کمتر باشد. ایشان وقتی دیدند، رضاخان پهلوی میخواهد اتحادشکل کند، اعتراض کردند تا تبعید شدند. دنبال مطلب را به یادم ندارم. خلاصه بسیار زننده و تقریبا برای آیتالله بروجردی توهینآمیز بود. از خواندن آن به وحشت افتادم. گفتند: ها؟ گفتم: میخواهید این را پخش کنید؟! گفتند: آری. گفتم: شما را به خدا نکنید. مگر نمیدانید آیتالله بروجردی چه گفتهاند؟ میترسم بریزند شما را مضروب کنند. گفتند: چه کسانی؟! گفتم: خیلیها، این روزها گفتهاند شما وابسته به خارج هستید و در پشت این حرکات، نقشهای دارید. پخش نکنید. گفتند: خیلی خوب. با بیاعتنایی برخاستند و گفتند: زودتر برویم، دیر شده. گفتم: کجا؟ گفتند: فیضیه، در بین دو نماز آن را پخش میکنیم. بالاخره تکلیف ما با آقای بروجردی و اطرافیان ایشان باید معلوم شود! این را گفتند و از خانه بیرون رفتند.»[۴۳۵]
گویا پس از آگاهی از خبر حمل جنازه رضاشاه به قم در سال ۱۳۲۹، نواب صفوی خود را به قم میرساند و بعد از درس بروجردی در مدرسه فیضیه شروع به سخنرانی میکند. در سوم اردیبهشت، خبر میرسد که فضای قم پرتنش و بحرانزده است… روزنامه “آتش” به سردبیری سیدمهدی میراشرافی که در این زمان به کاشانی و “مجمع مسلمانان مجاهد” بسیار نزدیک بود درصدد رد شایعه ارتباط کاشانی در تبعید با وقایع قم است… “آتش” به دنبال اشاعه این خط فکری است که بروجردی، و نه کاشانی، مسئول ناآرامیهای قم است![۴۳۶]
در قم، عبدالحسین واحدی مسئول و هماهنگ کننده تبلیغات و عملیات علیه همکاری و مشارکت طلاب و روحانیون در استقبال از جنازه رضاشاه است.
مقالهای بنام “صیحه آسمان نجف” از نواب صفوی موجود است که مربوط به مخالفت وی با انتقال جنازه رضاشاه است. نواب صفوی مینویسد: “آری میخواهند یک دسته خائن و مزدور را در لباس روحانی به استقبال جنازه ببرند و بدینوسیله روحانیت را موهون و ریشخند کنند و حال آنکه هرکس در این قضیه کمترین مساعدتی بنماید، جنایت و ناپاکیاش بر جامعه روشن میشود. سهل است، ایمان او هم مورد بحث قرار میگیرد.”
در نتیجه فعالیتها و تبلیغات فدائیان اسلام از یک سو و سیاست تهدید و زور و ارعاب آنها از سوی دیگر، بنا به یک روایت روزی که جنازه رضاشاه بالاخره به قم رسید، یک نفر طلبه هم در مسیر راه حاضر نشد و گفته میشود که طلاب “حتی برای تماشا در پشت پنجرهها دیده نمیشدند".
نقل است که آیتالله خوانساری تا وقتی که “فدائیان اسلام” از آیتالله کاشانی طرفداری میکردند، از ایشان پشتیبانی میکرد. میتوان ادعا کرد که به همان میزان که “فدائیان اسلام” روش و منش خود را با بینش مذهبی بروجردی بیگانه میدانستند، به همان اندازه آن را با بینش خوانساری همراه و همساز میپنداشتند و از امکان جانشینی خوانساری بجای بروجردی استقبال میکردند.
در یکی از آخرین کلاسهای سال تحصیلی ۱۳۲۹، قبل از آغاز تعطیلات تابستانی که احتمالاً همان جلسه ۱۰ خرداد است، که شهربانی گزارش آن را میدهد، واعظزاده خراسانی از بروجردی نقل میکند که؛ “اینان (فدائیان اسلام) با این موقعیت و وضع مرجعیت من مخالفند. کسانی که از این گروه حمایت میکنند، انسان در عدالت و اسلامیت آنان شک میکند… بیانات صریح بروجردی تکلیف و وظیفه طلاب هوادار او را کاملاً روشن و آشکار می کند. به شیوه و لحن خود به “فدائیان اسلام” اعلان جنگ کرده و آنها را تهدید کرد که اگر قدمی دیگر در جهت تضعیف وضع موجود در حوزه بردارند، باید مسئولیت پیآمدهای عمل خود را بپذیرند.[۴۳۷]
آیتالله خاتمیزدی نیز بر این مطلب صحه میگذارد که بروجردی نه تنها صلاح کار حوزه را بر این دید که در مقابل فدائیان اسلام بایستد، بلکه پس از نصیحت و سپس پرخاش به “فدائیان اسلام” و عدم تأثیر آن بر ایشان، نهایتاً ایشان را “تهدید به تکفیر” کرد.وی می افزاید که دامنه فعالیت و نفوذ فداییان اسلام در شهر مقدس قم نیز در همان ایام فوق العاده زیاد شده بود؛ به طوری که کم کم داشتند زمام حوزه علمیه قم را در اختیار میگرفتند…» [۴۳۸] آقای محمد یزدی هم در این باره ادامه داده بود: «در آن روزها، در حوزه علمیه این تفکر جان گرفت که فدائیان اسلام، قصد متلاشی کردن حوزه را دارند و میخواهند حوزه را از سمت کار علمی و فرهنگی به سوی مبارزه مسلحانه سوق دهند. حتی معروف شد که مرحوم آیتالله بروجردی(ره) به افرادی دستور داده است که جلو نشر افکار مرحوم نواب صفوی را در میان طلاب بگیرند و اگر لازم شد، با آنها برخورد فیزیکی نمایند. مرحوم آیتالله بروجردی که در راس حوزه قرار داشتند، طبیعی بود که به دلیل سمتی که داشتند و اعتقاد به لزوم حفظ و صیانت از حوه علمیه و جلوگیری از فروپاشی آن، با فدائیان موافق نباشند… »[۴۳۹] نواب صفوی هم در مورد مقصود و هدف فعالیت طلاب «فدائیان اسلام» در این دوره به صراحت گفته بود: «مخصوصا به حاجسیدهاشم حسینی (یکی از اعضای شاخص فدائیان اسلام در قم)… گفتم برو قم و در آنجا انقلاب برپا کن.» بر مبنای این دادهها میتوان ادعا کرد که فرضیه تغییر خط مرجعیت در قم، درست قبل از بازگشت کاشانی از تبعید، چندان غیرمحتمل نیست.
پس ار اوج گرفتن وگسترده شدن فعالیتهای فدائیان اسلام در قم، آیتالله بروجردی انتقاد از آنان را علنی کرد و این مباحث را به سر درس خارج در مسجد اعظم قم برد. حاج مهدی عراقی بیان کرده است: « (آیتالله) بروجردی در روز چهارشنبه تقریبا ۲۰ اردیبهشت ماه، وقتی سر درس حاضر میشود، عوض اینکه شروع کند به درس دادن، مسائلی که خرده خرده به او گفته بودند و در او موثر واقع شده بود، مطرح میکند عدهای گرگ هستند که به لباس میش درآمده اند، با حوزه مخالف هستند، با من مخالف هستند، میخواهند حوزه را تخریب کنند و میخواهند کاری کنند که در حوزه بسته شود و ما نتوانیم به درس و بحثمان ادامه بدهیم. اینهایی که این کار را میکنند، چون دشمن من هستند، دشمن خدا هستند. حکم تکفیرشان را میدهد، از منبر هم میآید پایین…»[۴۴۰]
آقای محمد واعظزاده هم گفته است: « آیتالله بروجردی روی خوشی به آن حرکت (فدائیان اسلام) نشان نمیداد. در آغاز سعی میکرد که آنان را با موعظه از این کار باز دارد. مکرر در ضمن درس میگفت: «اینان (فدائیان اسلام) طلاب و سادات جوانی هستند؛ ناراحت و عصبانی. باید موعظه بشوند. من از آنان میخواهم که این کارها را دنبال نکنند… » اینگونه سخنان، هر از چندگاه، در ضمن درس از ایشان شنیده میشد. تا اینکه سال تحصیلی به پایان رسید و قرار بود حوزه، تعطیل شود. حضرت آیتالله بروجردی در روز آخر درس، طبق معمول برای شاگردان موعظه کرد. در ضمن موعظه گفت: «اینان یعنی با این موقعیت و وضع مرجعیت من مخالفند. کسانی که از این گروه حمایت میکنند، انسان در عدالت و اسلامیت آنان شک میکند»… آیتالله بروجردی معتقد بود، تلاش این گروه به مصلحت حوزه نیست. در آن دوره، عدهای از ما طلاب شاید همینطور میاندیشیدیم. این تندرویها و این سبک کار را به مصلحت حوزه نمیدانستیم. وقتی آن اندیشه، قوت گرفت که میشنیدیم: عدهای از فدائیان اسلام، در جلسات خصوصی به آیتالله بروجردی توهین کردهاند که معلوم نیست شایعه بود یا حقیقت داشت. احتمال دارد همینگونه حرکتها و برخوردها، باعث شد که آیتالله خوانساری یک مقداری خود را از این گروه کنار کشید…»[۴۴۱]
در بعدازظهر ۱۴ خرداد ۱۳۲۹، سیدعلی نیشابوری که از هواداران سرسخت فدائیان اسلام بود، پس از اتمام نماز مغرب آیتالله خوانساری اعلامیههایی را که شامل دعوت برای استقبال از کاشانی و همچنین توهیننامهای علیه بروجردی بود در میان نمازگزاران توزیع کرد… هواداران بروجردی نخست اعلامیههای پخش شده را جمع آوری کردند و سپس چوب و چماق بود که از حجرهها بیرون آمد و در دست دوستداران بروجردی به جان “فدائیان اسلام” افتاد.[۴۴۲] ظاهراً خبر درگیری و ضرب و شتم “فدائیان اسلام” در تهران به نواب صفوی رسید و او خود را شبانه به قم رساند. کوشش نواب جهت ملاقات با بروجردی و ادای توضیحاتی که منجر به رفع کدورت شود به جایی نرسید.
کاشانی طی مراسمی پرشکوه در ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ به ایران باز میگردد… سیدمحمدرضا احمدی بروجردی از قول آقایان سلطانی و ملایری نقل میکند که پس از مسافرت آیتالله خوانساری از قم به همدان که جو ضدیت با بروجردی در آنجا به شدت حاکم بود، آقایان مصدق و کاشانی مصمم شدند خوانساری را از همدان به تهران آورده، پس از استقبالی با شکوه از ایشان در تهران، “سید تقی [خوانساری] را با سلام و صلوات به قم برده و ایشان را در مقابل بروجردی مطرح نمایند.”[۴۴۳]
به گفته بُدلا، در جلسهای که خوانساری و کاشانی در قم داشتند، از کاشانی سؤال میشود که “شما در میان مراجع کنونی قم نظرتان بیشتر متوجه کیست؟” و کاشانی پاسخ میدهد: “آقای خوانساری.” این گفتوگوی ساده نشان میدهد که کاشانی، خوانساری را به عنوان مرجع تقلید شاخص، افقه و اصلح بر بروجردی ترجیح داده و او را بیشتر واجد شرایط و مستحق مقام مرجعیت میدانست. با علم بر همفکری و مواضع سیاسی مشترک این دو، عجیب نخواهد بود اگر عنوان شود که کاشانی مایل بود مرجعیت را از بروجردی به فردی چون خوانساری که هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی مورد نظر و تأییدش بود منتقل کند. اما با فوت آیتالله خوانساری در هفتم شهریور ۱۳۳۱ این نقشه ناکام ماند.
از سوی دیگر با بسیج وسیع طلاب جوان تازه سیاسی شده، شاید قرار بر این بوده که نیروهای بروجردی در قم، گوشمالی داده شده و برای او راهی جز ترک مقام مرجعیت مطلق، باقی گذاشته نشود. به این ترتیب بروجردی از مرجعیت مطلق پائین کشیده شده و خوانساری که به کاشانی بسیار نزدیک بود، بجای او نشانده شود… برنامه رسمی تشییع جنازه رضاشاه در هر مرحله با موفقیت انجام گرفت، اما در قم به واسطه مخالفت"فدائیان اسلام” با این مراسم، حادثه آفرید.[۴۴۴]
در گزارش شهربانی وقت هم به این اعتراض آیتالله اشاره شده است: «آیتالله بروجردی در سر کلاس گفتهاند: اخیرا بعضی از طلبهها پارهای مذاکرات نموده و دست به اقداماتی میزنند که خارج از وظیفه طلاب علوم روحانی میباشد و حتی بر علیه خود من و سایر طلاب صحبتهایی کردهاند که از مراتب مطلع و به مکنونات خاطر آنها پی بردهام. این اشخاص را نمیتوان جزو طلاب علوم دینیه دانست و باید آنان را از ردیف طالبین علوم روحانی مردود و مطرود نمود و طلاب حقیقی باید به وظایف روحانی خود آشنا و عمل نمایند.»[۴۴۵]
اگرچه عکسالعمل قاطع بروجردی نسبت به “فدائیان اسلام"، در این زمان عمدتاً بدلیل عملکرد سیاسی ایشان در قم بود، اما برخی اقدامات غیرمتعارف آنها نیز باعث رنجش مردم و شکایاتشان از رفتار و منش ایشان، نزد بروجردی، شده بود. نقل است که “فدائیان اسلام” توسط نامه از مردم پول طلب میکردند. در آخر کاغذ نیز مخاطبین خود را تهدید میکردند که اگر به “قیام کمک” نکنند، سر و کارشان با خنجر و اسلحه، که شکل آن را نقاشی میکردند، خواهد بود. “فدائیان اسلام” هم این عمل را وامی از مردم جهت تشکیل حکومت علوی میدانستند. نواب صفوی معتقد بود که پس از تشکیل حکومت علوی، قرض مردم هم پرداخته میشد.
فداییان و کودتا
اگر چه واحدی با کاشانی، بقایی، حزب “آریا” و “سومکا” برای مبارزه با مصدق همکاری میکرد و با بقایی و شمس قناتآبادی در احیا و فعال کردن کمیته انتقام جهت ترور سیاستمداران شاخص نهضت ملی، زیر نظر بقایی همکاری نمود، و برعلیه مصدق شعار می دادند “برای نابودی سپیدموی سیه دل صلوات “[۴۴۶] اما اسناد موجود نشان میدهند که نواب صفوی با مشارکت فدائیان در این جریان سخت مخالف بود.[۴۴۷]
در روز ۲۸ مرداد، نواب صفوی به سیاست صبر و انتظار پرداخت و منفعل در کناری ایستاد تا نیروهایی که با آنها موافقتی نداشت، حساب خود را با یکدیگر تسویه کنند. اما رضایت خود را با این حال ابراز نمود وی که در زمان کودتا در خارج از کشور بود طی یک مصاحبه در بغداد سقوط مصدق را به شاه تبریک گفت[۴۴۸] و در بیانیه ای که یک هفته بعد از کودتا در روزنامه ی اطلاعات ۹ شهریور ۱۳۳۲ به چاپ رسید سوابق مخالفت شدید خود را با دولت مصدق یادآور شده و چنین میگوید:
«هوالعزیز - فرمان خدا بالاتر از هر فرمانی بوده اطاعتش واجب تر از اطاعت هر کسی است و هر کس عملاً با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل با دولت مصدق به شدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانه متحصن بود» نواب می گوید بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود: «به خدای محمد صلی الله علیه و آله قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقیمانده و رجاله بازیهای بیگانه پرستان ادامه پیدا میکرد عقدههای درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده…»[۴۴۹] شاه نیز از فرصت استفاده و اظهار دینداری و پایبندی به اعتقادات مذهبی می نمود ، اندکی پس از بازگشت به ایران دستور داد یک ضریح خاتم برای حضرت زینب در دمشق و ضریحی دیگر برای امام علی در نجف بسازند و آنها را همراه هیئتی به ریاست سرلشگر ضرغامی به سوریه و عراق فرستاد ، شعبان بی مخ در این رابطه می گوید : «هر دو ضریح را با کامیون از راه قزوین و همدان و کرمانشاه به عراق بردند مردم در مسیر آن کاروان می ریختند بیرون و زار زارگریه می کردند و به نشان تبرک نخ می بستند.»[۴۵۰] ارگان فداییان هم بعد از کودتا نوشتند: دیروز تهران زیر قدم های مردانه افراد ارتش و مسلمان ضد اجنبی می لرزید. غول پیر خون آشام ، در زیر ضربات محوکننده مسلمانان استعفا کرد.[۴۵۱]روحانیت قم ، کاشانی و فداییان اسلام به اعتقاد کاتوزیان ، در حمایت از کودتای زاهدی و حکومت او متحد عمل کردند اما این اتحاد چندان نپایید ، مابقی روحانیت و رهبری جامعه مذهبی رادیکال به رهبری زنجانی و طالقانی در همکاری با احزاب جبهه ، در برابر کودتا ، نهضت ملی را سامان دادند.[۴۵۲] و در ۱۶ مهر یک سال و نیم بعد از کودتا برای آزمایش نیروهای خود و مردم ، تعطیل عمومی اعلام شد و بعد از این وقایع آیت الله زنجانی دستگیر گردید اما آیت الله کاشانی که تلاش می کرد وی را آزاد کند خود قبول و رضا نداشت.
کاشانی که به حق تمامی نیروی خود را از انتخابات دوره شانزدهم مجلس تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به پای مصدق و نهضت ملی ریخته بود و از “فدائیان اسلام” که پاک باخته حکومت اسلامی بودند، استفاده ابزاری کرده بود تا نهضت ملی را قانونی و غیرقانونی نه تنها تقویت، بلکه به جلو ببرد و گرههای کور آن را نه با انگشت که با دندان باز کند، نقش کلیدی در به بنبست کشاندن نهضت ملی و سقوط آن ایفا کرد.
رابطه کاشانی و سرلشگر زاهدی :
کانون عمده قدرت زاهدی در جناح مذهبی جبهه ملی قرار داشت ، رابطه زاهدی با کاشانی از لحاظ اینکه هردو نفر در زمان جنگ دوم جهانی از طرف انگلیسی ها بازداشت و تبعید گردیده بودند خیلی صمیمانه و از مدتها پیش از آن محکم و مودت آمیز بود ، زاهدی در زمان حکومت علاء ، به ریاست شهربانی منصوب شد در زمان تجدید انتخابات شانزدهم ، به ماموران شهربانی تهران و شهرستانها دستور می دهد که مقررات و قوانین انتخابات را رعایت کنندو به کاندیداهای جبهه ملی آزادی عمل دادند در قبال این رفتار زاهدی و به توصیه های کاشانی ، مصدق وقتی به نخست وزیری رسد ، زاهدی را به وزارت کشور منصوب کرد اما وی فردی قدرت طلب بود و به علت برخی کارشکنی ها ، مصدق وی را معزول کرد بعد زاهدی شروع به مخالفت علیه مصدق نمود[۴۵۳] و به همراه رشیدیان ها ، کمی پس از ۳۰ تیر ، توطئه علیه مصدق را آغاز کردند ، یکی از فرستادگان کاشانی و چند تن از رهبران جبهه ملی از جمله بقایی ، ملکی ، و حائری زاده ، نزد زاهدی رفتند و نارضایتی خود را نسبت به مصدق اعلام داشتند، بر اساس گزارش سام فال ، اینان عمدتا مخالف مصدق بودند زیرا از قدرت کافی در دولت او برخوردار نشده بودند، سفارت بریتانیا شانس پیروزی زاهدی را عمدتا به پیشرفتش در جلب نظر کاشانی می داند[۴۵۴]، ظاهرا کاشانی حاضر شد از زاهدی حمایت کند و در عوض اختیاراتی در تعیین وزیران کابینه بعد از کودتا داشته باشد.آمریکایی ها تلاش برای جلب نظر کاشانی را بویژه پس از ۳۰ تیر تشدید کردند ، در این میان آمریکایی های مختلف و متعددی به دیدار کاشانی رفته و با او گفتگو کردند ، به گزارش بریتانیایی ها کاشانی ، به طور محرمانه به آمریکایی ها گفته بود که به زاهدی به عنوان جانشین مصدق نظر مساعد دارد.[۴۵۵] از مهر ۱۳۳۱, روابط سیاسی و همکاری بی پایه ای میان کاشانی و زاهدی جهت جایگزینی مصدق به وجود آمد[۴۵۶]. سیاست کاشانی، هوشمندانه بر دو مدار قرار میگیرد. او که حرکت زمان را به نفع خود میداند، تعجیلی در عیان کردن نیت و سمتگیری نهائی خود، نشان نمیدهد. با اینکه در نهان با زاهدی طرح مساعدت و همکاری سیاسی میریزد، به وحدت خود با مصدق تظاهر میکند و حتی در پی آن است که از شایعه نزدیکی به زاهدی، جهت تحکیم موقعیت خود نزد مصدق استفاده کند. پرهیز از هواداری آشکار کاشانی از زاهدی ، باعث می شد که خود را در وضعیتی قرار دهند که در صورت شکست تلاش ها برای برکناری مصدق ، بتواند مدعی دخالت نداشتن در ماجرا را داشته باشند.[۴۵۷] سام فال رایزن شرقی سفارت بریتانیا ، رابطه دوستی زاهدی با کاشانی را جزو مزیت های وی می داند[۴۵۸]. عکسالعمل مصدق نسبت به کاشانی، در تصمیم مشکل آیتالله نقشی اساسی ایفا میکرد، چرا که اگر نخستوزیر مصمم میشد از مداخلات کاشانی جداً جلوگیری کند، چنین حرکتی از سوی کاشانی به منزل عملی غیردوستانه و در جهت حذف او از رهبری مشترک تلقی میشد و غرور و قدرت طلبی کاشانی راهی برای او جز حرکت جدی به سوی زاهدی باقی نمیگذاشت.
در ۲۱ مهر، فاطمی، سخنگوی دولت خبر از دستگیری سرلشگر بازنشسته، عبدالحسین حجازی و حبیبالله رشیدیان و پسرانش اسدالله و قدرتالله، توسط فرمانداری نظامی داد. فاطمی، این افراد را متهم کرد که به اتفاق زاهدی و بعضی افراد دیگر که مصونیت پارلمانی داشتند، “به نفع یک سفارت اجنبی مشغول توطئه و تحریک” بودند. در مصاحبه فاطمی، هیچگونه اشارهای به کاشانی که در پس پرده با زاهدی ارتباط داشت نمیشود.
دولت مصدق بدون اشاره مستقیم به کاشانی، بقایی و حائریزاده، که حلقه ناراضیان جبههای را تشکیل میدادند، حمله خود را متوجه جناح نظامی- مالی این محور میکند. با بازداشت حجازی و رشیدیانها که گفته میشد منبع عمده مالی این عملیات بودند و مبالغ قابل توجهی جهت مصارف ضددولتی در اختیار زاهدی گذاشته بودند، دولت مصدق تصور میکرد، ریشه جریان را قطع کرده است و پیامی قوی به دیگران فرستاده است. مصدق یا هنوز مایل نبود تکوین یک جبهه داخلی قوی با شرکت کاشانی را علیه خود بپذیرد و علنی کند و یا هنوز امیدوار بود بتواند کاشانی را حفظ کند. او به دلایلی، حتی مصلحت نمیدید از زاهدی سلب مصونیت کرده و وی را تحت تعقیب قرار دهد. این روش غیرقاطعانه مصدق، بعضاً ناشی از شخصیت قانونمدار و دموکراتمنش او بود. از پائیز ۱۳۳۱، مصدق نه فقط قدمی در جهت تامین خواستهای کاشانی برنداشت و به توصیههای او توجهی نکرد، بلکه رفتهرفته به برکناری آنها که به توصیه او به کار گمارده شده بودند نیز پرداخت… از ماه دوم پائیز تا ۲۸ دی که کاشانی علناً با لایحه اختیارات مصدق مخالفت کرد، گل آتش زیر خاکستر، سرختر و پرحرارتتر میشد.در مورد حمایت آیت الله از زاهدی ، آیت الله طالقانی طی سخنرانی بر مزار دکتر مصدق، ۱۴ اسفند۱۳۵۷ می گوید:
” یادم هست روزی که گفتگو بود در بین مردم که مرحوم آیت الله کاشانی حمایت از زاهدی می کند و توطئه ای در کار است پنهانی رفتم منزل ایشان. او در اتاقش تنها بود ، بریده ای از خربزه ای را که در دست داشت به عنوان تعارف جلوی من گرفت. گفتم حضرت آیت الله. دارند زیر پایت خربزه می گذارند. مواظب باش. گفت “اینطور نیست. من حواسم جمع است… خاطرتون جمع باشه.” کاشانی را از مصدق جدا کردند. چند نفری که دور و برش بودند در گوشش گفتند این دکتر پیرمرد است، عقلش کم شده، تو باید جای او را بگیری. باد به آستین او کردند، او را از یک طرف بردند." [۴۵۹]حسین مکی که معمولا وسیله ای می شد تا بین دو رهبر رفع کدورت کند ، شخصا از افرادی بود که ابتدا دو به هم زنی می کرد و آنکاه سعی در ترمیم به عمل می آورد او بیشتر برای کسب وجاهت شخصی خود تلاش می کرد.کاشانی هم به مکی و هم بقایی تمایل داشت و درصورتی که مصدق از نخست وزیری کناره گیری می کرد از آنها حمایت می نمود[۴۶۰] دکتر بقایی هم معمولا طرف آیت الله کاشانی را می گرفت و همین امر باعث دور شدن او از دکتر مصدق می شد[۴۶۱] بقایی کسی بود که در روز ۳۰ تیر مردم را علیه افسران تحریک نمود و از رادیو اعلام کرد که حتی به زن و بچه های آنان رحم نکنید، دلیل این اقدام را خود بقایی پاسخ داده ، وی در دادگاه گفت من سه بار تاج و تخت شاه را نجات دادم یک بار در ۳۰ تیر که مردم به دربار حمله می کردند و فحش می دادند و من جهت مبارزه را برگرداندم و گفتم یقه ی قوام را بگیرید (وی بعدها از روح قوام السلطنه طلب بخشش نمود)، مورد دیگر در ۹ اسفند بود و مورد سوم در مورد گرفتن اختیارات از شاه بود که با این اقدام مخالفت نمود.[۴۶۲]
پس از کشته شدن سرلشگر افشار طوس، مدارکی بدست آمد که نشان میداد مظفر بقایی و زاهدی بدستور شاهپور غلامرضا در این ماجرا دست داشتند. درحالی که دولت مصدق حکم جلب سرلشگر زاهدی، متهم اصلی، را صادر کرده بود، کاشانی وارد قضیه شد و بوسیله میراشرافی او را به مجلس آورد و در معیت خویش نشاند. به نوشته روزنامه کیهان زاهدی که در پناه کاشانی و مجلس مصونیتی سیاسی می یافت، در آنجا متحصن شد و” آیت الله کاشانی از او بگرمی استقبال نمود و از مزاحمت هایی که تا کنون برای وی فراهم شده اظهار تاسف کرده و خدمات او به نهضت ملی را ستود.[۴۶۳] کاشانی با توجه به نگرانی شدید دولت از فعالیت های توطئه گرانه ی زاهدی، می بایست به خوبی از پیامدهای حمایتش از زاهدی آگاه بوده باشد
کاشانی در مجلس با زاهدی روبوسی کرد، او را در اتاق هیئت رئیسه سکنی داد وبه او گفت که تا هر وقت که میخواهد در مجلس باشد. همچنین به کارکنان مجلس دستور داد تا از این “مهمان عزیز” پذیرایی کنند کاشانی به اتفاق ۱۵ نفر از نمایندگان به دیدن سرلشکر زاهدی رفت و اظهار داشت:” شما مهمان مجلس می باشید و به علاوه مورد احترام همه آقایان بوده و هستید و از مزاحمت هایی که تا کنون برای شما ایجاد شده متاسفم چون من خدمات شما را به نهضت ملی ایران فراموش نکرده ام و امیدوارم بتوانید به خدمات بیشتری نائل شوید. اینجا هم خانه ملت است و شما می توانید تا هر وقت که بخواهید باشید.”[۴۶۴] این اقدام کاشانی با انتقاد طرفداران مصدق روبرو شد[۴۶۵]
کاشانی خطاب به رئیس بازرسی مجلس گفت:"مادام که تیمسار در اینجا تشریف دارند شما از میهمان عزیز ما مواظبت کنید. زیرا ایشان در اینجا حق آب و گل دارند.”[۴۶۶]
افراد مجاهدین اسلام حاضر در منزل کاشانی ، از جمله بهجت پناه اظهار می داشتند کاشانی برای نخست وزیری سرلشگر زاهدی ، خیلی فعالیت می کند و تا به حال توانسته نظر ۴۰ نفر از نمایندگان را جلب نماید.[۴۶۷]
زاهدی دو ماه و نیم در مجلس ماند و با بهره گرفتن از مصونیت ایجاد شده با فراغ بال سرگرم رایزنی با مخالفان مصدق و هماهنگی برای اجرای کودتا شد و به کاشانی وعده داد که اگر از نخست وزیری او پشتیبانی کند در گزینش وزیران خواست های او را رعایت خواهد کرد.[۴۶۸]
روزنامه شورش به مدیریت کریم پور شیرازی در ۲۷ تیر ۳۲ با انتشار عکسی از کاشانی در میان اوباشی چون شعبون بی مخ و رمضان یخی خبر از پنهان شدن زاهدی در منزل کاشانی داد.
فصل پنجم
کودتا
کودتا
در حالی که استعمارگران فاقد عوامل داخلی در ایران بودند، نهضت به راه دیگری می رفت مصدق می گوید اگر دولت انگلیس متکی به مخالفین نبود و کودتا نمی شد دول غرب مجبور می شدند که نفت ایران را خریداری کنند و ترس داشتند از اینکه شوروی با ایران معامله نفت کند.[۴۶۹]
از اواخر اسفند ۱۳۳۱, تا آغاز عملیات براندازی در شب ۲۴ مرداد, مخالفین خارجی و داخلی مصدق باید بر سر دو مطلب کلیدی به توافق می رسیدند. این اتفاق نظر در طول زمان حاصل شد. موضوع اول این که, چه کسی توانایی و قابلیت رهبری و فرماندهی مخالفین مصدق را داشت و طبیعتاً پس از سرنگونی او می توانست نخست وزیر شود؟… موضوع مهم دوم, این بود که چگونه می بایستی مصدق را روانه کرد؟… در تیر ۱۳۳۰ امیر کیوان از فعالان اتحادیه های کارگری ، نخستین فرد ایرانی بودکه طرح مفصلی در خصوص برکناری مصدق به وسیله ی کودتا تسلیم انگلیسی ها کرد .[۴۷۰] اکنون روشن است که سازمان های اطلاعاتی امریکا و انگلیس از فروردین ماه, طرح یک کودتا را دنبال می کردند. دو طرح, کودتا و برکناری “مسالمت آمیز” مصدق, به احتمال قوی در کنار یکدیگر عمل می کردند تا یکی از طریق جنگ فرسایشی پارلمانی- تبلیغاتی نیروی مصدق و دولت او را تحلیل برد و دیگری در لحظه مغتنم ضربه نظامی را بزند.در طرح اولیه ، نقشه بر این بود که با تجهیز نیروهای سیاسی و اجتماعی مخالف ، شرایط را برای برکناری مصدق بوجود بیاورند ، طبق این نقشه قرار بود ، برای ایجاد بحران مصنوعی ، روحانیون در مجلس بست بنشینند و نمایندگان با رای عدم اعتماد دولت را ساقط کنند و در صورت شکست این برنامه جناح نظامی دست به کودتا بزند. همکاری روحانیون سرشناس و پشتیبانی ارتش و اکثریت مجلس لازمه موفقیت این نقشه بود. در اوایل فروردین ۱۳۳۲ اولین تماس مخالفان مصدق با سفارت آمریکا صورت گرفت برنامه های براندازی علیه دولت مصدق از طرف مخالفین داخلی، پیش از تدارک نقشه مشترک انگلیس و آمریکا مطرح بود.[۴۷۱]
در عملیات کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و اقداماتی که منجر به سقوط دولت مصدق گردید، چند تن از روحانیون تراز اول مداخله داشته اند. از جمله آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی و سید محمد بهبهانی و شیخ بهاء الدین نوری و شیخ احمد کفائی خراسانی است[۴۷۲]. هم پایگاه عملیاتی ایالات متحده و هم گروه بریتانیایی ارتباط های محکمی با رهبران مذهبی داشتند. این افراد از طریق ارتباط مستقیم با شاه در مرقد امام رضا هواداری آشکار خود را از نهاد سلطنت و پشتیبانی معنوی خویش را از وی اعلام داشتند و به هنگام نیاز ، تظاهرات کوچکی در هواداری از مذهب و ضدیت با مصدق و به صورت دسته های بسیار پراکنده در تهران ترتیب دهند.[۴۷۳] .مانتی وودهوس[۴۷۴] رهبر سازمان جاسوسی MI-6 بریتانیا که از طراحان اصلی کودتا به شمار می رفت می گوید: هر چند دلایل موجود نشان می دهد که کودتای اوت ۱۹۵۳ بوسیله گروه های انگلیسی ـ آمریکایی ، طراحی و اجرا شد ، ولی ما بجز بسیج نیروهایی که از پیش در ایران وجود داشتند ، کاری انجام ندادیم [۴۷۵]
در تجزیه سازمان سیا, از رویدادهای ۹ اسفند, که جهت اطلاع رئیس جمهور آمریکا تهیه شده بود, نقش کلیدی و اهمیت سیاسی آیت الله کاشانی, به عنوان گرداننده وقایع این روز مورد توجه ویژه قرار می گیرد. در این گزارش, کاشانی به عنوان جانشینی جدی برای مصدق مطرح می شود.[۴۷۶] کاشانی خود را لایق حمایت غرب, به عنوان گزینه ای مطلوب جهت جانشینی مصدق, نشان داده بود. به گفته ی گازیورسکی ، مقامات آمریکایی گزارشاتی دریافت کردند که کاشانی ملاقات هایی با رهبران توده داشته و آنان پذیرفته اند به او کمک کنند که جانشین مصدق شود و به فعالیت بر ضد نفوذ آمریکا در ایران بپردازد.[۴۷۷]
وزارت امور خارجه آمریکا از سازمان های اطلاعاتی خود خواست تا ارزیابی خود را در رابطه با موضوعات ذیل اعلام کنند, “(اولاً) تا چه حد مقدور و ممکن است که کاشانی قدرت را به دست گیرد: با کمک خارجی (یا) بدون کمک خارجی؟ (ثانیاً) او احتمالاً چگونه رژیمی برپا خواهد کرد؟ سیاست های او از چه نوع خواهد بود و احتمال بقای این رژیم تا چه حد خواهد بود؟… در هفتم فروردین ۱۳۳۲, پاسخ های ذیل به سوالات بالا داده شد… الف) ۱- به قدرت رساندن کاشانی با کمک قاطعانه از خارج, غیرممکن نخواهد بود… ۲- بدون کمک خارجی امکان به قدرت رسیدن کاشانی نامتحمل است, مگر اینکه با یک گروه ایرانی دیگری ائتلاف کند… ب) ما بر این باور هستیم که به دلایل سیاسی و شخصی, او قادر نخواهد بود رژیمی برپا کند که بیش از مصدق برای غرب سودمند باشد, اگر چه او ممکن است موقتاً مجبور شود در صورت وابستگی به حمایت خارجی به این امر تظاهر کند. تمایل طبیعی او به سیاستهایی خواهد بود که از سلف خود کمتر ضداجنبی نخواهد بود… بطور کلی, ما برای این باور هستیم که او یکی از معدود کاندیداهایی می باشد که از نقطه نظر (منافع) ما حتی از مصدق نیز بدتر خواهد بود.[۴۷۸]
در آغاز سال ۱۳۳۲, نتیجه تحقیقات انگلستان و آمریکا, جهت یافتن جانشینی برای مصدق, این بود که به طور کلی, “کاشانی به هیچ درد ما نمی خورد و به عنوان جانشین مصدق, به احتمال بسیار قوی در همه زمینه ها و همچنین در مورد حل و فصل مسئله نفت, مانع و مزاحم خواهد بود.”