تفاوتهای قومی و نژادی، عامل سومی است که مهم تلقی می شود، اما در این مورد در ایالات متحدهتحقیقات کمتری انجام شده است. مقایسه بین سفیدپوستان و سیاه پوستان روشن ساخت که سفید پوستان بیشتر از سیاهان الکل مصرف می کنند و بیشتر از آنان به کنترل وزن عادت دارند. مطالعات گاهاً حاکی از این هستندکه نابرابری های نژادی در بحث سلامت و به طور قابل ملاحظه ای توسط موقعیت طبقاتی تعیین می شود. شرایط اقتصادی - اجتماعی نامناسب و تجربیات زندگی نامساعد، بانی بیماری و ناسالم بودن هستند. کاکرهام همچنین بر عوامل دیگری در این زمینه تأکید دارداز آن جمله، اشتراک و نظرات دسته جمعی، شرایط زندگی، اختیارات زندگی و … .البته درباره این عوامل تحقیقات اندکی صورت گرفته است. در رابطه با شرایط زندگی با روش های سالم زیستن، اما این رابطه دارای اهمیت است.مثلاً مذهب و ایدئولوژی مثالهایی برای نظرات دسته جمعی هستند؛که دخالت وارتباط باروش های سالم زیستن دارند. ازعملکردهای یک انسان و یا یک گروه مذهبی که در انتخاب نوع غذا تأثیر میگذارندوآنان را از مصرف سیگار و الکل منع می کرده و به ورزش و رعایت بهداشت ترغیب می کند، معلوم می شود که به روش های مناسب سالم زیستن دست یافتهاند(رستمی؛ ۵۸:۱۳۸۹-۶۱).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۲-۴-نظریه ی بیکر:
دیدگاه فرآوری موادغذایی خانگی به وسیله بیکر [۳۲]مطرح شد. به نظر وی تهیه موادغذایی خانگی مثل تهیه غذا برای خانواده تابعی از سرمایه و زمان موجود برای هر خانواده است. به نظر او علاوه بر زمان و سرمایه مشارکت زنان در بازارکار،ابعاد خانواده یا خانوادهی تک نفره و چندنفره در انتخاب غذاهای خانگی و آماده تاثیرگذار است(علیزاده اقدم،۲۹۸،۱۳۹۱).
۲-۲-۵-نظریه ی جاکانوسکی:
جاکانوسکی[۳۳] معتقد است، تقاضا برای مصرف غذاهای آماده، بستگی زیادی به راحتی دسترسی به آن غذا دارد و این جزء مهمی از تسهیلاتی است که مصرف کننده به آسانی به محصول دسترسی پیدا بکند. افزایش در تعداد فروشگاههایی که غذاهای آماده در بازار عرضه می کنند، بطور مستقیم باعث افزایش در مقدار مصرف غذاهای آماده و کاهش هزینه های بدست آوردن یک وعده غذای آماده می شود. گسترش فروشگاههایی که غذاهای آماده ارائه می کنند خود مبین رشد تاریخی و دراز مدت این صنعت می باشد. صنعت غذاهای آماده تلاش مداومی را برای پیدا کردن راهی جهت دسترسی بیشتر محصولات خود دارد و این تلاش مداوم با مراکز خرده فروشی که در مکانهای متنوعی مانند ساختمانهای اداری، فروشگاه های بزرگ و فرودگاهها بوجود آمده است، ظاهر می شود. غفلت از به حساب آوردن ساختار در حال تغییر بازار می تواند منجر به استنتاج های نادرستی از تغییر سلایق در طول زمان بشود یا اینکه رشد مداوم غذاهای آماده منتج از اوج تقاضای مصرف تلقی گردد. جاکانوسکی معتقد است، براساس نتایج حاصل از تحقیقی که وی در سال ۲۰۰۱ انجام داده است بیشترین رشد مصرف غذاهای آماده ناشی از عرضه و راحتی دسترسی به این نوع غذاها می باشد(Jekanowski, 2001: 72).
۲-۲-۶-سرمایه ی فرهنگی:
تقریبا همه محققان در این عقیده متفق القولاندکه نخستین باربوردیو مفهوم سرمایه ی فرهنگی[۳۴] را در اوایل دهه ی۱۹۶۰ بکار برده است. قبل از این زمان مفهوم سرمایه تنها برای سرمایه ی انسانی و سرمایه طبیعی باز تولید شده بکار میرفت. اما بعدها مفهوم سرمایه به دو حوزه ی فرهنگ و هنر نیز راه یافت و مفهوم سرمایه فرهنگی بوجود آمد. بوردیو این مفهوم را برای رفع یک مسئله تجربی ویژه یعنی این واقعیت که تنها توجه به موانع اقتصادی برای تبیین نابرابری موجود در موفقیتهای آموزشی دانش آموزان دارای طبقات اجتماعی گوناگون کافی نیست بکار برده است. بوردیو در انجام این مهم با بسیاری از تعاریف سنتی جامعه شناسی که به فرهنگ به مثابه ی ذخیره ی ارزشها و هنجارهای مشترک یا به عنوان ابزاری برای ابراز تمایلات مشترک می نگریستند مخالفت کرد. در عوض وی بر این عقیده بود که فرهنگ دارای بسیاری از ویژگیهایی است که سرمایه اقتصادیبه شمار می روند. بوردیو در نظریه ی کنش خود هدف از طرح مفهوم سرمایه ی فرهنگی را ارائه سازوکار پیچیدهای میداند که از طریق آن نهادهای آموزشی موجب باز تولید نحوه سرمایه فرهنگی میشوند و به دنبال آن بازتولید ساختار فضای اجتماعی یا به عبارت دیگر بازتولید ترکیب طبقات اجتماعی انجام میگیرد. مفهوم سرمایه فرهنگی تاثیر چشمگیری بر جامعه شناسی نهاده است. زیرا این مفهوم فرهنگ را در مرکز تحقیقات راجع به قشربندی وارد نموده است. این مفهوم در اواخر دهه ی ۱۹۷۰ با ترجمه شدن کتاب بازتولید وارد سنت جامعه شناسی انگلیسی زبان شده است. از زمان مطرح شدن این مفهوم توسط بوردیو، بیش از هر حوزه دیگر در حوزه آموزش و پرورش بکار رفته است و حجم عظیمی از تحقیقات تجربی و تاملات نظری پدید آمده است(باینگانی،بی تا:۹).
۲-۲-۶-۱-تئوری سرمایه ی فرهنگی بوردیو:
سرمایه از نظر بوردیو هر نوع قابلیت و مهارت و توانایی اطلاق میشود که فرد میتواند در جامعه به صورت انتسابی یا اکتسابی به دست آورده و از آن در روابطش با سایر افراد و گروه ها برای پیشبرد موقعیت خود بهره ببرد. بوردیو تاکید میکند که سرمایه نباید به عنوان یک منبع صرفا مادی در نظر گرفته شود بلکه سرمایه میتواند نمادین(منزلت و احترام) و فرهنگی (قابلیت و دانش فرهنگی فرد) نیز باشد. توزیع همه شکلهای سرمایه نابرابر است و ریشه در ساختارهای طبقاتی دارد.سرمایه فرهنگی به شیوه های فرهنگی خاصی که در روند آموزشهای رسمی و خانوادگی در افراد تثبیت شده اشاره دارد و نیز ظرفیت شناخت افراد درکاربرد لوازم فرهنگی را در برمیگیرد. کاربرد ابعاد مختلف سرمایه فرهنگی موجب تفاوت در نحوه زندگی و بروز سلیقه های گوناگون گردیده است و به تبع آن تفاوت در کسب موقعیتهای برتر اجتماعی و استفاده از امکانات از قبیل کتاب،روزنامه،سینما و انواع ورزشهای خاص طبقات بالای اجتماعی مانند: اسب سواری،گلف و مانند آن را موجب میشود. در واقع استفاده کنندگان از سرمایه فرهنگی در قشربندی اجتماعی در طبقه ی بالا اجتماع قرار میگیرند به عبارت دیگر دارندگان امتیازات اقتصادی که در طبقهی بالای اجتماع قرار دارند به راحتی به ابعاد مختلف سرمایه فرهنگی دست مییابند.
۲-۲-۶-۲-ابعاد سرمایه ی فرهنگی:
از نظر بوردیو سرمایه فرهنگی در سه شکل تجلی می یابد:
سرمایه فرهنگی تجسم یافته[۳۵]:نوعی ثروت بیرونی است که به عنوان بخش جدایی ناپذیر از فرد درآمده است. این همان بخشی است که بوردیو آن را ابعاد سرمایه فرهنگی همراه با تولد مینامد که نمیتواند آن را از طریق هدیه خرید یا مبادله به دیگری منتقل نمود. این نوع سرمایه به صورت آمادگیهای مداوم ذهن و جسم تجلی مییابد. این سرمایه میتواند با سرمایه گذاری زمان در شکل یادگیری افزایش یابد. این سرمایه در فرد عجین شده نوعی از رفتار فرد میشود نمیتواند به طور آنی انتقال یابد.
سرمایه فرهنگی عینیت یافته[۳۶]:این سرمایه از بدیهیترین و آشکارترین نوع سرمایه ی فرهنگی است که افراد جامعه میتوانند از آن بهرهمند شوند. سرمایه فرهنگی عینیت یافته بیشتر به شکل کالاهایفرهنگی و اشیای مادی و رسانه هایی نظیر: مجلهها،نقاشیها،مجسمه ها،تصاویر،کتابها،لغت نامه ها،ابزارها،ماشین آلات،و غیره تجسم مییابد،و از ویژگیهای بارز آن قابل انتقال بودن است. این سرمایه به نوعی در شکل اقتصادی هم مطرح است و نیز میتواند جنبه نمادی آن حفظ شود. بطور خلاصه به همه ی اشیا و کالاهای فرهنگی عینی گویند. اما خصلت اساسی این سرمایه در این است که بر دارندگان آن اثر آموزشی می گذارد.
سرمایه فرهنگی نهادینه شده[۳۷]:به قوانین و مقرارات نهادینه شدهای اطلاق میشود که برای دارنده آن پایگاه اجتماعی ایجاد میکند. لازمهی سرمایه فرهنگی نهادی قبل از هر چیز وجود افراد با صلاحیت و مستعد در جهت کسب انواع مدارک تحصیلی و دانشگاهی است. از طرف دیگر مستلزم وجود نهادهای رسمی است که هم این مدارک تحصیلی را صادر کنندو هم به آن رسمیت بخشند. از ویژگیهای بارز این سرمایه این است که به شکل پلی میان اقتصاد و فرهنگ عمل میکند و این توانایی را دارد که سرمایه فرهنگی را ازطریق کاربرد آن به طور معقول و رسمی به نوعی سرمایه اقتصادی تبدیل نماید(ابراهیمی وهمکارش،۱۳۱:۱۳۹۱).
بوردیو معتقد است این واقعیت که در زمینه غذا، تضاد اصلی به طور کلی با تفاوت در درآمد مطابقت دارد، تضادهای ثانویهای را پنهان کردهاست که هم در طبقات متوسط و هم در طبقهی بالا وجود دارد، یعنی تضاد گروههایی که سرمایهی فرهنگی بیشتر و سرمایه اقتصادی کمتری دارند، با کسانی که داراییهایشان بر عکس این گروه ساخت یافته است. معمولاً محققان و ناظران تأثیر صاف و سادهی درآمد را در این واقعیت میبینند که هر قدر جایگاه فرد در سلسله مراتب اجتماعی بالاتر باشد، بخش کمتری از درآمد خود را خرج غذا می کند، یا اینکه در بودجهی غذایی، مبلغی که خرج غذاهای سنگین، پر چرب و چاق کننده می شود و ارزان هم هستند- ماکارونی، سیبزمینی، غلات، ژامبون، گوشت خوک- رو به کاهش میرود، در حالی که سهم فزایندهای از این بودجه خرج گوشت بدون چربی و غذاهای سبک تری (قابل هضم تری) می شود که چاقکننده نیستند (گوشتگاو، گوساله، گوسفند، بره و خصوصاً میوه ها و سبزیجات تازه). از آن جایی که اصل اساسی و واقعی ترجیحدادنها چیزی جز سلیقه نیست، یعنی فضیلتی که زادهی ضرورت است، نظریهای که مصرف را تابع سادهی درآمد میداند نیز همه ظواهر را مؤید این فرض مییابد، زیرادرآمد نقش مهمی در تعیین میزان فاصله از جبر و ضرورت ایفا میکند. مبنای حقیقی تفاوت هایی که در حوزه مصرف و حتی فراتر از آن دیده می شود تضاد بین سلیقههای ناشی از تجمل (یا آزادی) و سلیقههای ناشی از جبر و ضرورت است. دستهی نخست، سلیقههای کسانی است که دست پروردهی شرایط وجودی مادیای هستند که براساس فاصله داشتن از جبر و ضرورت، آزادیها و امکانات ناشی از مالکیت سرمایه تعریف می شود؛ دستهی دوم، جلوه گاه ضرورتهاییاند که خود نیز محصول همین ضرورتها میباشند. بنابراین میتوانیم سلیقهی عامیانهای را که غذاهای «شکم پر کن» و ارزان را میپسندد، از ضرورت باز تولید توش و توان کار کردن با کمترین هزینه ممکن استنتاج کنیم، یعنی وضعیتی که به پرولتاریا تحمیل می شود و در واقع تعریف این طبقه نیز هست (بوردیو؛۲۴۷:۱۳۹۰-۲۴۸).
از بین این چهار نوع سرمایه مطرح در نظریه بوردیو، چنین استنباط می شود که سرمایه اقتصادی که شاخص آن، درآمد و دارایی افراد می باشد نقش کلیدی در دانش غذایی افراد می تواند داشته باشد. همچنین سرمایه فرهنگی نیز با شاخص مدرک تحصیلی و انواع مهارتها (که شامل مدارک سازمانی،یا پایان دوره های کارآفرینی،گواهینامهی فنی) به نظر میرسد میتواند تاثیر به سزایی بر روی دانش غذایی افراد داشته باشد.علاوه براین سرمایه اجتماعی که در حقیقت با موقعیتی که فرد با توجه به رابطهای که با افراد در جامعه دارد تعریف می شود. فرد با توجه به موقعیت و رابطه با دیگر افراد دست به انتخاب میزند بنابراین به نظر میرسد که بین سرمایه اجتماعی و دانش غذایی رابطه وجود داشته باشد. (فیلد، ۱۳۸۶ و زنجانی زاده،۱۳۸۳).
۲-۲-۷-نظریه ی یادگیری اجتماعی:
نظریه یادگیری اجتماعی بر پیوند سه گانه ی میان فرد(فرآیندهای شناختی)،رفتار و محیط تاکید میکند. به سخن دیگر از آنجا که محیط در پهنه ای گسترده تعیین کننده رفتار است فرد فرایند شناختی را برای تغییر و تفسیر محیط و رفتار خودش به کار میگیرد و نیز به گونه ای رفتار میکند که محیطرا دگرگون سازد و با پیامدهای رفتاری دلخواه بیشتری روبه رو شود(گراف،الدر،بوث،۱۳۸۱،۲۸). نظریه یادگیری اجتماعی بیان میکند که کودک رفتارها را از راه پاداش،تنبیه،تقلید از الگوهای بزرگسالان میآموزد. همچنین کودکان با دیدن رفتار افراد دوروبرشان الگوهای نقش را میآموزند بدین سان آنها میآموزند تا با انتظارات و چشمداشتهای والدین و فرهنگ جامعه همنوا شود(Akls).بنابراین روش تغذیهی افراد جامعه اول بار در خانواده شکل میگیرد به همین دلیل آگاهی و رفتار تغذیهای زنان که موثرترین افراد در تغذیه خانواده اند بسیار حائز اهمیت است (Tepp and Goldenthal,1982:724).
۲-۲-۸-نظریه رفتار برنامه ریزی شده:
برای تبیین چرایی انتخاب فست فود و استفاده از غذاهای ناسالم چند رویکرد نظری وجود دارد:
۱-رویکرد رشدی: در این رویکرد قرار گرفتن در معرض غذا،یادگیری اجتماعی است که بر انتخاب غذا تاثیر دارد. نظریه یادگیری اجتماعی بر اهمیت یادگیری از طریق مشاهده رفتار،واکنشهای احساسی و نگرش دیگران به یک پدیده تاکید می ورزد، و معتقد است که مشاهده جنبه های مثبت و منفی رفتار دیگران پس از صرف یک غذای خاص تاثیر مهمی در انتخابهای غذایی افراد بر عهده دارد. اگرچه این دیدگاه ها به یادگیریهای تغذیهای در دوران کودکی اهمیت می دهند،اما یادگیریهای بزرگسالی را هم نادیده نمیگیرند.
۲- رویکرد روان-فیزیولوژیک: این دیدگاه برای تبیین چرایی انتخاب یک غذای خاص تاثیرات عصبی-شیمیایی را با عواملی نظیر خلق و خو و استرس درهم می آمیزد. اگرچه سایق گرسنگی مهمترین محرک برای خوردن است اما انتخاب غذا تا حد زیادی تحت تاثیر شرایطی مانند: رنگ،بو،طعم و یا شیوه آراستن غذا قرار میگیرد.
۳- رویکرد شناختی: اگرچه این دیدگاه به عقلانی بودن کنشگران در فرایند انتخاب اهمیت می دهد اما اهمیت نگرشها را نیز نادیده نمیگیرد. لذا در این رویکرد انتخاب ،تحت تاثیر ترکیبی از شناخت و نگرش است. علاوه بر نگرشها عواملی چون نفوذ اجتماعی،ادراک فرد از کنترل شخصی روی موقعیتها و نگرشهای دمدمی مزاجانه در این رویکرد اهمیت مییابند(گروسی،۱۳۸۹ : ۴-۳).
نظریه رفتار برنامه ریزی شده توسطFishbeineوAjzan مطرح شد به طور گسترده در مطالعات مختلف جهت تعیین نگرش و باورهای مرتبط با انتخاب غذا به کار رفته است. از میان آنها میتوان به موارد مصرف فست فودها،مصرف میوه،سبزیجات و اسنک،مصرف غذاهای کم چرب،مصرف صبحانه و مصرف چربیهای اشباع شده اشاره نمود. مطالعات فراتحلیل تئوری رفتار برنامه ریزی شده نشان داد که سازه های تئوری رفتار برنامه ریزی شده به خوبی قصد و بعد از آن رفتار را پیش بینی میکند. بر اساس این تئوری مهمترین عامل تعیین کننده رفتار قصد فرد برای انجام آن رفتار میباشد. قصد توسط سه عامل تعیین میگردد. اولین عامل نگرش فرد به رفتار است که بازتابی از ارزیابی مثبت و منفی فرد نسبت به آن رفتار می باشد. دومین عامل درک فرد از فشارهای اجتماعی ناشی از افراد مهم در انجام دادن یا ندادن رفتار (هنجارهای اجتماعی)است و سومین عامل درک فرد از آسانی و سختی انجام کار (کنترل رفتاری درک شده) می باشدکه شامل عوامل خارجی و داخلی است. این عوامل میتوانند موجب ممانعت یا تسهیل انجام رفتار گردند(یارمحمدی و همکاران،۲:۱۳۹۰).این نظریه عواملی نظیریادگیری، نفوذ اجتماعی، نگرشها،ادراک کنترل،خلق و خو،استرس و لذت و راحتی مورد انتظار در انتخاب غذا را موثر میداند لذا میتوان گفت این نظریه سه رویکرد پیش گفته را با هم درنظر گرفته است. این نظریه بر اساس نظریه کنش مستدل شکل گرفته است. مفروض اساسی نظریه شناختی این است که بیشتر رفتارها آگاهانه،عقلانی و معطوف به هدف میباشند. از سوی دیگر این نظریه بر پایه نظریه ارزش انتظاری هم بنا شده است. نظریه ارزش انتظاری میگوید که کنشگران قبل از تصمیم گیری برای انجام یک کنش موارد متعدد و احتمالی انجام عمل را با توجه به پیامدهای احتمالی آن عمل مورد ارزیابی قرار میدهند. نظریه رفتار برنامه ریزی شده می گوید که قصد کنشگر برای انجام یک کنش معمولا تحت تاثیر سه عامل است: نگرش، ارزشهای ذهنی و کنترل رفتاری ادراک شده . نگرش عبارت است از درجه بندی ارزیابی های مطلوب و نامطلوب از یک پدیده. ارزشهای ذهنی به اهمیت نظر دیگران درباره انجام و عدم انجام یک عمل و میزان تمایل فرد به موافقت با این نظرات اشاره دارد. کنترل رفتاری ادراک شده به ادراک فرد از آسانی یا سختی انجام عملی اشاره دارد. در واقع عامل سوم به گونه ای به اهمیت عوامل خارج از کنترل فرد بر رفتارهایش اشاره دارد. اهمیت این عوامل بر اساس باورهای فردی نسبت به تمایلات خود و عوامل موثر خارجی شکل میگیرد. با توجه به سه سازه این نظریه مشاهده میشود که مفهوم مرکزی در این نظریه باورها می باشد. زیرا هسته ی اصلی هر سه مفهوم فوق مفهوم باور است. رفتار خوردن مانند بسیاری از رفتارهای بهداشتی تحت تاثیر عواملی شکل میگیرد که خارج از کنترل فرد است. خودتاثیری، یکی از مفاهیم باندورا[۳۸] در نظریه رفتار برنامه ریزی شده است. این مفهوم به توانایی ادراک شده فرد برای انجام یک رفتار خاص اشاره دارد.خود تاثیری در مطالعات بهداشتی به عنوان متغیری مستقل که در تعیین رفتار خوردن نقش مهمی به عهده دارد در نظر گرفته شده است. البته بعضی از محققان به این نتیجه رسیده اند که بایستی بین عامل خود تاثیری و کنترل رفتاری ادراک شده جدایی و تمایز قایل شد. به عنوان مثال تحقیقات کونرو آرمیتاژ[۳۹]نشان داده است که با ورود عامل خودتاثیری به مدل رفتار برنامه ریزیشده این عامل اهمیتی بسیار بیشتر از سایر عوامل در تبیین رفتار خوردن پیدا میکند. سازهی ارزشهای انتظاری در زمینه رفتار خوردن به این واقعیت اشاره دارد که ازفرد چه انتظاریمیرود که پیامدهایی از مصرف غذا یا ماده ی غذایی خاص را مدنظر داشته باشد؟ مثلا خوشمزه بودن ،لذت بخش بودن، احساس خوب به فرد دادن، گران بودن یا سالم و مفید بودن. باورهایی است که درمورد برخی غذاها وجود دارد با خوردن آن غذا به این نتیجه خاص(مثلا:لذت یافتن و…) دست پیدا کند. به عبارت دیگر این دسته از باورها،نگرش و رفتار مصرف فرد را متاثر می کند.
بر اساس نظریه رفتار برنامه ریزی شده، باورهای افراد در خصوص مطلوبیت یک ماده ی غذایی خاص و باورشان در خصوص میزان کنترل عوامل خارجی در انتخاب و مصرف یک ماده غذایی خاص از اهمیت زیادی برخوردار است. بر این اساس به نظر میرسد بالا بردن دانش و آگاهی افراد درمورد مفید و غیرمفیدبودن یک ماده غذایی یا یک سبک تغذیه خاص به تنهایی نمیتواند الگوی تغذیه موجود در جامعه را بهبود ببخشد و در این مسیر حتما باید باورهای افراد را هم مورد توجه قرار داد. لذا به نظر میرسد علی رغم تلاش متخصصان و رسانه های مختلف برای آگاهی دادن از مضرات مصرف فست فودها همچنان مصرف آن در جامعهرو به افزایش است. به نظر میرسد برخی باورها خانواده ها را به مصرف فست فود سوق می دهد.
احساس راحتی کردن،خوش طعم بودن،عدم صرف زمان برای تهیه مقدمات آن، صرفه جویی در وقت، احساس سیری و رضایت سریع،تنوع بسیار زیاد، ارزانی نسبی قیمت،پذیرش بالا از سوی کودکان،اتمسفر و جو اجتماعی محل مصرف غذا،پذیرش این غذاها توسط دوستان و اعضای خانواده.
۱-عواملی نظیر راحتی کردن،خوش طعم بودن،احساس سیری و رضایت از فست فودها به بعد نگرشی مربوط میشود و نشان دهنده برداشت فرد نسبت به مطلوبیت طعم و عملکرد این غذاها در مقایسه با سایر غذاها می باشد.
۲- عدم صرف زمان برای تهیه ی مقدمات آن،صرفه جویی در وقت، تنوع بسیار زیاد، ارزانی نسبی قیمت و اتمسفر و جو اجتماعی محل صرف غذا از جمله عواملی هستند که نشان دهنده کنترل رفتاری ادراک شده است. این عوامل نشان میدهند که عوامل محیطی خارج از کنترل فرد مثل قیمت یا تنوع غذایی موردنظر تا چه حد میتواند مصرف این کالای خاص در مقایسه با کالاهای مشابه را بهتر و سهلتر نمایش دهد.
۳- پذیرش این نوع غذاها از سوی اعضای خانواده خصوصا کودکان و دوستان نشان دهنده بعد ارزشهای ذهنی است. گروههایی نظیر خانواده و دوستان میتوانند به گونه ای خود را تحت تاثیر قرار دهند تا فرد الگوی مصرف غذاییِ خود را مطابق با فشارهای ارزشی و هنجاری دیگران مهم یا اعضای گروه خانواده و دوستان تغییر دهند(گروسی،۱۳۸۹: ۶-۵).
۲-۲-۹-نظریه ی جورج ریتزر:
ریتزر[۴۰] در قالب مک دونالیزه شده و متأثر از وبر تحلیلی از نوگرایی و عقلانیت صوری، مثالی از غذاهای فست فود ارائه داده و معتقد است که در قضیه مک دونالیزهشدن، تنها بر عقلانیت صوری و این واقعیت تأکید میشود که رستورانهای ارائه غذای سریع، انگاره معاصری از عقلانیت صوری نشان میدهند و می توان چنین استدلال کرد که الگوی نظام عقلانیت صوری در روزگار وبر، دیوانسالاری بود. حالآنکه امروزه رستورانهای غذای سریع انگاره حتی بهتری از این عقلانیت را باز مینمایند. دیوانسالاری هنوز در کار است، اما این نوع رستورانها این گونه عقلانیت را بهتر نشان می دهند، این واقعیت بر این قضیه دلالت می کند که امروزه نه تنها عقلانیتصوری در کار است، بلکه جهان نوین که این نوع عقلانیت عنصر اصلیآن است نیز هنوز وجود دارد. عقلانیت صوری چهار بعد دارد که عبارتاند از کارایی، پیش بینی پذیری، تأکید برکمیت به جای کیفیت و جایگزینی تکنولوژیهای غیرانسانی به جای تکنولوژیهای انسانی. همین نوع عقلانیت است که نامعقولی عقلانیت را به ارمغان می آورد. کارایی به معنای جستجوی بهترین وسایل دستیابی به هدفها است. در رستورانغذای سریع، ارائه غذا از پنجرهی اتومبیل، مثال خوب تشدید کارایی در دستیابی به غذا میباشد.پیش بینی پذیری به معنای جهان بدون غیر مترقبههاست؛ رستوران بیگ مک در لوس آنجلس تفاوتی با همین رستوران در نیویورک ندارد. به همین سان، آن چیزی که ما فردا یا سال دیگر مصرف خواهیم کرد، درست مانند همان چیزی خواهد بود که امروز مصرف میکنیم. نظامهای عقلانی گرایش به تأکید برکمیت و معمولاً کمیتهای بزرگ دارند تا کیفیت. رستوران بیگ مک نمونه خوبی از این تأکید بر کمیت به جای کیفیت را نشان میدهد. رستورانهای غذای سریع به جای استفاده از ظرفیتهای انسانی سرآشپزها، از تکنولوژیهای غیرانسانی و آشپزهای غیر ماهر استفاده می کنند. اگر عقلانیت صوری را با نوگرایی معادل بدانیم، پس توفیق و گسترش رستورانهای غذای سریع و نیز درجه الگو قرارگرفتن آن از سوی بیشتر بخشهای دیگر جامعه، دلالت بر این دارد که ما هنوز در یک جامعه نوین به سر میبریم. در تحکیم این استدلال، باید گفت که رستوران غذای سریع به شیوه های گوناگون خصلت فردی داردزیرا از اصول و تکنولوژیهای خط تولید بسیار استفاده می کند. به همین سان، این نوع رستوران مبتنی بر اصول صنعتی هستند، که خود با این نظر تعارض دارند که ما وارد یک جامعه ما بعد نوین شده ایم. هر چند که ممکن است دگرگونیهای دیگری در اقتصاد رخ داده باشند که اندیشهی جامعه ما بعد صنعتی را تأکید می کنند، اما رستوران غذای سریع و بسیاری از عناصر دیگر اقتصادی که با الگوی این نوع رستوران ها کار می کنند، چنین اندیشهای را مورد تأکید قرار نمی دهند(ریتزر؛۷۳۵:۱۳۸۸-۷۴۰).
۲-۲-۱۰-اثرپذیری از رسانه ها(تبلیغات تلویزیونی):
عصر کنونی را عصر انقلاب اطلاعات و ارتباطات نامیدهاند. عصری که در واقع میتوان گفت وسایل ارتباط جمعی پیچیده ترین ابزار القای اندیشهها هستند. در عصر کنونی رسانه ها مانند دریچه ای به جهان خارج در دیدگاه ها،نگرشها و رفتارهای افراد جامعه موثرند. به طوری که تصور بسیاری از ما از جهان خارج و خودمان به واسطه رسانه ها شکل گرفته است(فروزان و امینی،۱۹۶:۱۳۹۲).
تلویزیون جامع ترین و جذاب ترین وسیله ارتباط جمعی است که نه تنها امکان حضور و پخش آن در همه جا بلکه ماهیت آن نیز اهمیت دارد. قابلیتهای فن آورانهی تلویزیون چنان است که میتواند در مقایسه با سایر رسانه ها مطالبی نزدیکتر به زندگی واقعی ارائه کند. در واقع در نتیجه همین توان فوق العادهی تلویزیون در به نمایش گذاردن محتوای زندگی گونه است که بیش از سایر رسانه ها نیز مورد استفاده قرار میگیرد(همان:۱۹۷).امروزه تلویزیون در اکثر نقاط جهان تبدیل به قسمتی از الگوی رفتاری خانواده ها شده و افراد خانواده بخشی از معیارهای صحبت و رفتار فردی و اجتماعی خود را از خلال برنامه های ارائه شده تلویزیونی به دست می آورند. مدت استفاده از گیرنده های تلویزیونی در منازل از ۴ ساعت و ۳۰ دقیقه در شبانه روز در سال ۱۹۵۰ به بیش از ۷ ساعت در سالهای اخیر شده است. بر اساس آمار بیش از ۹۶٫۲ درصدمردم ایران در منزل تلویزیون دارند و به طور میانگین روزانه ۷٫۵ ساعت تلویزیون روشن است.
ورود تلویزیون به درون خانواده ها بعد تازهای به خانوادهها بخشیده است. دیگر خانوادهها نه تنها محلی برای استراحت، صرف غذا و … نیست بلکه سازمانی است که میتوان در آن آموخت، جهان را تماشا کرد و خواسته های فرهنگی خود را ارضا نمود. لذا تلویزیون را میتوان از عوامل مهم و اثر گذار بر شیوه تفکر و کیفیت زندگی افراد شناخت.
از آنجا که تلویزیون پدیدهای خنثی و صرفا کاتالیزور نیست خود عنصر نو پدید می آورد و بر تمامی ارکان جامعه تاثیر می گذارد. این وسیله میتواند تاثیری متقابل بر جامعه داشته و در پیداش عادات تازه،تغییر رفتار و خلقو خوی انسانها نقش مهمی ایفا کند(قلی زاده و همکاران،۲۲:۱۳۸۶).
۲-۲-۱۰-۱-نظریه ی کاشت:
در میان نظراتی که به آثار دراز مدت رسانه ها پرداخته اند حق تقدم با نظریه کاشت است. نظریه ی کاشت در جریان تحقیق درباره شاخصهای فرهنگی و تحلیل محتواهای تلویزیون توسط جورج گربنر[۴۱]و تعداد دیگری از پژوهشگران مدرسه ارتباطات دانشگاه پنسیلوانیا در سال ۱۹۶۹ تولد یافت. در آن زمان سوال این بود که آیا تلویزیون بر عقاید بینندگان درباره ماهیت و کیفیت دنیا اثر میگذارد و این تاثیر چگونه است؟ این نظریه یکی از اشکال اثر رسانه ها در سطح شناختی بوده و مربوط به این موضوع است که قرار گرفتن در معرض رسانه ها تا چه حد میتواند به باورها و تلقی عموم از واقعیت خارجی شکل دهد؟ نظریه کاشت یا اشاعه برای ارائه الگویی از تحلیل،تبیین شده است تا نشان دهنده تاثیر بلند مدت رسانههایی باشد که اساسا در سطح برداشت اجتماعی عمل می کنند. این نظریه معتقد است که تلویزیون در بلند مدت موجب تاثیر بر جهان بینی و نظام ارزشی بینندگان پرمصرف خود میشود و به آنها نگرش تلویزیونی واحد درمورد واقعیات میبخشد(روشندل اربطانی و امیری،۹۴:۱۳۸۹).گربنر معتقد است که باید به فهم جنبه های متمایز تاثیرات تلویزیون نائل شد. این جنبه ها شامل قرار گرفتن گسترده،طولانی مدت و مشترک عامههای وسیع و ناهمگنی است که در معرض تولید و توزیع تودهای پیامهای رسانه قرار دارند. فرض اصلی این تئوری این است که بین ساعات تماشای تلویزیون و واقعیت پنداری در برنامه های تلویزیونی ارتباط مستقیم وجود دارد. یعنی بینندگانی که ساعات زیادی به تماشای تلویزیون می نشینند اطلاعات و ایده ها را طبقه بندی کرده و تاثیراین درمعرض رسانه بودن چیزی را تولید میکنند که پرورش(کاشت) نامیده میشود(مهدیزاده،۱۹۱:۱۳۸۴).گربنر بینندگان تلویزیون را بر حسب تعداد ساعتهای تماشای تلویزیون به دو گروه بینندگان پرمصرف که بیش از ۴ ساعت تلویزیون می بینند و بینندگان کم مصرف که کمتر از ۲ ساعت تلویزیون تماشا میکنندتقسیم بندی کرد(باهنر و جعفری،۱۳۹:۱۳۸۹). گربنر معتقد است که تماشاگران پرمصرف تلویزیون درباره ی واقعیات زندگی با بینندگان کم مصرف اختلاف نظر دارند. بر اساس این نظریه تلویزیون در دراز مدت بر جهان بینی و نظام ارزشی بینندگان پرمصرف خود تاثیر می گذارد و به آنها نگرش تلویزیونی واحدی درمورد واقعیات می دهد. در واقع گربنر با تفاوت قائل شدن بین مخاطب عادی و پرمصرف تلویزیون عملا دیگر منابع اطلاعات،افکار و آگاهی ها را به انحصار درمیآورد و یک کاسه میکند. اثر این مواجهه با پیامهای مشابه تولید چیزی است که وی آن را کاشت یا آموزش جهان بینی رایج،نقشهایرایج و ارزشهای رایج مینامد(ساروخانی و مهدیزاده،۲۰۷:۱۳۹۲).
نظریه پردازان کاشت استدلال می کنند که تلویزیون اثرات دراز مدت دارد. اثرات تدریجی و غیر مستقیم اما متراکم و بااهمیت و تماشای زیاد تلویزیون به عنوان کاشت نگرشهایی دیده میشود که بیشتر با جهانی که برنامه های تلویزیونی را به تصویر میکشند همانند است تا جهان واقعی. تحلیل کاشت بر همگن سازی گسترده و فراگیر تلویزیون تاکید میکند. گربنر در این باره میگوید فرهنگ فرایند نمادینی است که الگوهای مفهومی پایدار برای جامعه پذیری افراد کشت میکند و سهم مستقل تلویزیون برای چنین الگوهایی بیشتر در جهت همگن سازی در درون گروه های اجتماعی متنوع و متفاوت و فرسودن دیگر تمایزهای اجتماعی سنتی است(عقیلی و همکاران،۴۲:۱۳۹۰). نظریه کاشت به بررسی این نکته می پردازد که تماس فزاینده با تلویزیون بر مفهوم سازی مخاطبان از واقعیت اجتماعی تاثیر می گذارد و این عمل به گونه ای اتفاق می افتد که متناوبترین،متداولترین و پایدارترین الگوهای تصویری و ایدئولوژی را که تلویزیون ارائه میکند بازتاب میدهد. بزرگ شدن و زیست در چنین محیط نمادینی که تلویزیون بیشترین روایتها را از آن در بیشتر اوقات برای بیشترین مخاطبان تعریف میکند منجر به شکل گیری تصویر ذهنی غیرواقعیای از جهان میشود(باهنر و جعفری،۱۴۰:۱۳۸۹).
گربنر در واکنش به انتقادات پل هیرش این نظریه را مورد تجدید قرار داد و عناصری به بدان افزود. در تجدیدنظری که گربنر در این نظریه داد وی دو مفهوم متداول سازی[۴۲] و تشدید[۴۳] را به این نظریه افزود با این مفاهیم این واقعیتها در نظر گرفته میشود که تماشای بیش از حد تلویزیون نتایج متفاوتی برای گروه های مختلف اجتماعی دارد. متداول سازی هنگامی روی میدهد که تماشای بیش از حد تلویزیون منجر به تشدید تقارن دیدگاه ها در گروه ها میشود و هنگامی رخ می دهد که اثر کاشت در گروه خاصی از جمعیت بیشتر شود. با افزودن این دو مفهوم، نظریه کاشت دیگر مدعی این نیست تلویزیون بر بعضی از گروه های فرعی اثر قوی گذاشته و بر بعضی دیگر تاثیری نخواهد داشت. بر اساس این تجدیدنظر صرف پر مصرف بودن مخاطب موجب تاثیر فراوان تلویزیون بر مخاطب و تغییر باورهای او نخواهد داشت بلکه متغیرهای محیطی نیز در اثرگذاری نقش ایفا میکند. به زعم گربنر و همکاران وی تلویزیون منبع معناداری از ارزشهای عمومی، ایدئولوژیها و هنجارهای اجتماعی است(روشندل اربطانی و امیری،۹۵:۱۳۸۹).
۲-۲-۱۱-اشتغال زنان و تعارض کار با خانواده:
در جوامع سنتی و تا پیش از وقوع فرایند صنعت گسترش و نوسازی سیاسی،اجتماعی و اقتصادی در این جوامع ساختار روابط بین نهادهای اجتماعی اساسا بر پایه سنتها،تجارب،ممارستها و باورهایی تعیین میشد که از نسلی به نسل بعد منتقل شده است و جز مشترک آن جامعه به حساب می آید.بر این اساس تقسیم کار بین زنان و مردان نیز بر پایه ی سنت و جنسیت صورت میپذیرد. از این رو از مردان انتظار می رود با اشتغال به کار در خارج از خانه اسباب معاش خانوادهی خود را فراهم آورند. در عوض زنان نیز وظیفه دارند با ماندن در خانه به مراقبت از کودکان و ادارهی امور منزل ،پختوپز و تمهید شرایطی امن و راحت برای شوهر و سایر اعضای خانواده بپردازند(رستگار خالد،۳۳:۱۳۸۵ ).با این همه چنین الگویی از تقسیم نقش مانع از آن نمیشود که از نیروی کار زنان در مزرعه،کشت و زرع و کار پابه به پای مردان برای تولید بیشتر استفاده نشود. در عین حال به ندرت در امور مربوط به مراقبت از فرزندان و خانه داری شرکت میجویند و خستگی و فرسودگی زنان نیز نمیتواند تاثیری در آن داشته باشد. اما به موازات تحول جامعه و جدایی کار از خانواده و تغییر در برخی نهادهای اجتماعی دیگر از جمله تعمیم آموزش و پرورش رسمی و عالی و تحت پوشش قرار گرفتن دخترانجوان،ضرورت و نیاز اقتصادی خانواده ها به کار زنان در خارج از خانه برای استمرار حیات و بقای خانواده و از همه مهمتر نیاز روزافزون جامعه در به کارگیری نیروی کار زنان در بخش صنعت که در نتیجه تغییرات ساختاری در بخشهای اقتصادی جامعه،اولویت و گسترش بیشتری نسبت به بخش کشاورزی یافته است. تعداد زنان شاغل در بخشهای خدمات و صنعت رو به افزایش گذاشته است. در ایران تا سال ۱۳۵۵ آمار زنان شاغل رو به افزایش بود و در این سال به حدود ۱۲ درصد رسیده است . هر چند یک دهه و پس از آن و در سال ۱۳۶۵ به ۸ درصد کاهش یافته و تا سال ۱۳۷۰ با یک درصد افزایش به ۹ درصد رسیده است. این آمارها از نظر بحث بدین معنا است که برای بخش عمدهای از زنان شاغل به دلیل جدایی کار از خانواده امکان ایفای همزمان و توام وظایف و فعالیتهای شغلی و خانوادگی به گونه ای که در جوامع روستایی و سنتی منتفی بوده وجود دارد و به دلیل با وجود الگوی جنسیتی تقسیم کار،معضل تعارض نقش بین کار و خانواده برای این گروه از زنان به یک معضل جدی تبدیل شده که با گسترش تعهدا ت ناشی از آنها نظیر بچه دار شدن و یا اشتغال بکار تمام وقت در مشاغل حرفه ای و تخصصی جدیتر میشودکه می تواند تبعات منفی برای خود زنان و خانواده هایشان داشته باشد(همان:۳۴).
افزایش مشارکت زنان در بازار کار و ازدیاد تعداد زنان شاغل در خارج از منزل به رشد نوع جدیدی از خانواده های دو شغله منجر شده است. در این نوع خانواده ها زن و مرد افزون برنقش سنتی همسری و پدر و مادری نقش شغلی نیز دارند.این موضع برای زنان اهمیت بیشتری دارد زیرا آنها با دارا بودن نقش همسری و مادری امروزه عهده دار نقش جدیدی نیز شده اند. در نگاه اول به نظر میرسد که این نقش جدید منجربه افزایش درآمد،بهبود وضع اقتصادی و افزایش عزت نفس زنان شاغل میشوداما زمانی که زن نتواند بین انتظارات نقشهای خویش تعادل برقرار نماید دچار نوعی تعارض به نام تعارض کار-خانواده می شود. انجاموظایف نهادی شدهای چون وظیفهی مادری،خانه داری و پرستاری از اعضای خانواده همواره بر دوش زنان سنگینی می کند به گونه ای که حتی با فاصله گرفتن از خانه نگرانی انجام این وظایف او را رها نمیسازد(نبوی و شهریاری،۱:۱۳۹۱).
تعارض کار- خانواده نوع ویژهای از تعارض بین نقشهاست که فرد را به طور هم زمان با تقاضاهای متفاوت و ناسازگار ناشی از مسئولیتهای کاری و خانوادگی درگیر میسازد. بدین معنا که هرگاه افراد قادر به انجام دادن هم زمان وظایف شغلی و خانوادگی خود نشوند دچار تعارض بین نقشهای خانوادگی و شغلی شده اند. این نوع تعارض به تعارض کار- خانواده معروف است (قره داغی و محمودی،بی تا:۳۹) .تعارض نقشهای شغلی و خانوادگی می تواند ناشی از زندگی خانوادگی یا محیط کاری باشد. بنابراین تعارض کار-خانواده تحت عنوان ناسازگاری دوطرفه بین تقاضاهای نقش کاری و تقاضاهای نقش خانوادگی توصیف می شود.به عبارت دیگر هر گاه افراد قادر به انجام هم زمان وظایف و مسئولیتهای هر دونقش خانوادگی و شغلی خود نباشند، وظایف ناشی از نقش خانوادگی شان با وظایف ناشی از تعهدات شغلی یا وظایف ناشی از نقش شغلی شان با وظایف خانوادگی شان تداخل پیدا کند به گونه ای که آنها در ایفای وظایف شغلی و خانوادگی خود دچار فشار و دشواری گردند و نتوانند از عهده الزامات هر دونقش به خوبی برآیند آنان دچار تعارض بین نقشهای شغلی و خانوادگی هستند(توانگر و همکاران،۱۳۶:۱۳۹۱).
در مجموع ما با دو نوع تعارض کار- خانواده روبه رو هستیم ۱- تعارض کار با خانواده: نوعی از تعارض بین نقشهاست که در آن فشارها و الزامات محیط کار در عملکرد مسئولیتهای خانوادگی فرد اختلال ایجاد می کند یا شکلی از تعارض نقشهاست که در آن فشارهای حاصل از نقش کاری و خانوادگی از برخی جهات ناهمسازند. به این معنا که مشارکت در نقشهای دیگر را دشوار می سازند. ۲- تعارض خانواده با کار: نوعی تعارض بین نقشهاست که در آن فشارها و الزامات محیط خانواده در ایفای مسئولیتهای شغلی فرد اختلال ایجاد می کند.تعارض کار با خانواده از سوی وظایف خانواده در انجام مسئولیتها ی شغلی اختلال ایجاد می کند(قره داغی و محمودی،بی تا:۳۹).
مدل تعارض کار-خانوادهگرینهاوس و بیوتل[۴۴]از رایج ترین مدلهای تعارض است.آنها (۱۹۸۵) مدلی برای تبیین تعارض کار-خانواده با تاکید بر منابع آن در قلمرو نقشهای کاری و خانوادگی ارائه کرده اند. منطق اصلی مدل این فرض است که هر ویژگی نقش که بتواند بر تعهد زمانی،فشار یا رفتار شخص در یک نقش تاثیر گذارد موجب تعارض بین آن نقش و نقش دیگر خواهد شد.
هاوس و بیوتل انواع تعارض کار- خانواده را به سه نوع۱- تعارض مبتنی بر زمان ۲- تعارض مبتنی بر فشار ۳- تعارض مبتنی بر رفتار تقسیم بندی کردند.