پژوهشهای جامعه شناسی و روان شناسی عوامل گوناگونی را در بروز رفتار خشونت آمیز در خانواده دخیل دانسته اند، که به تعدادی ازعمده ترین آنها دراین جا اشاره میشود.
فرهنگ و اجتماع: نوع نگاه به زن در جوامع مدرن و جوامع سنتی واضحاً متفاوت است. در حالی که در جوامع مدرن تلاش زیادی برای دستیابی زنان به حقوق شان صورت گرفته و نوع نگاه به تدریج انسانی تر گشته، نوع نگاه مردسالارانه و نوع رویکرد استوار بر استبداد هنوز در جوامع سنتی به قوت خود باقی ست. توانمندی این طرز تفکر، به رسوم شکل بخشیده است که به زن به عنوان “جنس دوم” و در مواردی دارایی مرد مینگرد ازدواجهای اجباری، ازدواجهای قبل از وقت و موارد مشابه دیگر ریشه در این نوع طرز فکر دارند(بختیاری و همکاران،۱۳۸۲).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
نیاز به کنترل و تسلط بر زن در این جوامع، که از طریق آموزش اجتماعی حاصل میشود، پررنگ تر است(کاپلان و سادوک[۱۱]، ۲۰۰۳). بنابراین نظریه، فرد بعد از برقراری ارتباط با اجتماع، الگوبرداری نموده و براساس این الگوها رفتار میکند. آلبرت بندورا یکی از مبلغان اصلی مکتب یادگیری اجتماعی است. او معتقد است که رفتار نتیجه کنش متقابل عوامل شناختی و محیطی است بسیار دیده شده است که کودکان خشونت را از خانواده خود آموخته و بعداً به شکل مشابهی رفتار میکنند. بهدین شکل یک چرخه خشونت بهوجود آمده که والدین و اعضای بزرگ خانواده خشونت را به اعضای کوچکتر تسری میدهند. چنین رویکردی، نه تنها رفتار خشن بر علیه زن را رخصت میدهد، بلکه راه را برای ایجاد محدودیتهای فردی و اجتماعی زنان فراهم میسازد. این محدودیتها به نوبه خود سبب سرکوبی پتانسیلها و تواناییهای زنان گشته و در نتیجه زمینه ظلم پذیری و سو استفاده از آنها را بیشتر و آسان تر میسازد(سفیری، ۱۳۷۹).
در جوامعی که فرهنگ گفت و شنود و بحث دو طرفه و تبادل نظر دموکراتیک وجود نداشته و یا قوت ندارد، روابط نابرابر قدرت نیز عامل اعمال خشونت از جانب اشخاص دارای قدرت بیشتر نسبت به اشخاص دارای قدرت کمتر میشود. دادن اهمیت بیشتر به فرزند پسر، بالا بردن اهمیت مردان و زندگی دو یا چندین خانواده بهصورت مشترک حتی زمینه خشونت زن بر علیه زن را نیز فراهم کرده است. معمولاً در این جوامع، خشن بودن، قوی بودن، سنگدل تر بودن، مستقل بودن و توانایی خطر کردن از ویژگیهای پسندیده مرد و مطیع بودن، ساکت بودن، خجالتی بودن و وابسته بودن از ویژگیهای قابل پسند زن شمرده شده و یا حداقل بهدین شکل از آنها انتظار برده میشود. بهعلاوه، داشتن معلومات اندک یا نداشتن آگاهی از قوانین سبب میشود تا شخصی که مرتکب خشونت میشود، در آینده نیز رفتار خود را تکرار کرده و از عواقب اعمال خود بیمی نداشته باشد. نرخ بالای بی سوادی نیز در شدت بخشیدن به این مشکل نقش داشته است(قهاری، ۱۳۸۱).
اقتصاد: از منظر دین و حتی رسوم جامعه، فراهم کردن تسهیلات مادی و دادن نفقه بر دوش مرد است. مرد، بهعنوان سرپرست خانواده در یک جامعه سنتی، ملزم به برآورده کردن نیازهای اقتصادی خانواده است. حتی فقه اسلامی به زن اجازه داده است تا در صورتی که نخواهد در بیرون از منزل شغلی داشته باشد و یا حتی اگر میل نداشته باشد، میتواند به طفلش شیر ندهد و در این گونه موارد، شوهر باید شیر را از جای دیگر فراهم کند. ولی، احتمال داده میشود که چنین رویکردی وابستگی زن و فرزندانش را به شوهر بیشتر کرده و حتی در محدود کردن سهم وی در اجتماع نیز تاثیر گذار باشد. البته فمینیستها به این موضوع،که به تفاوت تاریخی زن و مرد تاکید دارد، توجه بیشتری نشان داده اند. به باور پیروان این دیدگاه، ساختار روابط اجتماعی، سلطه مرد را به دلیل نانآور بودن تشدید میکند. آنها میگویند در صورت تغییر این روابط، میتوان خشونت و سایر شکلهای اعمال زور را کاهش داد. یکی از این راهکارها، استقلال مالی زن و اشتغال اوست (هلیگارد[۱۲]، ترجمه گنجی، ۱۳۸۰).
دیده شده است که بعضی از مردان، خشونت را از طریق محدود کردن منابع مالی در خانواده اعمال کرده اند و در نتیجه، زن که از لحاظ اقتصادی وابسته بوده است، بالاجبار رفتار پرخاشگرانه را تحمل نموده و در مواردی حتی دم نزده است. اگر این مشکل در جوامع روستایی بهعلت گستردگی خانوادهها و اشتراک اعضای خانواده در تولید تا حدودی کمتر است، ولی در جوامع شهری بهعلت مصرفی بودن خانوادهها بیشتر به مشاهده میرسد. این مشکل بهخصوص در صورتیکه بار مالی خانواده بر دوش یک نفر باشد و بالاخص در صورتی که خانواده فقیر باشد، میتواند شدیدتر شود، چون قادر به ایجاد درماندگی، عصبانیت، پرخاشگری و افسردگی در میان مردان و نهایتاً اعضای دیگر خانواده میباشد(قاضی طباطبایی ومحسنی تبریزی،۱۳۸۳).
مردی که در محیط پر استرس کار میکند و مورد توبیخ یا تحقیر قرار میگیرد. ممکن است تنفر ابراز نشده اش را بر سر خانواده خالی کند. فقر و اختلافهای مالی مهمترین عامل قتلهای خانگی محسوب میشود. بهوجود آمدن فاصله زیاد میان طبقات اجتماعی و عمیقتر شدن تدریجی این فاصله در ایجاد پرخاشگری نقش دارد. کارشناسان مسائل اجتماعی بیکاری را نیز جز اولین و مهمترین آسیبهای اجتماعی عنوان میکنند که خود عامل اصلی پرخاشگری نیز محسوب میشود(سفیری، ۱۳۷۹).
۲-۱-۱-۵- چارچوب نظری
از نظر مازلو[۱۳](۱۹۹۳) ارضای نیاز به عزت نفس به احساساتی از قبیل، ارزش، قدرت، لیاقت، کفایت،مفید و مثمر ثمر بودن در جهان منتهی خواهد شد،اما بیاعتنایی به این نیازها موجب احساساتی از قبیل حقارت،ضعف و درماندگی میشود،و این احساسات به نوبه خود بهوجود آورنده دلسردی و یأس اساسی خواهند بود یا گرایشهای روان نژندانه را به وجود خواهند آورد(ذوالفقاری،۱۳۷۷). خشونت و بیتوجهی والدین علاوه بر تأثیر بر تعاملات اجتماعی فرزندان،در بروز مشکلات روانی و عاطفی نیز تأثیر میگذارد(باقرپور کماچالی،۱۳۸۴).
حال چگونه میتوان انتظار داشت که چنین خانوادههایی در تربیت و پرورش فرزندان خود نقش مفید و مؤثری ایفا کنند(خسروی،۱۳۸۵). با عنایت به اینکه توجه و درایت در خصوص مواجهه فرزندان با خشونت بین والدین بهطور عام و ارتباط آن با ویژگیهایی چون عزت نفس بهطور خاص چندان مورد توجه متخصصان و پژوهشگران جامعه نبوده است و با توجه به اهمیت آن در پژوهش حاضر تلاش شده است تا ارتباط مواجهه فرزندان با خشونت جسمی والدین با یکدیگر با عزت نفس(کلی، خانوادگی، تحصیلی و اجتماعی)آنها بررسی شود.
۲-۱-۱-۶- چهارچوب نظری مواجهه با خشونت جسمی بین والدین
محققان اولیه از کودکان خانههای دچار خشونت با عنوان شاهد یا مشاهدهکننده خشونت نام بردهاند. اما در چند سال اخیر اصطلاح شاهد خشونت بودن جای خود را به مواجهه با خشونت سپرده است که کلیتر بوده،پیشفرضی در مورد تجربیات کودکان از خشونت نمی دهد(وامقی،۱۳۸۵). اغلب گفته میشود که شاهد خشونت خانگی بودن یعنی دیدن خشونت خانگی و حالت عینی آن مد نظر است،اما شیوههای دیگر مواجهه فرزندان با خشونت خانگی نیز وجود دارد. بچهها علاوه بر دیدن و شنیدن مستقیم،آثار خشونت(چشم کبود مادر)را نیز شاهد هستند(رابرتس [۱۴]، ۲۰۰۶). در مطالعه حاضر نیز افرادی که در طول زندگی خود دیدن یا شنیدن صدای خشونت جسمی بین والدین خود، دیدن آثار خشونت جسمی بین والدین خود،شنیدن در مورد آن از دیگر اعضای خانواده، یا پی بردن به وقوع خشونت به هنگام قهر کردن یکی از والدین از منزل را به خاطر آورده و حد اقل به یکی از آنها پاسخ مثبت دادهاند،به عنوان افراد مواجه با خشونت جسمی بین والدین شناخته شدهاند.
۲-۱-۱-۷- نظریههای مربوط به مواجهه با خشونت بین والدین
نظریه فشار روانی بعد از ضربه
مشاهده خشونت بین والدین یک واقعه ضربهزننده برای کودک میباشد. روسمن [۱۵]و هو[۱۶] (۲۰۰۰) توضیح میدهند کودکی که در خانواده واجد خشونت، رشد و پرورش مییابد، بهمانند این است که در«نوعی منطقه جنگی»زندگی میکند. گاهی اوقات وقوع حمله بین والدین را میتواند پیشبینی کند، اما گاهی اوقات نزاع بهصورت غیرمنتظره شروع میشود. این وضعیت باعث میشود که فرزندان احساس درماندگی و ترس داشته باشند(برندهارت [۱۷]، ۲۰۰۴).
اختلال فشار روانی بعد از ضربه دارای چهار عامل ملاک میباشد:
عامل A: مواجهه با واقعه ضربهزننده:کودک با حوادث تهدیدکننده مواجه میشود.
عاملB: تجربه مجدد علائم و آثار تجدید خاطرات و تفکرات ناخوانده که اغلب شبهنگام در شب زنده داریها رخ میدهد. ازاینرو کودک دچار کابوسهای شبانه و خوابهای نامنظم میشود.
عاملC: کودک ممکن است از افکار، احساسات و نیز مکانها و کارهایی که یادآور واقعه هستند،اجتناب نماید.
عاملD: بیش برانگیختگی:این عامل به پیامدهای روانی مواجهه مربوط است: از جمله خواب آشفته، مشکلات تمرکز، کجخلقی، انفجار عصبانیت، وحشتزدگی، و بیشحساسی.
کریج [۱۸](۲۰۰۰) جهت بیان علائم اختلال فشار روانی پس از ضربه در دوران کودکی و نوجوانی،به تفاوتهای رشدی توجه میکند. موقع ارزیابی تأثیرات ضربه روانی بر کودکان لازم است چندین بعد در نظر گرفته شود. این ابعاد ویژگیهای فردی کودک، ماهیت اتفاق ضربهزننده،و محیط اجتماعی کودک هستند. این مراحل باهم ارتباط متقابل دارند و هرکدام میتواند منبع خطر یا منبع حمایت باشند(برند هارت[۱۹]، ۲۰۰۴).
دو نوع ضربه وجود دارد. نوع I غیرمنتظره و ناگهانی است و خارج از خانواده رخ میدهد،مثل وقوع تصادف یا بلایای طبیعی. از علائم آن بیشبرانگیختگی،اجتناب و دوری میباشد. نوع II مواجهه با وقایع مکرر و مزمن و طولانیمدت است. خاطرات این اتفاقات به نظر محو و نامشخص میشوند. این نوع معمولا به دنبال فشارهایی چون خشونت خانگی که در خفا و سکوت رخ میدهد،به وجود میآید(برند هارت ۲۰۰۴).
نقش خانوادهها در شخصیت فرزندان
خانواده که اولین پایهگذار شخصیتها و ارزشها و معیارهای فکری کودکان است(احمدوند،۱۳۸۶)،امروزه تحت تأثیر تحولات اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی قرار گرفته و مشکلات ویرانگری من جمله خشونت خانگی و به تبع آن مواجهه فرزندان با آن پدیدار گشته است(اللهوردیان عیدی،۱۳۸۴). از هر ۵ زن دنیا حد اقل یک نفر زمانی در طول حیات خود مورد آزار و اذیت جسمی یا جنسی یک مرد یا مردانی قرار میگیرد(کمیته بین المللی زنان، [۲۰] ۲۰۰۵). انجمن روان شناسی آمریکا[۲۱](۱۹۹۶) اعلام کرده است که در هر سال ۳/۵ میلیون کودک با خشونت خانگی نسبت به مادرانشان مواجه هستند. طبق تحقیق ملی بررسی خشونت خانگی علیه زنان، خشونت جسمی اولیه(از اول زندگی مشترک تاکنون) در سطح ملی ۱۸/۷ درصد و خشونت جسمی ثانویه(از اواسط زندگی مشترک به بعد)در سطح ملی ۲۶/۲ درصد برآورد شده است. در همین بررسی خشونتهای جسمی شدید در ایران شیوع ۳۰درصدی داشتند(قاضی طباطبایی و محسنی تبریزی،۱۳۸۳). در چنین مواردی از خشونت خانگی،کودکان هرچند خود بهطور مستقیم مورد آزار والدین قرار نگرفتهاند، اما در خانه حضور داشته و در معرض مواجهه با خشونت بین والدین خود قرار گرفتهاند، بهدین معنی که یا خشونت را مشاهده کردهاند یا به طرق دیگری مانند شنیدن صدای مشاجره خشونتآمیز یا مواجهه با عوارض و آثار آن (مانند آثار ناشی از آزار جسمی بر بدن مادر)از آن اطلاع پیدا کردهاند(وامقی،۱۳۸۵). همچنین یافتههای مطالعه وامقی در تهران نشان داد که در مجموع ۲۲/۸ درصد از دانشآموزان حد اقل یکبار با خشونت جسمی بین والدین خود مواجهه داشتهاند.
بچههایی که شاهد خشونت بین والدین بودهاند،بهطور چشمگیر مضطربتر از کسانی میباشند که روابط رضایتبخش پدر و مادر را دیدهاند(اللهوردیان عیدی،۱۳۸۴). ولاک [۲۲] و فینکلهر [۲۳](۱۹۹۸) نیز استدلال نمودهاند که کودکان و نوجوانان شاهد خشونت بین والدین خود در مقایسه با همتایان فاقد مواجهه با چنین خشونتی مشکلات رفتاری (پرخاشگری، وقتگذرانی، تخلف)، مشکلات روانی(اضطراب، افسردگی، عزت نفس پایین)، مشکلات شناختی(کارایی تحصیلی پایین) و مشکلات جسمی(رشد معیوب، بیخوابی، مهارتهای حرکتی ضعیف) بیشتری دارند(حاج یحیی [۲۴]، ۲۰۰۱).
۲-۱-۲- سازگاری
۲-۱-۲-۱- تعریف سازگاری
در لغتنامه دهخدا، سازگاری ؛ موافقت در کار، حسن سلوک و در مقابل ناسازگاری؛ بدسلوکی، بدرفتاری و سازگاری نکردن معنی شده است(لغت نامه دهخدا)
مک دونالد[۲۵](۲۰۰۰) میگوید: وقتی میگوییم فردی سازگار است که پاسخ هایی که او را به تعامل با محیطش قادر میکند آموخته باشد و به طریقی قابل قبول اعضای جامعه خود رفتار کند تا نیازهایی در او ارضا شود. یک فرد در یک موقعیت اجتماعی خاص میتواند خود را به طریق زیادی با آن موقعیت تطبیق و سازگاری دهد(آشفته یزد،۱۳۸۷).
روان شناسان همچنین سازگاری فرد را در برابر محیط مورد توجه قرار داده اند و خصوصیاتی از شخصیت را بهنجار میدانند که موجب سازگاری فرد با محیط خود میگردد، یعنی با دیگران در صلح و صفا زندگی کند و جایگاهی در جامعه برای خود به دست آورد. بسیاری از روان شناسان دیگر معتقدند که اگر اصطلاح سازگاری در معنای همنوایی با اعمال و اندیشههای دیگران اعمال شود، دیگر نمی توان توصیفی از شخصیت سالم به عمل آورد، آنها بیشتر بر ویژگیهای مثبتی مانند فردیت، آفرینندگی و شکوفایی استعدادهای بالقوه تاکید دارند(احمدی، ۱۳۸۲).
از سازگاری تعریفی دیگر ارائه شده که سازگاری عبارت است از ثبات عاطفی و جسارت در روابط اجتماعی و نیز علاقه به تحصیل که در فرد میباشد و بهصورت عاطفی، اجتماعی و آموزشی دیده میشود. در هر حال سازگاری یعنی تطبیق یا وفق دادن شخص نسبت به محیط، مثلاً وقتی میگوییم یک فرد نسبت به محیط سازگار است، یعنی در گروهی که به آن متعلق است سازگار میباشد. راجرز[۲۶](۱۹۸۰) در تعریف سازگاری میگوید: منظور از سازگاری انطباق متوالی با تغییرات و ایجاد ارتباط میان خود و محیط است به نحوی که حداکثر خویشتن سازی را همراه با رفاه اجتماعی ضمن رعایت حقایق خارجی امکان پذیر میسازد. به این ترتیب سازگاری یعنی شناخت این حقیقت که فرد باید هدفهای خود را با توجه به چارچوبهای اجتماعی- فرهنگی تعقیب کند(احمدی، ۱۳۸۲)
۲-۱-۲-۲- نظریات سازگاری
به نظر کارن هورنای[۲۷]، رفتار بهنجار یا ناسازگار ریشه در مناسبات والدین و فرزندان دارد. اگر فرد، گرمی و عشق را تجربه کند، احساس امنیت میکند و به شیوه ای بهنجار رشد میکند. در واقع اگر فردی واقعاً مورد عشق واقع شود میتواند مشکلات گوناگونی را در آینده تحمل کند. همچنین احساس ناامنی باعث میشود تا فرد متوسل به شیوه هایی شود که ناآرامی درونی خود را تضعیف و به حداقل کاهش دهد. وی سه جهت متفاوت که افراد میتوانند در سازش با محیط اتخاذ کنند را مشخص کرد:
الف) رفتن به طرف مردم: قبول درمانده بودن خویش و سعی در جلب محبت دیگران.
ب) حرکت بر ضد مردم: جنگ با محیط خود که مورد تنفر اوست.
ج) دور شدن از مردم: منزوی ماندن(نه تعلق، نه جنگیدن)
این سه تیپ از اشخاص ممکن است نمونه این سه گرایش اساسی باشند:
مراعات کننده دیگران
پرخاشگر
جدا مانده(احمدی،۱۳۸۲).
راجرز معتقداست که اشخاص سازگار میتوانند خودشان راهنمای دگرگونی و کمال خویش باشند و زندگی شان را بدون تاثیر رویدادهای گذشته هدایت کنند. دراین نظریه خصیصه چشم پوشی و آسان نگری بر خود نمایان است و همچنین در فراخواندن راجرز به خود بودن و در اکنون بودن، گیرایی خاصی نهفته است. نظر دیگری که راجرز ابراز داشته است، وجود گرایش فطری به سوی رشد و کمال و سلامت روان فرد است، یعنی انگیزش ذاتی در افراد برای سلامت روان وجود دارد که ما را به پیش میراند(آشفته یزد،۱۳۸۹).
۲-۱-۲-۳- خصوصیات افراد سازگار
راجرز و مازلو [۲۸] بیشتر بر ویژگیهای مثبت نظیر آفرینندگی و شکوفایی استعدادهای بالقوه تاکید دارند. هر یک از این نظریه پردازان نگرش منحصر به فرد خود را برای سازگاری و رشد روانی عرضه میکنند و استعدادهای بالقوه آدمی را برای بهتر شدن یا بیشتر شدن از آنچه هست از نظری متفاوت میبینند. شاید کلی ترین ویژگی فرد سازگار آن است که نسبت به خود واقع بین است، به این معنا که درباره انگیزه هایش خود را فریب نمی دهد و هدفهای قابل دسترسی برای خود طرح میکند، لذا از تعارضات غیرلازم پرهیز میکند و با مشکلات شخصی خود به طور عینی برخورد میکند(احمدی، ۱۳۸۲).
شخص سازگار کسی است که میتواند انگیزهها و هدف هایش را تغییر دهد بدون آنکه آنها را با مکانیزمهای دفاعی تغییر شکل دهد. فرد خوب سازگار یافته کسی است که صفات و ویژگیهای گوناگون او با هم ارتباط دارند. در عین حال که سازگاری کامل وجود ندارد، ولی سازگاری مطلوب احتمالاً هنگامی رخ میدهد که بین آنچه فرد راجع به خود میاندیشد با آنچه دیگران درباره او میاندیشند توافق منطقی وجود داشته باشد(ملازاده و محمود و کیامنش، ۱۳۸۱).
مک دونالد[۲۹] در مورد سازگاری و همچنین ناسازگاری معتقد است:
- فردی سازگار است که پاسخهایی که او را به تعامل با محیطش قادر میکنند آموخته باشد تا در نتیجه در حالی که به طریق قابل قبول اعضای جامعه خود رفتار میکند، احتیاجاتی که در او هست نیز ارضا شوند.
- به میزان کافی میتواند فعالیت کند و برای کاری که به عهده گرفته است شایستگی لازم را دارد و لزومی نمی بیند که شغل خود را مرتب تغییر دهد.
- از اضطراب و تعارضی که او را از فعالیت سودبخشی باز دارد، دوری میجوید.
- بتواند با مشکلات مواجه شود، درباره آنها بیندیشد و تصمیم بگیرد و عمل کند
- از زندگی خانوادگی لذت ببرد و به بچه دار شدن و تربیت فرزندان علاقه مند باشد
- بتواند نیازها و افکار و عواطف دیگران را بشناسد و پاسخها یا واکنشهای متناسب از خود نشان بدهد
- بیماریهای جسمی نتواند شایستگی و فعالیتهای او را کاهش دهد