- بیله: پیکانی که چون بیل ساخته شده است(دبیر سیاقی، ۱۳۷۸: ذیل بیله).
*مشبه به لطف از جهت حیات بخشی:
خواستم از لعل او دو سه بوسه و گفتم
تربیتی کن به آب لطف خسی را(۸۵۵۸)
*مشبهٌبه کف ممدوح(امیر ابو یعقوب یوسف) از جهت حیات بخشی:
ای سپهر ادب را دل تو چشمهی روز
ای بهشت سخا را کف تو ماء معین(۵۸۷۶)
خجل گشتم ز بس حلم ترا کوه و زمین گفتن
فرو ماندم ز بس جود ترا ماء معین گفتن(۸۴۷۱)
*روی نهادن میاه سوی بحر؛ مشبهٌبه روی نهادن دولت و فتح سوی ممدوح از بسیار برخوردار بودن:
دولت و فتح نهاده سوی تو روی چنان
چون به آزار ز کهسار سوی بحر میاه(۷۰۹۹)
* استعاره از اشک:
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب(۱۲۴)
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب(۱۲۶)
و نیزنک ابیات: ۷۸۲۵، ۸۷۶۴، ۱۳۰، ۳۰۷۴ و ۸۶۸۳
* استعاره از ممدوح(احمد بن حسن میمندی) از جهت رونق و تازگی بخشیدن:
بوستانی که بدو آب همی راه نیافت
تازه گشت از سر و یافت بدو آب روان(۶۰۸۰)
*به جوشن شدن آب؛ تشخیص:
آب روشن به جوشن اندر شد
چون سواران خسرو اندر جنگ(۴۱۹۸)
*فسون ساختن آب؛ تشخیص:
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو زنگ(۴۱۹۱)
* کنایه از نعمت و جاه:
مرا تفضل تو آب داد و راه نمود
به بوستانی خوشتر از روزگار شباب(۲۴۴)
*آب آسمان؛کنایه از باران:
آن کیست کاندر آمد بازی کنان از ین در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر(۳۷۰۱)
*آب به روی کسی ندیدن؛ کنایه از طراوت و شادمانی نداشتن:
نه آب دیدم بر روی سروران حشم
نه رنگ دیدم در روی لعبتان سرای(۷۹۷)
*آب سرد در دهان کسی آتش شدن؛ کنایه از دچار رنج و اندوه و ناخوشی شدن:
دشمن و بدگوی او را آب سرد
آتش سوزنده بادا در دهان(۵۱۷۴)
* آب بر جگر کسی چکانیدن؛ کنایه از فرونشاندن غم و اندوه(عفیفی، ۱۳۷۲: ذیل آب بر جگر کسی بودن).
به خامه بر جگر دوستان چکانید آب
به تیغ بر جگر دشمنان فکند لهب(۱۸۱)
*آب چو نباشد نتوان کرد شناه؛ تمثیل(اسلوب معادله) برای مصراع اول:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بی فضایل سیر تو نتوانند گرفت
هر کجا آب نباشد نتوان کرد شناه(۷۰۹۳)
*به آب، تازه کردن بوستان؛ تشبه تمثیلی برای مصراع اول:
گفتم به آب دیدهی من روی تازه کن
گفتا به آب، تازه توان داشت بوستان(۵۳۷۸)
*آ ب رنگ؛ صفت هنری و کنایه از درخشان و برنده:
به آتش ماند اندر جنگ تیغ آب رنگ تو
خداوند آب گردانید آتش را به چنگ تو(۸۴۴۴)
*آبگون؛ صفت هنری و کنایه از به رنگ آب، روشن و درخشان: